[فَإِنْ كَرِهْتُمُوهُنَّ فَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَيَجْعَلَ اللَّهُ فِيهِ خَيْرًا كَثِيرًا]
چه بسا چیزی خوشایند شما نباشد، و خداوند خیر فراوانی در آن قرار میدهد!¹⁹نساء🤍🌿
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
•°💚'
في كلّ مكان،
وفي أيّة لحظة،
وفي أيّة حالة نفسيّة،
أحبّك.
《در هر جـٰا، و در هر لحظھ
و در هرحالتِ روحۍ، دوستَت دارم(:❤️!》
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے '🌿
#تیکهکتاب🌸
بعد از شهادت شهید قاسمی دانا شور و ولولۀ خاصی در مشهد به پا شد. خیلی دلم میخواست بروم سوریه و مدافع حرم شوم. به هر دری زدم تا از طریق سپاه وارد شوم؛ اجازه ندادند.
مجبور شدم از گذرنامۀ افغانستانی استفاده کنم و در قالب نیروهای لشکر فاطمیون، سال 1393 راهی سوریه شوم و جزئی از گردان عمار باشم.
برای اولین بار سیدابراهیم را در آنجا دیدم. محل اقامت ما در یک مدرسه بود. هر کلاس برای ده، دوازده نفر گنجایش داشت. بعد از چهار، پنج روز آنقدر شیفتۀ صمیمیت و نورانیت سید شدم که دلم طاقت نیاورد. یک گوشه ای گیرش آوردم و گفتم: «سیدجان می خوام یه چیزی بگم!»
نگذاشت ادامه بدهم، بلافاصله گفت: «میدونم ایرانی هستی! » خیلی از زمان آشناییمان نگذشته بود که رفتارهای سیدابراهیم مرا مجذوب خود کرد. یک ماهی که گذشت برای مرخصی به تهران برگشت. قبل از رفتن، مرا به عنوان معاون خودش به نیروها معرفی کرد.
داستان زندگی شهید مصطفی
صدر زاده
کتابِ"قرارِبیقرار"
نماز شب،
به انسان یادآوری میکند که در این دنیای پرمشغله، همیشه فرصتی برای ارتباط با خداوند وجود دارد.
بِسْمِربِالحسین💥🌤
سلامباباسیدمھدےجان✋🏻
𝟑 صلواتبهنیابتبرادرشهیدمون
تقدیمبهساحتمقدسامامعصرعج🌻
[لِكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ]
غصهی چیزی که از دست رفته
رو نخور🤍🌿. حدید²³
『شھید محـمدحسین محمدخآنے』
:)❤️🩹🍁
•
.
چشممابادیدنرویِتوروشنمـےشود
اۍهمیشھباعثلبخندِما،ظھرتبخیر😁
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے'
میان بازیهای ڪودڪانه؛
بلندتر از صدای همه،ε
صدای خندههای #رقیـہ است!
و این خندهها چقدر شیرین است' :)
#السلامعلیڪیارقیہبنتالحسینۜ ♥️