eitaa logo
میوه دل من
6.8هزار دنبال‌کننده
5.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
25 فایل
بسم الله النور انجام کارهای روزمره والدین در کنار بچه ها بازی های مناسب طبایع مختلف شعر و قصه های کاربردی بازی و خلاقیت و... ویژه کودکان زیر۷سال👶 ارتباط با ما:👈 @Rahnama_Javaher زیر نظر کانال طبیبِ جان: @Javaher_Alhayat
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄━━•●❥-☀️🍃🌸🍃☀️-❥●•━━┄ از دامن همین مادرها مالک اشتر پیدا می‌‌شود شماها هستید که می‌‌توانید مملکت را نجات بدهید با تربیت اولاد. تربیت اولاد را پیش شما کوچک کردند. تربیت اولاد بالاترین چیزی است که در همۀ جوامع از همه شغلها بالاتر است. هیچ شغلی به شرافت مادری نیست. و اینها منحط کردند این را. این خیانت بزرگی است که به ما کردند، و به ملت ما کردند. مادرها را منصرف کردند از بچه‌داری .... بچه‌داری را یک چیز منحطی حساب کردند؛ در صورتی که از دامن همین مادرها مالک اشتر پیدا می‌‌شود. از دامن همین مادرها حسین بن علی پیدا می‌‌شود. از دامن همین مادرها اشخاص بزرگ پیدا می‌‌شوند که یک ملت را نجات می‌‌دهند. اینها این را منحطش کردند. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ صحیفه امام، جلد۷، ص۴۴۵. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
▬▬▬▬▬▬▬▬✿👦🏻 👦🏻🧒🏻کارگاه آموزشی تربیت جنسی ⚡️ فقط 2⃣ روز دیگر 🔜 تا شروع دوره 🔺فرصت را برای ثبت‌نام از دست ندهید 🧒🏻✿▬▬▬▬▬▬▬▬
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
┄┄┅✧🌜•◦❈☀️❈•◦🌛✧┅┄┄ هم کاردستی هم بازی 😍 آشنایی با اشکال هندسی🔸◽️🔵🔺 این مدل بازی فکری شاید ابتدایی باشه اما به خوبی کار میکنه. هر صفحه کتاب رو به یک شکل خاص اختصاص بدید و بعد صفحه آخر رو به شکل جیبی درست کنین و شکل‌های اضافی رو اونجا بذارین. در آخر با یک پانچ گوشه صفحات رو سوراخ کنین و صفحات را با نخ یا روبان به یکدیگر گره کنید. کتاب اشکال شما آماده است و به عنوان یک بازی فکری ذهن کودک شما رو به چالش میکشه. ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
—✧✧🌸✧ 📚 ✧🌸✧✧— آی قصه قصه قصه این داستان: خوابیدن مینا کوچولو ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀ صفحه1⃣ شب شده بود و🌕 خورشید خانم پشت کوه‌ها رفته بود🏜 و مینا کوچولو باید مثل همیشه به رختخواب می‌رفت🛏 اما او دوست داشت تا دیر وقت و زمانی که مامان و بابا بیدار بودن👨‍👩‍👧 کنارشون بنشینه و با اونا حرف بزنه و مثل اونا تلویزیون تماشا کنه📺 اما مامان هر وقت که مینا👧 از او اجازه میگرفت که بیدار بمونه، اخماش رو درهم می‌کرد و بهش می‌گفت: بچه‌ها باید شبا زود به رختخواب برن و صبح‌ها هم زود از خواب بیدار بشن🤨 اونا نمی‌تونن مثل بزرگترا تا دیر وقت بیدار باشن🕰 مینا از شنیدن این حرف ناراحت می‌شد😔 و فکر می‌کرد مامان چرا هیچ وقت بهش اجازه بیدار موندن تا دیر وقت رو نمیده⁉️ ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀ صفحه2⃣ اون شب مینا👧 با نارحتی به رختخواب رفت، ولی صبح زود وقتی چشماشو باز کرد👀 و از اتاقش به آشپزخانه رفت، با تعجب دید بابا بزرگ🧓 و مامان بزرگ👵 به خونشون اومدن. مینا خیلی خوشحال شد😀 و خودش رو در آغوش مامان بزرگ انداخت🤗 اون تا شب