مدافعان حرم 🇮🇷
🌷شهید مدافع حرم مهندس هادی جعفری🌷
نام: هادی جعفری
نام پدر: محمدرضا(از رزمندگان جنگ تحمیلی)
ولادت: 1365/01/03 (آمل)
شهادت: 1394/01/03 (عراق)
وضعیت تاهل: متاهل و صاحب فرزند
نام جهادی: نداشتند
اخرین مقام: سرباز عمه سادات
نحوه شهادت: ساعت ۱۴:۳۰ الی ١۵:۰۰ طی عملیاتی در تکریت عراق برای مبارزه با عوامل تکفیری، «پاسدار مدافع حرم هادی جعفری» بر اثر انفجار، پیکر پاکش سوخت بخش اول پیکرشون برگشت بخش دوم پیکرشون که چند کیلومتر انطرف تر از محل انفجار پیدا کرده بود ۱۶ فروردین به میهن بازگشت
سن شهادت: ۲۹ساله
علاقه: ـــــــ
قسمتی از وصیتنامه شهید:
وصیتنامه ایشان خانوادگی است
#سالروزولادت
#سالروزشهادت
#یادش_باصلوات
هدایت شده از کانال روشنگری🇵🇸
⛔️ #جهان_سوم کجاست؟! جهان سوم جایی است که به #توانایی و #قدرت ملت خود میخندند و برای #تحقیر خود #جوک میسازند..
#تولید #کالای_داخلی #حمایت_از_کالای_ایرانی #پیشرفت #کار #اشتغال #ایرانی #پیشرفته #ایران #رهبر
👉 @roshangarii 🌹
🔴 آری! تقصیر خامنهای است...
سلام حضرت آقا
میخواهم برایتان
قصهای تعریف کنم؛
جنگ که شد
همسایهی روبرویی ما
میگفت؛ تقصیر خمینی است!
و پدر که پر کشید
همسایهی آنوری هم
همین عقیده را داشت؛
تقصیر خمینی است!
ما اما
همچنان
خمینی جانمان بود...
و بالکن حسینیهی جماران
قبلهگاهمان
طعنهها
اثر خود را گذاشته بودند
و ما را
بیش از پیش
مست روحالله کرده بودند
و این هم راستش
تقصیر خمینی بود!
آری!
خمینی
همان امامی بود که حتی ۱۲ بهمن هم
نتوانست نفسش را قلقلک دهد؛ «هیچ»!
و همان امامی بود که فتح خرمشهر را
نسبت داد به خدا
و اگر
همهی مردم هم
میگفتند؛ تقصیر خمینی است
باز امام «امام» بود؛
مهربان با مردم
نامهربان با دشمن
و شما هم امامی...
همان خمینی
اما با یک آه بیشتر
عاقبت
«علی» بودن
جرم کمی نیست!
نه!
ما دعوایی با همسایههای خود نداریم
حتی اگر بگویند؛
خمینی هندی بود!
اتفاقا راست میگویند!
خمینی
هم هندی بود
هم ایتالیایی
هم اهل نیجریه
هم متعلق به روستای شهیدآباد مازندران
ادواردو آنیلی
یعنی نسب خمینی در غرب
و شیخ زکزاکی
یعنی شاخهی شجرهی طیبهی امام در قارهی سیاه
و شخص شما
یعنی خود خمینی
تنها تکرار روحالله
و تنها تداعی آن بتشکن بزرگ
مگر نگفتی؛
در یومالله ۹ دی
دست قدرت خدا را ببینید!
مگر نگفتی؛
حتی اگر عکس مرا پاره کردند
آتش زدند
باز هم شما صبر کنید!
آقاجان!
همهی همسایههای ما
که ابراهیم هادی نیستند!
که ابراهیم همت نیستند!
مگر طلائیه
چند نفر مجنون
خط را نگه داشتند؟!
مگر «الی بیتالمقدس»
حاجاحمد متوسلیان
چند نفر نیرو داشت؟!
آ.....ه!
کجایی سردار؟!
أین عمار؟!
آقاجان!
این روزها
دلمان خون است
از دست صبر خودمان...
اما کی نبوده؟!
مگر پدر که پر کشید
نگفتند؛ تقصیر خود خمینی است؟!
ما اما
همان همسایه را هم
دعا کردیم
و هرگز فکر نکردیم
دشمن اصلی ما شده!
پس باز هم
در شناخت دوست و دشمن
دچار اشتباه نمیشویم
آقاجان!
شما به ما یاد دادهای
که در اوج خشم
هنر در صبر است
و گوهر در بصیرت
ما وقت دعوا با همسایهها را نداریم!
دشمن ما کاخ سفید است
نه اقدسخانم
که هم عاشق مصدق است
و هم آن عنتر
که علیه مصدق
کودتا کرد!
هیهات!
ما نردههای خیابان انقلاب نیستیم
که با چند تکان
بشکنیم!
ما بچههای انقلاب هستیم...
فرزندان دیگر شما...
یادگاران خمینی...
وارثان شهدا...
ما هنوز هم انقلابی هستیم
و علیه انقلابیها
نمیتوان انقلاب کرد!
آقاجان!
سوگند به خون فاطمیون
ما اهل کوفه نیستیم
«علی» تنها بماند!
سر یا صبر؟!
کدامش را میخواهی که تقدیم شما کنیم...
✍️ #حسین_قدیانے
@modafeaneharam
هدایت شده از ثبت سفارشات زعفران عطرین طلاب
هدایت شده از fatemeh
#هر_شب
لباس 👔پدرش 👨را بہ تن میڪند و مے خوابد 😴
بلڪه بوے پدر 😢
جواب دلتنگے هایش باشد...😓
⚠️حال و روز فرزندان شهداے مدافع حرم این چنین است😿
#محمد_مهدی_خیزاب
#شبتون_شهدایی🌷
@modafeaneharam
آب جیره بندی شده بود آن هم از تانکری که یک صبح تا شب زیر تیغ آفتاب مانده بود ، مگر میشد خورد ؟
به من آب نرسید ، لیوان را به من داد و گفت : “من زیاد تشنم نیست ، نصفش رو خوردم بقیه ش رو تو بخور ، گرفتم و خوردم”
فرداش بچه ها گفتن که جیره هرکس نصف لیوان آب بود !
اول پاییز بود و در کلاس
دفتر خود را معلم باز کرد
بعد با نام خدای مهربان
درس اول آب را آغاز کرد
گفت بابا آب داد و بچه ها
یک صدا گفتند بابا آب داد
دخترک اما لبانش بسته ماند
گریه کرد و صورتش را تاب داد
او ندیده بود بابا را ولی
عکس او را دیده در قابی سپید
یادش آمد مادرش یک روز گفت
دخترم بابای پاکت شد شهید
مدتی در فکر بابا غرق بود
تا که دستی اشک او را پاک کرد
بچه ها خاموش ماندند و کلاس
آشنا شد با سکوتی تلخ و سرد
دختری در گوشه ای آهسته باز
گفت بابا آب داد و داد نان
شد معلم گونه هایش خیس و گفت
بچه ها بابای زهرا داد جان
بعد روی تخته سبز کلاس
عکس چندین لاله زیبا کشید
گفت درس اول ما بچه ها
درس ایثار و وفا ، درس شهید
مشق شب را هر که با بابای خود
باز بابا آب داد و نان نوشت
دخترک اما میان دفترش
ریخت اشک و “داد بابا ، جان” نوشت
.