eitaa logo
مدافعان حرم 🇮🇷
32.5هزار دنبال‌کننده
31.8هزار عکس
13.3هزار ویدیو
300 فایل
اینجا قراره که فقط از شهدا درس زندگی بگیریم♥ مطمئن باشین شهدا دعوتتون کردن💌 تاسیس 16اسفند96 ارتباط👇 @Soleimaniam5 https://gkite.ir/es/9987697 تبلیغ👇 https://eitaa.com/joinchat/2294677581C1095782f6c عنایات شهدا👇 https://eitaa.com/shahiidaneh
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ 🔷 🔹پاش هنوز توی گچ بود و معلوم بود که نمی تونه درست راه بره 🔻گفتم؛ آخه مرد مومن!! کی با این حالش پا میشه میاد منطقه؟؟؟ 🔹گفت؛ ههههه تازه می خوام تو عملیات هم شرکت کنم 🔻نگاهی کردم بهش.... 🔻 گفتم ؛ با این وضعیت که نمیشه، با عصا و پای گچ گرفته!! هم برا خودت مشکل درست می کنی و هم برای بقیه.... بیخیال شو.... 🔹گفت؛ فلانی تو خیالت راحت بزاریدم توی نفربر و بفرستیدم جلو!! 🔹دستام که سالمه می تونم تیر اندازی کنم 🔻گفتم؛ سید اگه خدایی ناکرده بخوایم عقب نشینی کنیم چند نفر باید گرفتار تو بشن؟ 🔹خندید؛ گفت، بابا بچه ها عقب بکشن من می مونم تامین میکنم.... 🔻حرفهاش رو جدی نگرفتم.... 🔹فردای اون روز تا بوی عملیات به دماقش خورد، رفته بود بیمارستان گچ پاش رو باز کرده بود 🔻وقتی دیدمش تعجب کردم، حتی زخم گلوله هنوز خوب نشده بود جلوم یه کم رژه رفت 😊😊😊 🔹 گفت؛دیدی چیزی نیست!!! 🔹.....با همون پا تو عملیات دیرالعدس شرکت کرد 🔻گردان سید احتیاط بود ولی وقتی عملیات شروع شد اولین گردان خودش رو به شهر رسوند و مثل همیشه خودش جلوی همه....... 🌹 🌹 🌹 🌹 @Modafeaneharaam
😄😄 قبل از عملیات بود ... داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم📞 به همرزمامون خبر بدیم ... ڪه تڪفیریا نفهمن ... یهو سید ابراهیم (شهید صدرزاده) از فرمانده های تیپ فاطمیون😍 *بلند گفت : آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... بدونید دهنم سرویس شده .....* 😂😐 🕊 @Modafeaneharaam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زمزمه دعاى سلامتى امام زمان (عج) به نواى رزمندگان اسلام و آرى؛ اينجا نيز، رایحه ظهور موعود دل شیفتگان حق را بي‌تاب كرده است و آنان را به صحنه‌ حضور كشانده @Modafeaneharaam
6.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️ 🌹همین بریدنِ از دنیا به صورت کّرار اين باعث می شود به خدا نزدیکتر بشوی ...🌹 @Modafeaneharaam
شهید علی تمام زاده هماهنگ کردم یکی از رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم ، که بچه های پیشاهنگی کرج، سال تحویل 94 برگزار کردند... شهید تمام زاده هم برای این جلسه رو که اومده بود مرخصی، فرستاد. گفتم حاج علی ویژگی این که فرستادی چیه؟ گفت: روز شهید میشه!! خودش هم میدونه!!! 😳😳😳 دقیقا روز تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش ابالفضل پیوست!😔 اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش بگیرید ! 8 ماه بعد فقط یه عکس برا ما موند و اونا کردند 😭😭😭 به نقل از حجت الاسلام مهدی قاسمی @Modafeaneharaam
