هدایت شده از ʜᴀɴᴀ
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
#اربعین
🚦از اینڪهبہسمتخــــــــدا☝️🏻
آهستہحرکـــتمیــڪنے،نتـــــــــرس!🚶🏻♀
ازاینبتـــــــــرس➰
کہبراۍترڪگنـــــــاه
هیچکــارۍنڪردهباشے،🙇🏻♀🙌🏻
حتےتوبـــــــــــہ…🗣❌
پ.ن:اونی که میگه فردا توبه کن خوده خوده شیطونه👹
امروز و همین الان بهترین وقته ممکنه👌😌
میگفټ:↓
•°🌱اگرمےخواهیدنذرےڪنید
فقط #گناه نڪنید...!مثلانذرڪنید
یڪروزگناهنمےڪنمهدیہبہآقاصاحبالزمان «عج»
ازطرفخودم•°یعنےازطرفخودتانعملےرابراےسلامتیوتعجیلدرفرجآقاامامزمان«عج»انجاممےدهیدڪہیڪےازمجربترینڪارهابراےآقااست.
#هرروزیک_آیه
💠 آنچه از نیکی ها به تو می رسد، از طرف خداست و آنچه از بدی به تو می رسد، از سوی خود توست
🔸🔶 ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِکَ
📗 قسمتی از آیه 79 سوره نساء
#حدیث_روز
💎امام صادق عليه السلام:
✅اگر دوست دارى خداوند بر عمرت بيفزايد،
پدر و مادرت را خوشحال كن
إن أحبَبتَ أن يَزيدَ اللّهُ في عُمرِكَ فسُرَّ أبَوَيكَ
✨ #پندانـــــــهـــ
❣پدر ومادرتان را چشم انتظار
نگذارید
قبل ازآنکه باجای خالیشان
روبرو شوید
هیچ چیز با ارزشتراز
داشتن پدرومادر نیست
🤛دستان پدر و مادرتان را ببوسید
قبل ازآنکه مجبور باشید
سنگ سردی را ببوسید
بسم الله
#کرامات_امام_حسین_ع #ملائکه_نقاله
داستان #تازه_عروس_روس
🔸
🔻ملا محمد هزار جريبي (صاحب تصانيف مختلف) اين قضيه را نقل نموده است:
🔻من در مجلس درس استاد اکمل «مرحوم آيت الله وحيد بهبهاني قدس سره» که در مسجد پايين پاي صحن مقدس امام حسين (عليه السلام) تشکيل ميشد، شرکت ميکردم. روزي مرد زائر غريبي با لباس آذربايجاني وارد شد و به مرحوم استاد سلام کرد و دست ايشان را بوسيد و بسته ای که زر و زيور زنانه در آن بود، نزد استاد گذاشت و گفت: «اين طلاها را در هر جا که مصلحت ميدانيد صرف کنيد!»
حضرت استاد فرمود: «قضيه ي اين زيورها چيست؟»
آن مرد پاسخ داد: اين زيورها داستان عجيبي دارد! من از حوالي شيروان و دربند هستم و به جهت تجارت به يکي از شهرهاي روسيه سفر کردم و در آنجا به داد و ستد مشغول شدم و صاحب ثروت و مکنتي بودم.
روزي چشمم به دختري زيبا افتاد و تمام قلب مرا به خود مشغول ساخت. به ناچار نزد خانواده ي او که از اشراف نصاري بودند، رفتم و آن دختر را براي خود خواستگاري کردم. خانواده ي او گفتند: در تو هيچ عيبي نيست، مگر اينکه تو در مذهب ما نيستي! اگر به مذهب نصاري داخل شوي، اين دختر را به تو تزويج ميکنيم.
من ناراحت و مغموم شدم و از نزد آنها مراجعت کردم. چند روز صبر نمودم، زيرا آنها مرا سر دو راهي و معلق قرار داده بودند و روز به روز، عشق و محبت آن دختر در دل من زيادتر ميشد، تا به جايي رسيد که دست از تجارت و شغل خود برداشتم!
آخرالامر، ديدم نزديک است که حواسم مختل گردد و مشرف به هلاکت شوم. با خود گفتم: باکي نيست که در ظاهر از اسلام اظهار تنفر بنمايم. بنابراين رفتم ونزديکان او را ديدم و گفتم: حاضرم از اسلام برائت بجويم و داخل دين مسيح گردم! آنها از من قبول نمودند و دختر را به من تزويج کردند.
