📝 #حرف_آخر | اشک
🔻 برشی از وصیتنامه و دستخط سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
🔸 خدایا! به عفو تو امید دارم؛ سارُق، چارُقم پر است از امید به تو و فضل و کرَم تو؛ همراه خود دو چشم بسته آوردهام که ثروت آن در کنار همه ناپاکیها، یک ذخیره ارزشمند دارد و آن گوهر اشک بر حسین فاطمه است؛ گوهر اشک بر اهلبیت است؛ گوهر اشک دفاع از مظلوم، یتیم، دفاع از محصورِ مظلوم در چنگ ظالم.
@Modafeaneharaam
#پاۍدرساستاد #سفرپرماجرا
#استادشجاعۍ
#چهرهحضرتعزرائیلهنگامقبضروح
🔻انسان آماده نباشد دیدن ملڪالموت برایشخیلے سخت است.😢
👌حضرت ابراهیم (علیهالسلام) وقتے ملک الموت را زیارت ڪرد، فرمود:⇓⇓
❌ میخواهم ببینم وقتۍ جان ڪافر را میگیرۍ، چگونه و با چه قیافهاۍمیگیرۍ؟ میخواهم قیافهات را ببینم». ⚠️🔥
عزرائیل (علیهالسلام) گفت:
✋⭕️« نه، به اصطلاح عام، «بیخیال شو» نمیخواهد ببینی».
⚠️❓حضرت ابراهیم اصرار ڪرد. ملک الموت گفت: آیا جگرش را دارۍ ڪه نگاه ڪنے⁉️
#میتوانی؟». گفت: «بله نگاه میڪنم».
💥 تا حضرت عزرائیل #چهرهاۍ🔥 را ڪه با آن با ڪافر روبرو میشد، به حضرت ابراهیم نشان داد، حضرت ابراهیم بیهوش شد. وقتۍ به هوش آمد گفت:
♨«اگر ڪسۍ جهنم هم نرود، دیدن همین قیافه براۍ او بس است».
📕 سپس حضرت ابراهیم (علیهالسلام) میگوید: «با چهرهاۍ ڪه جان مؤمن را میگیرۍ، میخواهم شما را ببینم»😍.
💞حضرت ملڪالموت با چهرهاۍ بسیار زیبا و جذاب میآید. باز هم حضرت ابراهیم طاقت نمیآورد و میگوید: «همین یک لحظه دیدن این قیافه جذاب و زیباۍ تو براۍ جزاۍ مؤمن ڪافے است».😍🦋💞
@Modafeaneharaam
3.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#آرشیو 10/5/2016
شهید سلیمانی موضع تروریستی محمد بن سلمان را افشا می کند که وی قطع رابطه سوریه با جمهوری اسلامی و اتخاذ موضع خصمانه علیه آن را در مقابل از بین بردن "داعش" و جبههالنصره در یک روز را پیشنهاد می کند.
@Modafeaneharaam
❣️#عاشقانه_های_شهداء
💢 یوسف بعد از مدتها خرید کرده بود. بهم گفت: خانوم! ناهار مرغ درست میکنی؟ هنوز آشپزی بلد نبودم. اما دل رو زدم به دریا و گفتم: چشم… مرغ رو خوب شستم و انداختم توی روغن. سرخ و سیاه شده بود که آوردمش سرِ سفره.
❤️ یوسف مشغول خوردن شد. مرغ رو به دندون گرفته بود و باهاش کلنجار می رفت. مرغ مثلِ سنگ شده بود و کنده نمی شد. تازه فهمیدم قبل از سرخ کردن باید آبپزش می کردم. کلی خجالت کشیدم. اما یوسف می خندید و می گفت: فدای سرت خانوم!