خدایا‌ازتو‌ممنونم‌بۍ‌اندازہ‌ڪہ‌در‌دل‌ما‌ محبت‌ سیدعلۍخامنہ‌ا؎را انداختۍ تابیاموزد درس‌ و ایستاگی را.. درس‌اینڪہ‌یزیدهاۍدوران‌ را بشناسیم‌ و جلو؎آنھا سرخم‌ نڪنیم..! ‌ @Modafeaneharaam
پارسال ؛ در ماموریت اول من و به سوریه؛ دقیقا روز چهارشنبه هفتم محرم و 29 مهر 94.. ما به در خواست معرفی شدیم به نیروهای خط شکن و از ما خواسته شد که سازماندهی آموزش رو به عهده بگیریم.. همون روز با صدرزاده (سیدابراهیم) و محمدتقی و یکی از بچه ها رفتیم شناسایی منطقه روستای سابقیه روبه روی خلصه والحمره.. با منطقه که خوب آشنا شدیم ، به مقر برگشتیم و بعد از ناهار از اونجا رفتیم پادگان ارتش سلاح ولباس گرفتیم.. بعد با نیروهای خط شکن آشنا شدیم که آقامصطفی صدرزاده ما رو به اونها معرفی کرد.. درگیر سازماندهی نیروها وبرنامه هامون بودیم که دستور اجرای عملیات اومد..🌷 هدف هم پس گرفتن الحمره وخلصه از دشمن بود..✌️ شب به ما بیسیم دادن و دستور حرکت داده شد.. سوار ماشین شدیم و به طرف روستای سابقیه حرکت کردیم.. به من و محمد تقی دو گروه بیست نفره نیرو دادن که برای عملیات بزنیم به خط.. در روستای سابقیه نیروها رو جمع کردیم وباهاشون صحبت کردیم..نم نم بارون پاییزی هم میبارید و من ومحمدتقی برای این که خیس نشیم رفتیم توی یه مغازه نشستیم...همه جا تاریک و هواهم سرد بود.. بعد به ما اطلاع دادن که جناح راست باشما.. اگه گفتن بزنین به روستای قراصی کنار الحمره شما بزنین به روستا.. دستور حرکت داده شد..حرکت کردیم..حدود ساعت هشت ونیم شب از داخل روستا رفتیم به طرف باغی که معروف بود به باغ مثلثی ؛ جایی که بعدا اولین شهیدشهرستان نکا اونجا به شهادت رسیده بود حدود چند هفته بعد 🍃 توی باغ نیروهای دیگه مستقر بودن ؛ به نیروهامون گفتیم همین جا می مونیم تا ببینیم تکلیف چیه.. دو ساعتی اونجا موندیم.. من و محمدتقی به هم نگاه می کردیم و می گفتیم کدوم سمت باید بریم؟ بلاتکلیف بودیم..رفتیم پیش مصطفی (سیدابراهیم) ؛ دیدیم نشسته و داره با نقشه فرماندهان وتوجیه می کنه برای منم توضیح داد و با فرماندهان دیگه هم صحبت هایی کردیم و توجیه شدند و خلاصه دستور حرکت داده شد.. من ومحمدتقی با یکی از بچه ها کنار ستون حرکت می کردیم.. دیگه اذان صبح شده بود..روز هشتم محرم.. و بچه ها درهمون حالت نمازهاشون وخوندن و..رسیدیم به هدف..✌️ به نیروها گفتیم زیر درخت زیتون سنگر کندن ونشستن داخل سنگرها تا از خمپاره ها درامان باشن.. من پیش مصطفی موندم ؛ محمدتقی با یه دسته چندنفری رفت جلوتر ، ویکی دیگه از بچه ها باچند نفر رفتند به یه جناح دیگه.. در همین موقع درگیری ها شروع شد و تیرباران دشمن وما بود و.. که محمدتقی بیسیم زد وگفت: " اینجا داره شلوغ میشه" به مصطفی پیغامش وگفتم و به من گفت هرچی می خوای نیرو باخودت ببر.. منم باچند نفر نیرو حرکت کردیم.. داشتیم می رفتیم که سه تا خمپاره همزمان در نزدیکی مون زدن سریع درازکشیدیم ..وبعد بلند شدیم..رفتم توی سنگر پیش محمدتقی..به سمت مون مدام شلیک می کردن..در همین فاصله آقا مصطفی با بیسیم به ما گفت بریم سمت روستای قراصی ؛ برای پاکسازی و تصرف روستا..🌷 -ادامه دارد.... ( 1 ) @Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