چون مدتي گذشت، پشيمان شدم و بر اين فعل قبيح، خود را سرزنش کردم. ديگر نه قدرت داشتم که به وطن خود برگردم و نه ممکن بود که از تظاهر به دين نصرانيت عدول کنم. از شرايع اسلام چيزي در من يافت نميشد جز گريه بر مصائب حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) و در آن اوقات به آن حضرت خيلي علاقه مند گرديدم و تفکر در مصائب آن حضرت مينمودم و گريه و زاري ميکردم.
عيال من از ديدن اين حالت، تعجب ميکرد! چون علت آشکاري براي گريه ي من نميديد. بنابراين حيرتش زياد شد و از سبب گريه ي من سئوال کرد. من با توکل بر خدا به او گفتم که من هنوز به مذهب اسلام باقي هستم و گريه ي من بر مصائب حضرت اباعبدالله الحسین (عليه السلام) است.
همين که همسرم اسم آن بزرگوار را شنيد، نور اسلام در قلبش ظاهر شد و در همان لحظه به شريعت اسلام داخل شد و با من در مصائب آن بزرگوار همنوا و هم ناله شد.
يک روز من به او گفتم: بيا مخفيانه از اينجا برويم و سر قبر مطهر حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) اقامت کنيم تا بتوانی علناً اظهار مسلماني بنمايي! همسرم قبول نمود و شروع به تهيه ي لوازم سفر کرديم.
مدتي نگذشت که زوجه ي من مريض شد و از دنيا رحلت کرد! پس اقارب و نزديکانش جمع شدند و او را به طريق نصارا تجهيز نمودند و او را با جيمع زر و زيورهايي که داشت دفن کردند، به همان صورتي که مقتضاي مذهبشان بود!
من حزن و اندوهم بعد از مفارقت او زيادتر شد و با خود گفتم: شب که بشود، ميروم و جسد او را از قبر بيرون ميآورم و در بهترين شهرها [کربلا] دفن ميکنم!
ادامه دارد......
#داستانککوتاه
" #بزرگیمشکلات "
"مراد،" ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﻫﺎﻟﯽ روستا ﺑﻪ "ﺻﺤﺮﺍ" ﺭﻓﺖ ﻭ در راه برگشت، به ﺷﺐ خورد و از قضا در تاریکی شب ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭ "ﺣﻤﻠﻪ" ﮐﺮﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﯾﮏ "ﺩﺭﮔﯿﺮﯼ" ﺳﺨﺖ ﺑﺎﻻﺧﺮﻩ ﺑﺮ ﺣﯿﻮﺍﻥ "ﻏﺎﻟﺐ ﺷﺪ" ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ "ﮐﺸﺖ" ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺟﺎ ﮐﻪ ﭘﻮﺳﺖ ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺯﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﯽﺭﺳﯿﺪ، ﺣﯿﻮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ "ﺩﻭﺵ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ" ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ "ﺁﺑﺎﺩﯼ" ﺭﺍﻩ ﺍﻓﺘﺎﺩ.
ﭘﺲ ﺍﺯ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ روستا، ﻫﻤﺴﺎﯾﻪﺍﺵ ﺍﺯ "ﺑﺎﻻﯼ ﺑﺎﻡ" ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:
«ﺁﻫﺎﯼ ﻣﺮﺩﻡ، مراد ﯾﮏ شیر ﺷﮑﺎﺭ ﮐﺮﺩﻩ!»
مراد ﺑﺎ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺍﺳﻢ "ﺷﯿﺮ"" ﻟﺮﺯﯾﺪ ﻭ ﻏﺶ ﮐﺮﺩ."
ﺑﯿﭽﺎﺭﻩ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﺴﺖ ﺣﯿﻮﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭﮔﯿﺮ ﺷﺪﻩ ﺷﯿﺮ ﺑﻮﺩﻩ است.!
ﻭﻗﺘﯽ به هوش آمد از او پرسیدند:
«برای چه از حال رفتی؟»
مراد گفت:
«فکر کردم حیوانی که به من حمله کرده یک "سگ" است!»
مراد بیچاره ﻓﮑﺮ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﮐﻪ یک سگ به او حمله کرده است وگرنه ﻫﻤﺎﻥ ﺍﻭﻝ ﻏﺶ ﻣﯽﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺯﯾﺎﺩ "ﺧﻮﺭﺍﮎ ﺷﯿﺮ" ﻣﯽﺷﺪ.
* ﺍﮔﺮ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺍﺳﻢ ﯾﮏ ﻣﺸﮑﻞ ﺑﺘﺮﺳﯿﺪ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺎ ﺁﻥ ﺑﺠﻨﮕﯿﺪ ﺍﺯ ﭘﺎ ﺩﺭﺗﺎﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ. *