آبـےعزیزمن ؛
- اتاق ِ شماره ۱۴ . کودک درونَش ، به مانندِ پیری غمناک بود !
- بیمار اتاق ِ شماره ۵۳ .
فریاد زد :
من گم شدم ؛ یکی کمک کنه !
به حدی دوستت دارم که میدانم خدا روزی سوالش از تو این باشد :
چه کردی او پرستیدت ؟