علی ظهریباناولین مسلمانان.mp3
زمان:
حجم:
13.4M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟢ماجرای برگشت پیامبر(ص) از غار حرا و اولین افرادی که مسلمان شدند
🟡 پیامبر(ص) به امام علی(ع) فرمودند: صدای فریادی که شنیدی، فریاد 😈 بود چون فهمید که اگه مردم به حرفهای من گوش بدند دیگه نمیتونه کسی رو گمراه کنه😱😤
#پیامبر_مهربانی_ها
#حضرت_محمد
#قسمت_دوازدهم
🔹قصه قهرمان ها🔸
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
#شعر_کودکانه
هم بازی
خواهر ناز و کوچکم
خوشگله و ناز نازیه
دوستش دارم یه عالمه
چون که باهام هم بازیه
با دست و پای کوچکش
عقب می ره جلو می ره
تازگیا راه افتاده
یه کم تلوتلو می ره
هر چی که دستش می رسه
می بره سمت دهنش
وقتی غذا بهش میدم
می ریزه روی پیرهنش
مامان میگه که خیلی زود
بزرگ می شه مثل خودم
وقتشه که یواش یواش
این چیزا رو یادش بدم
نسرین ابرنجی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
3.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کاردستی
به همین راحتی
برای بچه هاتون کلمن درست کنید😍😍
همینقدر کوشولووووو☺️🤌
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
سلام صبحتون بخیر😘😍
به نظرتون از این رختخواب گرم و نرم بیام بیرون؟😁😁😂
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🔸️شعر مهد کودک شاد
🌸اینجا که مهد کودک
🌱پر از گلهای کوچکه
🌸بچههایش مثل گلن
🌱خندون و شاد؛ عزیز دلن
🌸مربیای مهربون
🌱دلسوز و خوب و خوشزبون
🌸یاد میدهند به بچهها
🌱از همه چیز از همهجا
🌸قصه میگن برایشان
🌱شعر میخونن شاد و روان
🌸همیشه تو کلاسشون
🌱بازی میکنن با بچهها
🌸مواظب آنها میشن
🌱زحمت بسیار میکشن
🌸با بچهها صمیمیند
🌱بچهها دوستشان دارند
#شعرکودکانه
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
2.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقاشی زیبا و راحت بکشیم🐵🦁🐱🦝
#آموزش_نقاشی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
1.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چه جا مسواکی جاااالبی 😍👌
#ایده
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
🧓 مخترع کوچولو
مادر علی گفت: "زود باش پسرم، دیر میشه". قرار بود علی با مادرش به خانه ی وحید که همسایه ی جدیدشان بود، بروند. چند هفته ای بود که به آن آپارتمان آمده بودند.
مادر علی داخل یک ظرف کمی شیرینی گذاشت و به خانه ی وحید رفتند. علی کنار مادرش نشست، علی و وحید خیلی دوست داشتند هر چه زودتر با هم بازی کند اما کمی خجالت می کشیدند. چند دقیقه بعد، مادر علی گفت:"علی جان، برو با آقا وحید بازی کن دیگه".
علی و وحید از جایشان بلند شدند و با همدیگر به اتاق وحید رفتند. اتاق وحید پر از اسباب بازی های جورواجور بود. علی نمی دانست به کدام نگاه کند و با کدام بازی کنند.
بالاخره تصمیم گرفتند با ماشین ها و خانه سازی یک پارکینگ بزرگ بچینند.
وقتی پارکینگ را چیدند، وحید گفت: " چقدر گرمم شده، بذار پنکه بیارم خنک شیم".
بعد یک پنکه ی اسباب بازی که رنگش آبی و زرد بود را آورد. دکمه اش را زد و آن را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست و گفت:" آخیش خنک شدم". بعد وحید پنکه را جلوی صورت علی گرفت و گفت:" بیا تو هم خنک شو." علی که خیلی از پنکه خوشش آمده بود، گفت: " چقدر خوب خنک می کنه، می دونی با چند تا باتری کار می کنه؟"
وحید گفت:" نمی دونم، مامان بزرگم خریده".
یکدفعه مادر، علی را صدا کرد:" علی، باید بریم خونه، بعدا باز باهم بازی می کنید".
علی از وحید خداحافظی کرد.
علی وقتی به خانه شان رسید به مادرش گفت: " مامان ، وحید یه پنکه قشنگ داشت، میشه یکی هم برای من بخرید؟"
مادر گفت:" پسرم نمیشه که هر کی هر چی داره، شما هم داشته باشی". علی دیگر چیزی نگفت. چند دقیقه بعد علی از مادرش پرسید:" مامان اون ماشین شارژیم که خراب شده بود کجاست؟" مادر گفت: " با هواپیمات که شکسته بود زیر تخت گذاشتم". بعد زیرچشمی به علی نگاه کرد و گفت:" بگو ببینم چه فکری تو سرت داری؟"
علی گفت:" مامان لطفا هواپیما و ماشین شارژی رو بیارید، باهاشون کار دارم".
علی با کمک مادرش، آرمیچر ماشین شارژی را درآورد. بعد پروانه ی هواپیمایش که شکسته بود را به سر آرمیچر زد. بعد آرمیچر را به یک باتری وصل کرد.
پروانه شروع به چرخیدن کرد. علی بالا و پایین پرید و گفت :" آخ جون کار میکنه". بعد صورتش را جلو برد و گفت:" چه خوب هم خنک میکنه!"
مادر علی را بوسید و گفت : " می بینی چقدر خوبه خودت چیزی را بسازی".
✍ نویسنده: خانم مریم فیروز
#قصه
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯
4.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ایده بازی جالب که میتونید با کودکانتون داخل خونه انجام بدید😍❤️
#بازی
🌷کانال میوه دل من:👇
╭┅──——🌸————┅╮
@MiveiyeDel_man
╰┅──——🌸————┅╯