هدایت شده از رمان نویس
#part2
نمای بعدی فیلم بیرون از اتاق و در فضایی تاریک بود زیر درختی بلند و پیر دختر دیگر حرکتی نمیکرد با چراغ گوشی دهانه روی چاه بود را کنار زدند. دختر را بلند کردند و انداختن داخل چاه مرد ریشو سر و دستهایش را رو به آسمان کرد و گفت:(( خدایا این خدمت را از ما قبول کن.. خدایا ریشه فساد را از این مملکت بکن!))
تمام شد چراغهای اتاق جلسه روشن شد ۱۰ نفری که در سالن دور میز نشسته بودند. چشمهایشان را از مانیتور برداشتند و کف زدند. سارا موهای بلند قهوهای اش را از روی صورتش کنار زد و نگاهی همراه با لبخند به ماشاکه کنارش نشسته بود کرد سارا و ماشا مثل بیش تر وقتها لباسهایشان را هم شکل و همرنگ انتخاب کرده بودند هر دو تاپ مجلسی قرمز و شلوار جین قهوهای به تن داشتند اما ماشا همیشه موهایش را کوتاه و پسرانه نگه میداشت. جک میلر مدیر موسسه که در صدر نشسته بود رو به علی نژاد کرد و گفت :
خوب نظرتون کار داریم سریع هر کدوم، اگه نظری دارین بگین.
علی نژاد گفت: من میگم همین خوبه مشکلی نداره...
سوفیا که روبروی سارا و ماشا نشسته بود گفت: میدونید چیه من بگم... و در حالی که موهای لختش را با تکان سریع سرش از جلوی چشم هایش کنار میزد گفت :
https://eitaa.com/joinchat/3125674516C791606e57f
نویسنده :محمدعلی حبیب اللهیان