تو نور بودی !
میدیدمت اما نمیتوانستم لمست کنم
از من عبور میکردی . .
- معین دهاز
آبـےعزیزمن ؛
بیمار ِ اتاق ۶۹ : نالان سینه اش را فشرد : نورِ قلبم دیر شد نیامدی :]
بیمار ِ اتاق ۷۲ :
میگفت چیزی راه تنفسش را بسته ؛
گلویش را آنقدر چنگ زد و فشار داد که خفه شد .