🍃🌷کرامت امام رضا(ع) و ادای قرض🌷🍃
خانمى علويه (سيده ) كه از اهل زهد و تقوى بود و مواظبت به اوقات نمازهاى خود و ساير عبادات داشت و بواسطه تنگدستى و پريشانى دوازده تومان قرض دار شده بود و چون تمكن از اداى قرض خود نداشت در شب جمعه پنجم ربيع الثانى 1331 توسل بامام هشتم حضرت ابى الحسن الرضا (علیه السلام) جسته و الحاح بسيار كرده كه مرا از قرض آسوده فرما. پس خوابش ربوده .
در خواب به او گفته شد كه شب جمعه ديگر بيا تا قرضت را ادا كنيم . لذا در اين شب جمعه بحرم مطهر تشرف پيدا كرده و انتظار مرحمتى آن حضرت را داشت .
تا قريب به ساعت هشت از شب ، بعد از خواندن دعاى شريف كميل چون حرم مطهر بالنسبه خلوت شده بود، آمد در پيش روى مبارك حضرت نشست در انتظار كه آيا امام (ع) چگونه قرض او را مى دهد.
چون خبرى نشد عرض كرد مگر شما نفرموديد شب جمعه ديگر قرض تو را مى دهم و امشب شب موعد است و وعده شما خلف ندارد. ناگهان از بالاى سر او قنديلهاى طلا كه بهم اتصال داشت بهم خورده و يكى از آنها از بالاى سر آن زن فرود آمده و منحرف شده و برابر زانوى آن زن به زمين رسيد و عجب اين است كه چون گوى بلند شده و در دامن علويه قرار گرفت .
حاضرين از اين امر تعجب نموده و بر سر آن علويه هجوم آوردند به نحوى كه نزديك بود صدمه اى به او برسد، پس خبر به توليت وقت كه مرتضى قلى خان طباطبائى بود دادند، آن علويه را طلبيد و وجهى به وى داد و قنديل را گرفت لكن آن علويه محترمه با ورع بيشتر از دوازده تومان برنداشت و گفت من اين مبلغ را به جهت قرض خود خواسته ام و بيش از اين احتياج ندارم .
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
ڪانال شهید محمد حسین محمد خانی❣👇
💯 @MohammadHossein_MohammadKhani❣
🍃💔 @MohammadHossein_MohammadKhani 💔🍃
✅خیلی قشنگـه حتما بخونیـن
فردی هنگام راه رفتن پایش
به سکه ای خورد.
تاریک بود، فکر کرد طلاست.
کاغذی را آتش زد تا آن را ببیند.
دید 2 ریالی است.
بعد دید کاغذی که آتش زده،
هزار تومانی بوده. گفت:
چی را برای چی آتش زدم!
و این حکایت زندگی خیلی از ماهاست
که چیزهای با ارزش را
برای چیزهای بی ارزش آتش می زنیم
و خودمان هم خبر نداریم.
آرامش امروزمان را فدای چشم و هم چشمی ها
و مقایسه کردن های خود میکنیم
و سلامتی امروزمان را با استرسها
و نگرانی های بی مورد به خطر می اندازیم..
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
ڪانال شهید محمد حسین محمد خانی👇
💯 @MohammadHossein_MohammadKhani❣
✨
بعضے کارها مثل لیمو شیرین هستن
اولش شیرینہ
اما بعد ازگذشت مدت کوتاهے تلخ میشہ
درست مثل #گناه
اولش باعث شادے و لذت
اما تا آخر عمرت باید جواب همون
#گناهت رو بدے
#استاد_قرائتے
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
🆔 @MohammadHossein_MohammadKhani
💙🍃
🍃🍁
💠به مردگانتان هدیه بدهید💠
🌺 پیامبر اعظم (ص) میفرمایند:
💢 ميت در قبر مانند كسی است كه در دريا غرق شده باشد، هرچه را ديد چنگ به آن ميزند، كه شايد نجات يابد.
⭕️و منتظر دعای كسی است كه به او دعا كند. از فرزند و پدر و برادر خويش.
و از دعای زندگان نورهايی مانند كوهها داخل قبور اموات ميشود.
و اين مثل هديه است كه زندگان از برای يكديگر ميفرستند.
💢 پس چون كسی از برای ميتی استغفاری يا دعايی كرد، فرشتهای آن را بر طبقی ميگذارد و از برای ميت ميبرد و ميگويد:
اين هديهای است كه فلان برادرت يا فلان خويشت برای تو فرستاده است و آن ميت به اين سبب شاد و خوشحال ميشود.
📕احياءالعلوم ج٢
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
🔵حتما بخوانید و تأمل کنید🔰
در قیامت نوبت حساب و کتاب مِثقالَ ذَرّه هاست!
مِثقالَ ذَرّه که می گویند
یعنی همان چند لحظه ای که
بوی عطر زنی تمام مردی را بهم می ریزد !
مِثقالَ ذَرّه که می گویند
یعنی همان چند لحظه ای که شخصی
به نامحرمی لبخند می زند
ولی فکرش ساعت ها درگیر همان
یک لبخند است !
