»--------------------💙------------------------« عادت داشت نوک قلم را بین لب هایش بگیرید یک روز جامدادی اش را دزدیدم و تمام خودکار هایش را بوسیدم... وقتی بابا آمد خانه؛ پرسید: چرا لبهایم آبی شده‍؟ می خواستم بگویم براینک‍ه‍ #او آبی می نویسد...

او رفت تا بدانم شروع شب هیچ ربطی به تاریکی ندارد. •حمیدرضا شکارسری

؛

مرا از دور تماشا کن! من از نزدیک غمگینم... #عباس_معروفی

- در خواب .

میان قبرستان تاریک روحم با چراغی دنبال ردپای عشق میگشت !

شبیه ِ آبی بود ؛ که من در آن غرق شده بودم .

،

گفت: یک مصرع بگو از چشم نازِ دلبرت بعد از آن شاعر شدم دیوان نوشتم جلد جلد...

من بنده‌ی آن دمم که ساقی گوید : یک جام دگر بنوش و من نتوانم !

عشقِ دریا به ماه ستودنی است... که با وجود وصال ناممکنشان هرشب تصویرِ ماه را در آغوش می‌کشد •‌͡• #کتایون_آتاکیشی‌زاده

اینجا بدون تو دنیا دارد تمام می‌شود و من دلم در سینه‌ات شور می‌زند سبز و آبیِ کبود #گیسو