آبـےعزیزمن ؛
- بیمار ِ اتاق ِ ۱۵ . درحالی که اشک هایش میریختند قهقهه میزد .
- بیمار ِ اتاق ِ ۲۴ .
به سختی لب گشود : بهت گفتم دست از سرم بردار من خستم .
‹ سلام بر آن هایی که هر شب ،
در بستر هایی
دور از هم ، یکدیگر را در آغوش میگیرند ! ›
من شیفته ی چیزهای ساده
و عادی هستم ، آنها آخرین پناهِ
روح های پیچیده اند . .
- اسکار وایلد