شهیدمحمدابراهیم همت🕊
«چشم»
«تو بالاخره از طریق همین چشمهایت شهید میشوی» این را همسر شهید همت گفته بود به او و این روایت ماجرا در کتاب «نیمه پنهان ماه»: چشمهایش زیبا بود و از حرف او در آنها دلواپسیای نشست. خواست سر به سر حاجی بگذارد... اما از دهانش پرید که «تو بالاخره ازطریق همین چشمهایت شهید میشوی». چشمهای حاجی درخشید. پرسید «چرا؟» و در نگاهش چنان انتظاری بود که او دلش نیامد، بگوید:«ولش کن! حرف دیگری بزنیم.»
دلش نیامد، بگوید:«من نماز میخوانم، دعا میکنم که تو بمانی، شهید نشوی». آه کشید. گفت: «چون خدا به این چشمها هم جمال داده هم کمال. این چشمها در راه خدا بیداری زیاد کشیده، اشک هم زیاد ریخته.»
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
🌷شهیدمحمدابراهیم همت
حکایت «گوش»
حکایت چشم ابراهیم آن بود ولی حکایت گوش چه بود؟ همانجا، در همان کتاب روایت گوش هم هست: «خبر را داخل مینیبوس از رادیو شنیدم.» این بار اشک هم آمد. گفت: «نگهدارید! مگر نشنیدید؟ شوهرم شهید شده»... «شوهرم نبود. اصلاً هیچ وقت در زندگی برایم حالت شوهر نداشت. همیشه حس میکردم رقیب من است و آخر هم زد و برد.»... «وقتی میرفتیم سردخانه، باورم نمیشد. به همه میگفتم: من او را قسم داده بودم هیچوقت بدون ما نرود. همیشه با او شوخی میکردم. میگفتم: اگر بدون ما بروی، میآیم گوشَت را میبرم!». بعد کشوی سردخانه را میکشند و میبینی اصلاً سری در کار نیست. میبینی کسی که آن همه برایت عزیز بوده، همهچیز بوده…
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
تصویر رهبر انقلاب بر دیوارنگاره میدان فلسطین
🔹به مناسبت اقدام نمادین روز گذشته رهبر انقلاب با کاشتن درخت زیتون و ابراز سلام به ملت مقاوم فلسطین، تصویر این رویداد با شعار سلام بر فلسطین، سرزمین زیتون و مقاومت بر دیوارنگاره میدان فلسطین تهران اکران شد.
@Modafeaneharaam
🕊شهید محمدابراهیم همت
حکایت «سَر»
حکایت گوش ابراهیم هم آن بود ولی گوش و چشم با سر بود، سر چه شد؟ رفته بود کمی جلوتر سرک بکشد به خطمقدم، در جزیره مجنون در عملیات خیبر. دیده بود سربازانش، رفقای عزیزتر از جانش آب گلآلود میخورند از تشنگی؛ آب نهرهای اطراف مجنون که پیکرها در آن افتاده بود و هجوم خمپارهها گل آلودش کرده بودند. قمقمهها را به کمر بست و رفت جلوتر و نهفقط یکی از رزمندگان، همه دیدند: «من به چشم خودم دیدم که وقتی شهید همت برای سرکشی به خط آمدند و این صحنه را دیدند 5 تا قمقمه خالی را به فانوسقه وصل کردند و دور کمرشان محکم بستند و از خاکریزی که در تیررس عراقیها بود بالا رفتند. این صحنه را تنها من ندیدم. اول خدا دید و هزاران سرباز و رزمندگان لشکر 27 دیدند و گواهی میدهند که چطور فرمانده لشکر از خاکریز خطمقدم به سمت آب سرازیر شد و از جنازهها و آلودگیها و تلههای انفجاری و سیم خاردارها عبور کرد و خود را بهوسیله یک یونولیت شکسته به قسمت آبهای تمیزتر رساند و قمقمهها را پر از آب کرد درحالیکه هزاران تیر در کنارش میخورد دوباره از خاکریز بالا آمد و آب را به بچهها رساند. این حرکت فرمانده انرژی مضاعفی به بچه های لشکر داد.»
آنموقع که در پی آب میرفت لابد نیتی داشته و یاد بزرگی بوده از میان بزرگواران. و همین یاد بوده لابد که خدا نظر کرده به ابراهیمش و خدا که نظر کند کار تمام است و خدا کند خدا نظر کرده باشد به آدم. یک گلوله توپ آمد حوالی ابراهیمی که خدا نظر کرده بود به او و یک ترکش از گلوله جدا شد و دنبال سَر سرداری گشت که آب آورده بود؛ ساقی شده بود در ره منزل جانان. و بوسه زد به ابراهیم؛ بوسهای بود آنقدر جانانه که نهفقط گونه را و چشم را و گوش را که سَر را!
#دفاع_مقدس
#شهادت
@Modafeaneharaam
خمپارهای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خستهاش، دست راست او قطع شد. در آن غوغای وانفسا، همهمهای بر پا شد: «خرازی مجروح شده! امیدی به زنده ماندنش نیست.» همه چیز مهیا شد و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت: «حالم هر لحظه وخیمتر میشد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.» به همین جهت "حسین خرازی" تا لحظه آخر، عنان اختیار بر کف گرفت و هرگز از وظیفهاش غافل نماند؛ آخر او سردار سرلشکر شهید حاج حسین خرازی، فرمانده لشکر 14 امام حسین علیه السلام در جبههها بود.
@Modafeaneharaam
5.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
توقیف جواب تحریم
▪️۵۰ میلیون دلار نفت آمریکا در چنگ ایران
#فیلمنوشت
@Modafeaneharaam
💫انگار توانش بعد از جانبازی
دوبرابر شده بود
مادر شهید خرازی از خبر جراحت پسرش روایت میکرد: "دست حسین در عملیات خیبر قطع شد؛ وقتی این خبر را شنیدم از هوش رفتم؛ توی بیمارستان یزد به دیدارش رفتم؛ گفتم «حسین، نکنه من بمیرم و تو را دیگر نبینم؟» و حسین گفت «نه مادر انشاءالله عمر طولانی داشته باشی». بعد گفت «مامان، طاقت داری دست مرا ببینی»؛ گفتم «مگه چیشده»؛ دکمههای پیراهنش را که باز کردم گفتم «حسین! پس دستت کجاست؟» و دوباره از هوش رفتم. فکر میکردم حالا که یک دست ندارد، دیگر نمیتواند هچ کاری انجام دهد؛ اما انگار توانش بعد از جانبازی دو برابر شده بود؛ همه کارهایش را خودش انجام میداد، کاری کرد که من هیچ وقت احساس نکردم او یک دست ندارد."
@Modafeaneharaam
🌷با آن دستش که قطع نشده بود،
سینه میزد
قطع شدن دست «حسین خرازی» باعث شده بود دیگران نسبت به او حساس باشند و کارهایش را زیر نظر بگیرند. او این را خوب میدانست و سعی میکرد تا آنجا که امکانپذیر است، اوضاع را عادی جلوه دهد. در این کار هم به خاطر سعی و تلاش بیوقفه خود موفق بود. خیلی زود کارها را با تمرینات مرتب یاد گرفته و شخصاً انجام میداد. حسین عاشق محرم و سینهزنی بود. مخصوصا چون لشکر او به نام مقدس سیدالشهداء علیه السلام بود. ایام محرم شور و حال دیگری در آن پیدا میشد. بعضی وقتها که دوستان در سنگر جمع بودند، با آن دستش که قطع نشده بود، سینهزنی می کرد. چقدر باصفا بود!
@Modafeaneharaam
مدافعان حرم 🇮🇷
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 #خاطرات_دفاع_مقدس* #نویسنده_محمد_محمودی* #گلابی_های_وحشی #قسمت_اول
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#خاطرات_دفاع_مقدس*
#نویسنده_محمد_محمودی*
#گلابی_های_وحشی
#قسمت_دوم
عبدالرسول برادرم که دو سال از من بزرگتر بود با طعنه به من
میگفت:
_بچه منو جبهه نمیبرن تو که دهانت بوی شیر میده.
