نوشته بود :
بیا و کمی با گل های خانه
حرف بزن ! شنیده ام
موسیقی برایشان خوب است !
دستشو لای موهاش میکشید و میگفت :
دلم میخواد همچیز رو بهم بریزم !
بعد بشینم وسط به هم ریختگیها ،
با صدای بلند گریه کنم !
تو دریایی و من
یک کشتی بی رونق کهنه
که هی بازیچه میگیری ،
غرورم بادبانم را . .