📚 منبع: کتاب کتاب 365 خاطره برای 365 روز، ص 57
📎 #دفاع_مقدس
📎 #سیره_شهدا
@Modafeaneharaam
#حجاب یعنی زیبایی من
برای خدا••🌱♥️
حجاب یعنی خدایا
میدانم غیرتت برای من وصف ناشدنیست....(:🦋
به احترام غیرتت ✨
حجاب بر سر میکنم
قربهً الی الله....!!(:🖐
@Modafeaneharaam
﷽
رفتوغزلمچشمبهراهشنگرانشد
دلشورهیمابود، دلارامجهانشد...❤️
@Modafeaneharaam
4.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 خون حاجقاسم چگونه شر آمریکا را کم کرد؟
🔸دو سال پس از شهادت سردار سلیمانی، پایگاههای آمریکا در منطقه غرب آسیا یکی پس از دیگری از نیروهای این کشور خالی میشود
@Modafeaneharaam
♦️طرف نوشته بود آمریکا مریخ رو فتح کرده، ما هنوز فکر اینیم با پای چپ بریم دستشویی یا راست!
🔹خواستم بگم شهید شهریاری با پای چپ میرفت دستشویی، هم انگشتر عقیق دستش داشت و هم نماز شب میخوند، هم مشکل بسیار مهمی مانند غنی سازی ۲۰ درصد اروانیم رو یک تنه حل کرد!
🔹مشکل از پای چپ و راست نیست رفیق، مشکل از مغزهای پوسیده عاشقان غرب هستش، یعنی شمایی که هیچ خدمتی برای کشورت نداشتی جز خود تحقیری و...!
@Modafeaneharaam
Ali Faniزیارت+عاشورا+با+صدای+علی+فانی.mp3
زمان:
حجم:
28.44M
قرائت زیارت عاشورا با صدای علی فانی
#چله_زیارت_عاشورا🌹
تقدیم به محضر آقا صاحب الزمان (عج) و شهید حاج قاسم سلیمانی و جمیع شهدای مدافع حرم🕊
9 روز مانده💔
تا سالگرد شهادت#حاج_قاسم🕊
پیشنهاد ویژه👌
#چله_شب_سی_و_دو
@Modafeaneharaam
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴 السلام علیکِ یا فاطمة الزهرا 🏴
🏴 السلام علیکِ یا بنت رسول الله🏴
🏴السلام علیکِ یاام الحسن والحسین🏴
⚫️ باسلام خدمت عزاداران فاطمی
فرا رسیدن ایام فاطمیه (سلام الله علیها)
ایام عزای مادر را خدمت شما عزیزان
تسلیت عرض می نماییم.
به اطلاع عزیزان میرساند ان شاءالله با عنایات خداوند متعال و نگاه لطف حضرت زهرا (س) گروه فرهنگی جهادی مدرسه علمیه نبی اعظم (ص) به مدت سه شب (۱۰/۱۴ _ ۱۰/۱۵ _ ۱۰/۱۶) در شهرک غرب، میدان صنعت برنامه موکب فاطمی را خواهد داشت عزیزان جهت پرداخت نذورات و کمک به موکب جهت پخش #نذری و هزینه کارهای #فرهنگی میتوانند نذورات خود را به شماره کارت زیر واریز نمایند
💳 ۶۲۷۳۸۱۱۱۶۸۳۳۴۶۰۲
بنام : صادق معصومی مهر
همچنین عزیزانی که نذورات غیر نقدی نظیر (آش ° شله زرد°....) دارند با شماره تماس زیر تماس حاصل فرمایند
09102182058
▪️گروه فرهنگی جهادی نبی اعظم (ص)▪️
#عزای_مادر
#تعظیم_شعائر
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🌺🌿🌺🌿🌺🌿 🌿🌺🌿 🌺🌿 🌿 ⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺بدون تو هرگز🌺✅ 💠قسمت پنجاه و یک: اتاق عمل دوره تخصصی زبان
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌿🌺🌿
🌺🌿
🌿
⚡️ادامه داستان واقعی ✅🌺 #بدون_تو _هرگز🌺✅
💠قسمت پنجاه و سوم: حمله چند جانبه
ماجرا بدجور بالا گرفته بود ... همه چیز به بدترین شکل ممکن ... دست به دست هم داد تا من رو خورد و له کنه ... دانشجوها، سرزنشم می کردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم ...