کنار پدربزرگ و مادربزرگ نشسته بود و با اونا بازی میکرد🤩 مینا با خودش فکر می‌کرد حتماً امشب که مامانبزرگ و بابابزرگ به خونه اونا رفتن، مامان و بابا بهش اجازه میدن تا دیر وقت بیدار بمونه😏 ولی وقتی مینا شامش رو خورد😋 مثل بقیه شبا مامان از او خواست که مسواک بزنهو به رختخوابش بره😞 مینا که از شنیدن این حرف خیلی ناراحت شده بود، شروع به گریه و بهانه‌گیری کرد😢 اون روی پاهای مامانبزرگ نشسته بود و می‌گفت: دوست ندارم به اتاقم برم. میخوام اینجا پیش شما بمونم☹️ ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀ صفحه3⃣ مامانبزرگ از مامان اجازه گرفت تا به اتاقش بره و براش قصه بگه📖 اون وقت بود که مینا و مامانبزرگ با هم به اتاق مینا رفتن🚪 مینا روی تختش🛌 دراز کشید و مامانبزرگ براش قصه کودکی‌های خودش رو تعریف کرد🗣 درست هممون موقعی که به سن مینا بود👧 وقتی یک دختر کوچولو بودم درست به سن و اندازه تو، دلم میخواست مثل بزرگترا باشم، مثل اونا تا دیر وقت بیدار بمونم و دوست داشتم هر کاری که اونا انجام میدادن رو انجام بدم. به همین خاطر زمانی که با من مخالفت میکردن❌ ناراحت میشدم و گریه می‌کردم😭 تا این که یه روز مامان به من اجازه داد که با اونا شب رو بیدار باشم🙃 خیلی خوشحال شده بودم و با خودم فکر می‌کردم که اون شب خیلی به من خوش می‌گذره و من هم می‌تونم مثل بزرگترا باشم😌 اصلاً فکر میکردم که خیلی بزرگ شدم💪 شب که شد مثل مامان و بابا تا دیروقت تلویزیون تماشا کردم📺 و باهاشون شام خوردم😋 و با این که خوابم گرفته بود😴 ولی دلم میخواست بیدار باشم👀 آخر شب وقتی به رختخواب رفتم خیلی خسته بودم و زود خوابم برد🛌 ادامه⬇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
❀ೋ❀💕═══💕❀ೋ❀ صفحه4⃣ صبح وقتی چشمامو باز کردم👀 متوجه شدم چقدر دیر شده😱 بابا سرکار رفته بود و مامان تو آشپزخونه در حال پختن ناهار بود🍵 دیر وقت بود که صبحانه خوردم🥖🧀 و موقع ناهار که شد، اشتهایی به خوردن ناهار نداشتم😖 دلم می خواست دوباره بخوابم😴 برای همین شروع به بهانه‌گیری کردم تا این که شب بابا به اومد خونه🏡 چون ناهار رو دیر خورده بودم، شام نخوردم و تازه اون موقع بود که متوجه شدم چرا پدرا و مادرا به بچه‌هاشون میگن که باید زود به رختخواب برن. چون اگر بچه‌ها دیر شام بخورن و کم بخوابن⌛️ صبح زود روز بعد نمیتونن از خواب بیدار بشن و اگر چند روز اینطور بیدار باشن مریض میشن🤒 از شبای بعد خودم بعد از این که شام میخوردم به اتاقم میرفتم🚪 مامان هم که دیده بود متوجه اشتباهمشدم، قبل از خواب کنارم مینشست و برام قصه میگفت📚 قصه‌هایی که اونقدر قشنگ بودن که تا صبح خوابشون رو میدیدم😌 مینا کوچولو بعد از شنیدن قصه کودکی‌های مادربزرگ، تصمیم گرفت شبا زودتر به خواب بخواب. چون یاد گرفته بود که اگر تا دیر وقت بیدار بمونه چقدر بهانه‌گیر میشه و هیچ کس از یک بچه بهانه‌گیر و عصبانی خوشش نمیاد😤 مامان هم که متوجه شده بود مینا تصمیم گرفته شبا زود بخوابه تا صبح‌ها با خوش اخلاقی از خواب بیدار بشه😃 هرشب کنارش میرفت و براش یک قصه قشنگ تعریف میکرد🗣 قصه‌هایی که مینا کوچولو تا صبح خواب اونا رو میدید✨💫 پایان❇️ ╭┅───🌸—————┅╮ @MiveiyeDel_man ╰┅───🌼—————┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا