بار اولي كه هادي را ديدم، قبل از حركت براي اردوي جهادي بود. وارد مسجد شدم و ديدم جواني سرش را روي پاي يكي از بچهها گذاشته و خوابيده.
رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است بلند شو.
ديدم اين جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن. اما خيلي حالم گرفته شد. بنده ي خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد.
خيلي دلم برايش سوخت. معذرت خواهي كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا. بقيه ي بچه هاي مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند!
چند دقيقه بعد يكي ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همان گونه صحبت كرد. آن شخص هم خيلي دلش براي اين پسر سوخت.
ساعتي بعد سوار اتوبوس شديم و آماده ي حركت، يك نفر از انتهاي ماشين با صداي بلند گفت: نابودي همه ي علماي اس ...
بعد از لحظه اي سكوت ادامه داد: نابودي همه علماي اسرائيل صلوات.
همه صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم، با تعجب ديدم آقايي كه شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود!
به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟
دوستم خنديد و گفت: فكر كردي براي چي توي مسجد مي خنديديم.😂😂😂😂
@modafeaneharaam
هدایت شده از شهدا مــــــــــردان بـــــی ادعا
💔یک عمر روزهدار شد مادری که
حکایت تشنگی پارهی تنش را شنید
جگر سوز تر از تشنگی،
جگر سوختهی "مادر شهید" است
باز پنجشنبه و یاد شهدا با صلوات🌹
الو....سلام....
صدای من رو از آبادان نزدیک ترین همسایه ی خرمشهر میشنوید😍
این روزا خیلی هوا گرمه😰
یکم توی خیابون راه بری خیس از عرق میشی....😓
اینروزا بود که بچه ها تمامه تلاش خودشونو کردن تا خرمشهر آزاد شد....
مگه میشه؟
توی این گرما😥
زیر گرمای آفتاب..🌝
راستی جنگ گرماهای دیگه ای داره......
گرمای خمپاره....
گرمای آر پی جی.....
گرمای خونی که روی زمین داغ ریخته شد😭
گرمای لب های خشکیده از عطش😔
گرمای بطری های خالی از آب💦
گرمای خون جهان آراا.....خون بهنام محمدی....خون حسین فهمیده......خون علی ها...محمد ها....جاسم ها.....فاطمه ها.....و با این همه سختی خدا با همین خون ها خرمشهر را آزاد کرد......
خرمشهر عزیزم آزادیت مبارک🌹🌹🌹🌹