اساتید و ارشدها، نرفتن من رو یه اهانت به خودشون تلقی کردن ... و هر چه قدر توضیح می دادم فایده ای نداشت ... نمی دونم نمی فهمیدن یا نمی خواستن متوجه بشن ...
دانشگاه و بیمارستان ... هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازی ها و تفکرات احمقانه نیست ... و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم ...
هر چقدر هم راهکار برای حل این مشکل ارائه می کردم ... فایده ای نداشت ... چند هفته توی این شرایط گیر افتادم ... شرایط سخت و وحشتناکی که هر ثانیه اش حس زندگی وسط جهنم رو داشت ...
وقتی برمی گشتم خونه ... تازه جنگ دیگه ای شروع می شد ... مثل مرده ها روی تخت می افتادم ... حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ... تمام فشارها و درگیری ها با من وارد خونه می شد ... و بدتر از همه شیطان ... کوچک ترین لحظه ای رهام نمی کرد ... در دو جبهه می جنگیدم ... درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر می کرد ...
نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون ... سخت تر و وحشتناک بود ... یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سال ها رو ازم می گرفت ... دنیا هم با تمام جلوه اش ... جلوی چشمم بالا و پایین می رفت ... می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع می کردم ...
حدود ساعت 9 ... باهام تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ...
پشت در ایستادم ... چند لحظه چشم هام رو بستم ... بسم الله الرحمن الرحیم ... خدایا به فضل و امید تو ...
در رو باز کردم و رفتم تو ... گوش تا گوش ... کل سالن کنفرانس پر از آدم بود ... جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ...
رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ..
🔷🔷🔷🔷
💠قسمت پنجاه و چهارم: پله اول
پشت سر هم حرف می زدن ... یکی تندتر ... یکی نرم تر ... یکی فشار وارد می کرد ... یکی چراغ سبز نشون می داد ... همه شون با هم بهم حمله کرده بودن ... و هر کدوم، لشکری از شیاطین به کمکش اومده بود ... وسوسه و فشار پشت وسوسه و فشار ... و هر لحظه شدیدتر از قبل ...
پلیس خوب و بد شده بودن ... و همه با یه هدف ... یا باید از اینجا بری ... یا باید شرایط رو بپذیری ...
من ساکت بودم ... اما حس می کردم به اندازه یه دونده ماراتن، تمام انرژیم رو از دست دادم ...
به پشتی صندلی تکیه دادم ...
- زینب ... این کربلای توئه ... چی کار می کنی؟ ... کربلائی میشی یا تسلیم؟ ...
چشم هام رو بستم ... بی خیال جلسه و تمام آدم های اونجا ...
- خدایا ... به این بنده کوچیکت کمک کن ... نزار جای حق و باطل توی نظرم عوض بشه ..
نزار حق در چشم من، باطل... و باطل در نظرم حق جلوه کنه ... خدایا ... راضیم به رضای تو ...
با دیدن من توی اون حالت ... با اون چشم های بسته و غرق فکر ... همه شون ساکت شدن ... سکوت کل سالن رو پر کرد ...
خدایا ... به امید تو ... بسم الله الرحمن الرحیم ...
و خیلی آروم و شمرده ... شروع به صحبت کردم ...
- این همه امکانات بهم دادید ... که دلم رو ببرید و اون رو مسخ کنید ... حالا هم بهم می گید یا باید شرایط شما رو بپذیرم ... یا باید برم ...
امروز آستین و قد لباسم کوتاه میشه و یقه هفت، تنم می کنید ... فردا می گید پوشیدن لباس تنگ و یقه باز چه اشکالی داره؟ ... چند روز بعد هم ... لابد می خواید حجاب سرم رو هم بردارم ...
چشم هام رو باز کردم ...
- همیشه ... همه چیز ... با رفتن روی اون پله اول ... شروع میشه ...
سکوت عمیقی کل سالن رو پر کرده بود ...
⬅️ادامه دارد ....
@Modafeaneharaam