از این حرفها خیلی آزرده خاطر میشدم .وقتی با خودم خلوت میکردم و قد و بالای خود را ورانداز میکردم احساس میکردم چندان هم کوچک نیستم. اما واقعیت این بود که قد و قواره م جوابگو نبود. آن ایام جریان شهادت شهید حسین فهمیده سر زبانها افتاده بود. هرگاه در مقابل شوخیهای پدر و برادرم کم می آوردم بلافاصله شهید فهمیده را مثال میزدم.
جنگ روند عادی خود را طی میکرد و من هر روز قد و بالایم را اندازه میگرفتم .در ورودی ایوان یک پایه ی چوبی قرار داشت در کنارش صاف می ایستادم و اندازه ی قد و قواره ی خود را با یک اره کوچک برش میدادم .مدت زیادی طول نمیکشید که باز به سراغ همان ستون چوبی میرفتم و اره به دست قدم را اندازه میگرفتم اما حیف که آن اندازه که من عجله داشتم قد و جثه ام عجله نداشت.
گاهی هم مأیوس می شدم. از ستون چوبی و اندازه گیریم هیچ کس خبر نداشت گاهی به سراغ عبدالرسول میرفتم و میگفتم:
_آدم باید چه کار کنه زودتر بزرگ بشه؟
و او هم معمولاً سر کارم میگذاشت. یک بار در حضور پدر همین سؤال را پرسیدم
و پدر هم با شوخی گفت:
- مگه میخوای زن بگیری که سراغ قد و قواره و بزرگ شدنت رو میگیری؟
از پدر برآشفته شدم و دیگر هیچگاه این سؤال را از او نکردم. عبدالرسول هم از رفتارش معلوم بود که برای رفتن به جبهه بی تابی میکند. اما نزد من به روی خودش نمی آورد.
#ادامه_دارد ...
@Modafeaneharaam
#آتلیه_مجازی
دلت میخواد فرزندت از این عکسای شیک خشگل داشته باشه 🤩😍
هزینه آتلیه زیاد میشه؟😢
غصه نداره که !
فقط کافیه یه عکس از دلبندت برامون بفرستی تا توی تم های آتلیه ای جایگذاری کنیم ☺️↙️
https://eitaa.com/joinchat/541131085C4f4334d91f
#تبدیل_عکس_خونگی_به_عکس_آتلیهای
#ارزان
⚜️ حضرت صادق (علیه السلام):
هیچ سبزی ای سودمندتر و بهتر از خرفه در زمین
نروییده و آن سبزی فاطمه ( علیه السلام ) است.
📚 مکارم الاخلاق
#امام_صادق
#سبزی
#خرفه
@Modafeaneharaam
💠دنيا محل آزمايش است . آزمايشی که در آن بايد خوبها از ناپاکها جدا شوند و جانشين خدا در روی زمين گردند پس سعی کنيد که اين آزمايش را به نحو احسن يعنی طوری که مورد قبول خدا باشد انجام دهيد و سربلند و سرافراز بيرون آييد .
و بدرستی که هر کس تواند از پس اين آزمايش بخوبی برآيد از رستگاران دنيا و آخرت خواهد گرديد.
و برای اينکه خوب بتوانيد اين آزمايش را با سربلندی و افتخار انجام دهيد و سربلند و سرافراز از اين آزمايش بدر آييد بايد تمام اعمال و حرکات خود را منطبق با موازين اسلامی تطبيق دهيد . و هميشه طرفدار حق بوده باشيد و خود حق را پيروی کنيد اگر چه به ضررتان تمام شود و در تمام اوقات وقتی خواستيد کاری را انجام بدهيد. پيش از آن خدا را در نظر خود مجسم کرده و بر اعمال خود ناظر ببينيد که اين کاری که می خواهم انجام بدهم مورد پسند و قبول خدا هست يا نه و به هر حال خدا را در تمام وقت فراموش مکنيد
#شهید حمیدرضا راسخ
#شهدای_فارس
@Modafeaneharaam