eitaa logo
میوه دل من
6.5هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
280.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚کاردستی کشتی با وسایل دور ریختنی⛵️🌊 کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
2.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🧚ایده ی نقاشی روی چوب بستنی 😍🌈 کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از طبیبِ جان 🇮🇷
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تمرکز دو‌ دستی نوارهای کاغذی رو در دو رنگ به بچه ها بدید، هر رنگ‌ رو با یکی از دست هاشون بگیرن حالا نوارها رو ضربدری روی میز قرار بدن تا یکی در میون از هر رنگ‌ روی میز قرار بگیره و در نهایت طوری اون ها رو جمع آوری کنن که باز هم در هر دستشون یک رنگ‌ باشه. این بازی ساده تمرکز و‌ دقت بچه ها رو بالا میبره. کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاین باهم نقاشی ببعی کشیم 😍 کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
🍀 گنجشک فراموش کار سال ها پیش در جنگلی بزرگ و سرسبز، روی بالاترین شاخه ی بزرگ ترین و بلندترین درخت، گنجشکی زندگی می کرد. گنجشک قصه ما روزی تصمیم گرفت که برای دیدن دوستش به خانه ی او برود. صبح زود به راه افتاد. از جاهای زیادی عبور کرد. اما گنجشک کوچک قصه ی ما یک مشکل داشت؛ و آن هم این بود که ” فراموش کار ” بود. او در راه متوجه شد که خانه دوستش را فراموش کرده کرده است. او از بالای رودی عبور کرد که آن جا یک قو در حال آب تنی بود. او از قو آدرس خانه دوستش را پرسید. اما قو نمی دانست. او رفت و رفت تا به یک روستا رسید. خیلی خسته شده بود. روی پشت بام خانه ای نشست تا استراحت کند. تصمیم گرفت به خانه ی خودش برگردد. ولی او آنقدر فاصله اش از خانه زیاد شده بود که راه خانه ی خودش را هم فراموش کرده بود. احساس کرد یک نفر به طرف او می آید. ترسید و به آسمان پرید. از بالا دید دختر بچه ای با یک مشت دانه به طرف او می آید. دخترک به او گفت: «چی شده گنجشک کوچولو؟» از من نترس. من می خواهم با تو دوست بشوم برایت غذا آورده ام. گنجشک گفت: « یعنی تو نمی خواهی مرا در قفس زندانی کنی؟ » دخترک گفت: « معلوم است که نمی خواهم!» گنجشک گفت: « من راه خانه ام را گم کرده ام. دخترک گفت: من به تو کمک می کنم تا راه خانه ات را پیدا کنی. سپس از گنجشک پرسید: « آیا یادت می آید که خانه ات کجا بود؟ » گنجشک جواب داد: در جنگل بزرگ روی درختی بسیار بزرگ پ. دخترک گفت : « با من به جنگل بیا من به تو کمک می کنم تا آن درخت را پیدا کنی . دخترک و گنجشک کوچولو با هم وارد جنگل بزرگ شدند. و بعد از ساعت ها تلاش و جست و جو دخترک توانست خانه ی گنجشک کوچولو را پیدا کند. گنجشک کوچولو پرواز کرد و روی بالاترین شاخه رفت و نشست و به دختر کوچولو قول داد که از این به بعد، حواسش را بیشتر جمع کند تا دیگر گم نشود. کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با ظرف دنت کاردستی بسازیم🥳🤩 کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام کوچولوهای نازم روزتون بخیر💝🌹😘
🌱دست و دلبازی🌱 گنجشکی در آسمان پرواز میکرد که یکی از پرهایش 🪶 کنده شد. و به زمین افتاد گنجشک برای برداشتن پرش به زمین آمد. همه جا را گشت و بالاخره آن را پیدا کرد. پر او پشت یک جوجه تیغی افتاده بود. گنجشک به جوجه تیغی گفت آن پر مال من است . جوجه تیغی خنده ای کرد و گفت «راستی؟ خوب چرا برش نمی داری؟ گنجشک خواست پر را از لای تیغ های او بیرون بکشد. که جوجه تیغی داد زد به من نزدیک نشو این پر را به تو نمی دهم گنجشک به جوجه تیغی نزدیک تر شد و گفت تا حالا کسی نتوانسته پر من را بردارد و پس ندهد. جوجه تیغی گفت من هر کسی نیستم من جوجه تیغی هستم و با یک تیغم می توانم کورت کنم. گنجشک گفت برو بابا کی از تیغ هایت می ترسد؟ و باز هم به جوجه تیغی نزدیک شد. جوجه تیغی که دید هیچ جوری نمیتواند گنجشک را راضی کند. گفت: چطوره برویم پیش جغد قاضی؟ گنجشک کمی فکر کرد و قبول کرد. هر دو رفتند پیش جغد قاضی. جغد وقتی ماجرا را فهمید آهی کشید و از گنجشک پرسید: پر از کجای تنت افتاده؟ میتوانی جایش را نشان بدهی؟ گنجشک لای پرهایش را گشت اما نتوانست بگوید که پر از کجای تنش افتاده است. بدنش پر از پرهای ریز و درشت بود. جغد آهی کشید و گفت: «تو آن قدر پر داری که نمی توانی جای خالی یک پر را پیدا کنی . کمی دست و دل باز باش پرنده ی کوچولو گنجشک گفت: چی؟ یعنی از پر عزیزم بگذرم ؟ جغد گفت: بله. هر روز پرهای زیادی از تن پرنده ها می ریزند. و حیوان های دیگر آنها را بر می دارند. پر ریخته به چه درد ما می خورد؟ اما شاید یک حیوان دیگر را شاد کند. و آهی کشید. جوجه تیغی گفت: مثل من که حالا خیلی خوشحالم که یک پر دارم. جوجه تیغی این را گفت و رفت. جغد هم آهی کشید و چشم هایش را روی هم گذاشت. گنجشک از او پرسید : برای چی این قدر آه می کشی؟ جغد چشم هایش را باز کرد و گفت: تو را که دیدم به یاد پرنده ای افتادم که نصف پرهایش را به دیگران بخشید. می بینی چه پرنده های دست و دلبازی توی دنیا پیدا می شوند؟ گنجشک پرسید :حالا این پرنده کجاست؟ جغد گفت: مهم نیست او کجاست. مهم این است که همچین پرنده ای وجود داشته است و آهی کشید. گنجشک که رفت جغد پرهای کم پشتش را صاف و صوف کرد و این بار راستی راستی خوابید.🐦 کانال میوه دل من:👇 ╭┅──——🌸————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅──——🌸————┅╯