مِثقالَ ذَرّه
حساب و کتاب زمانی است که
با همسرش بلند می خندند
وجوان مجردی هم درهمان حوالی آنها را باحسرت نگاه می کند!…
مِثقالَ ذَرّه
حساب کردن زمانی است که
در پایان صحبت هایش با نامحرم
به خیال خودش از روی ادب، جانم و قربانت می گوید،
و رابطه ای را به همین اندازه سرد می کند !
مِثقالَ ذَرّه
یعنی همان چند لحظه ای که
با فروشنده ای نامحرم, احساس صمیمیت میکند!…
و......
قدر این ها پیش ما خیلی کوچک است
و به حساب نمی آید !
اما مِثقالَ ذَرّه که می گویند امثال
همین هاست !
همین کارهای کوچکی که
مثل ضربه ی اول دومینو خیلی کوچک است
اما انتهایش را روزی که پرده ها کنار رفت
خواهیم دید !
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
@MohammadHossein_MohammadKhani
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
سید هاشم حداد نمازش چگونه بود
حاج موسي محيي:
سيد حداد نمازش با توجه و تاني کامل بود اگر کسي هنگام نماز صدايش را ميشنيد احساس ميکرد که به سوي پروردگار عروج کرده گويا ايشان از اول تا آخر #نماز از قيام و رکوع و سجده و قنوت با پروردگارش #مناجات ميکند و سخن ميگويد و اتصال کامل و بدون پرده با پروردگار دارد.
صداي دلنشين و آرام بخش ايشان قلبها را پرواز ميداد و عقل و خرد را از خردمندان ميربود و هنگامي که حال و اقبال و عروج به آن عالم ملکوتي دست ميداد اشک از چشمان اکثر نمازگزاران جاري ميشد و هيچ کدام نميتوانستند جلوي گريهشان را بگيرند.
عارف في الرحاب القدسية، ص 125
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
🌹یازهرا🌹
👇👇🇯🇴🇮🇳 👇👇
@MohammadHossein_MohammadKhani
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_دوم
به خصوص اگر از همین بلیت های چارتر باز میشد. یادم هست ایام تعطیلی بود .با رو ببنه سته بودم برویم یزد. آن زمان هنوز خانواده من نیامده بودند تهران. خانه خواهرش بودم که زنگ زد الان بلیت گرفتم بریم مشهد .من هم از خدا خواسته کجا بهتر از مشهد .ولی راستش تا قبل از ازدواج هیچ وقت مشهد به این شکل نرفته بودم . بدون رزرو هتل ولی وقتی میرفتم خوشم می آمد .انگار همه چیز دست خودت امام بود. همه چیز را خیلی بهتر از ما مدیریت میکرد. در صحن کفش هایش را در می آورد .وارد صحنه میشد بعد از سلام واذن دخول گوشهای می ایستاد و با امام رضا علیه السلام حرف میزد.جلو تر که میرفت وصل میشد به روضه و مداحی .
محفل روضه ای بود در گوشی از حرم، بین صحن گوهرشاد و جمهوری. داخل بسته شیخ بهایی معروف بود به اتاق اشک شاید به زور با دو سه تا قالی سه در چهار فرش شده بود. قلقلع میشد .نمیدانم چطور این همه آدم را داخل آنجا جا میشد.فقط آقایان را راه می دانند و می گفت روضه خواص است .عدهای محدود آن هم بچه هیئتی ها خبر داشتند که ظهرها اینجا روضه برپاست .اگر میخواستند برسند باید نماز شکسته ظهر و عصر را با نماز ظهر حرم میخواندند. اینطوری شاید جامی شدند .از وقتی در باز میشد تا حاج محمود خادم آنجا در را میبست شاید سه چهار دقیقه بیشتر طول نمی کشید.
ادامه دارد...
#قصه_دلبری
#قسمت_چهلم_و_سوم
خیلی ها پشت در می ماندن.کیپ کیپ میشد و به خدا بزور در رو میبست.چند دفعه کمی دور تر اشتیاق این جماعت را نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشان را میرسانند.بهش گفتم :چرا فقط مردا رو راه میدن،منم میخوام بیام.
ظاهراً با حاج محمود سر سری داشت .رفت و با او صحبت کرد . نمیدانم چطور راضی اش کرده بود.
میگفتند تا آن موقع پای هیچ زنی به آنجا باز نشده بود.قرار شد زودتر از آقایان تا کسی متوجه نشده برم داخلفردا ظهر طبق قرار رفتیم و وارد شدیم.
اتاق روح داشت.میخواستی همان وسط بنشینی و زار زار گریه کنی.برای چه نمیدانم.معنویت موج میزد.میگفتند چندین سال ظهر تا ظهر در چوبی این اتاق باز میشود و تعدادی می آیند و روضه میخوانند و اشک میریزند و میروند.در قفل میشد تا فردا حتی حاج محمود،مستمعان را زود بیرون میکرد که فرصتی برای شوخی ویا شاید غیبت ،تهمت یا گناه پیش نیاید .
ادامه دارد...
@MohammadHossein_MohammadKhani
رفــقاے جـاݩ ♥️
لــطفا هـر انـتقاد و پـیـشنـهادی دارین براۍ بــهتر شـدن کانـال داداشمون ☺️ بـدین😍
ایــنم آدرس👇🏼🍃
@Sh_Hadie
#شهید محمد حسین محمد خانی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✨🌈✨🌈✨🌈✨🌈
@MohammadHossein_MohammadKhani