پارسال ؛ در ماموریت اول من و #محمدتقی به سوریه؛ دقیقا روز چهارشنبه هفتم محرم و 29 مهر 94.. ما به در
رفت بپرسه که بانیروهای فاطمیون چیکار کنیم؟ به محض رفتن محمدتقی دشمن اومد طرف راست ما که دورمون بزنه.. به محمدتقی با بیسیم تماس گرفتم وگفتم تکلیف چیه؟ گفت بابچه های خط شکن بیا.. منم دستور حرکت دادم و هنوز چند قدم نرفته بودیم که دشمن رسید پشت خاکریز وشروع کرد به تیراندازی.. خودم وپرت کردم پشت سنگر ..اسلحه م یک طرف افتاده بود..بیسیمم یه طرف وخودم هم یه طرف.. اما دشمن حسابی تیراندازی میکرد و درگیرشده بودیم..به تیربارچی و تک تیراندازمون گفتم پیداش کنین دشمن و..وبزنین .. حدود 45 دقیقه زمین گیر شده بودیم... محمدتقی طبق دستوری که داشت با نیروهاش رفته بود به سمت روستای قراصی و من و نیروهام مونده بودیم توی محاصره.. بعد حرکت کردیم ..محمدتقی ازیه سمت رفته بود و ما ازیه سمت دیگه.. رفتیم پشت دیوار؛ نمی دونستیم ازکدوم سمت باید بریم ..توی همین اوضاع بودیم که دشمن میخواست ازسمت ما روستا رو دوربزنه و محمدتقی و بچه های دیگه رو محاصره کنه..🌷 بچه های ماهم درگیرشدن وچن تاشون وبه هلاکت هم رسوندن.. یه وقت متوجه شدیم محاصره شدیم دشمن از دو طرف میزد و از جناح پشت هم نیروهای خودی به اشتباه ما رو میزدن..تا ساعت 4 تحت محاصره بودیم... بابیسیم به محمدتقی که خودشم وسط درگیری بود گفتم: نیروی خودی مون داره به اشتباه مارو میزنه..(البته باگویش شمالی و باهیجان وعصبانیت که بعد ازعملیات محمدتقی بشوخی مدام اون جمله م وتکرارمیکرد ومی خندیدیم) محمدتقی به مصطفی گفت جریان و..ومصطفی تماس گرفت که کجایی؟ گفتم: جایی که هستیم نمیتونیم رهاش کنیم چون دور میخورین.. اون روز اول آبان 94 و روز تاسوعا شهادت حضرت ابوالفضل هم بود... بین ساعت یازده تا دوازده هم به شهادت میرسه وارتباط ما قطع میشه..🍃🌷 در همین زمان یهو یه تانک خودی زد جایی که من بودم و من داد میزدم پشت بیسیم که..یاحسین! ممدتقی این نیروی خودی داره اشتباه میزنه به ما.. وبه هرزحمتی که بود فهموندیم ماخودی هستیم.. تقریبا حدود ساعت 4 بعدازظهر محمدتقی به من گفت؛ برین داخل ساختمون های بالا..نیروهامون مهمات تموم کرده بودن..شرایط بدی داشتیم..جنازه های دشمن و میدیدیم که افتاده بود..از طرفی عملیات الحمره هم شکست خورده بود ..بخاطر همین دستورگرفتیم برگردیم توی ساختمون جناح راست.. نیروها دویدن سمت ساختمون.. -ادامه دارد.... ( 2 ) @Modafeaneharaam
✍ در محضر شهید ❤ اطراف جاده ای‌ که ازش میرفتیم علفای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانند داشت موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگد میزدمُ کنده میشدُ به آسمون می رفت چندبار این کارُمی کردمُ کیف می کردم. سید ابراهیم منو کنارکشیدُ گفت: ابوعلی جان نکن عزیزدلم. گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتتُ عقب میندازه من مات موندم که فکرسید تاکجاها میره... ❤️ ❤️ @Modafeaneharaam