شاید سالها بعد بیتفاوت از کنار هم بگذریم و بگوییم “آن غریبه، چقدر شبیه خاطراتم بود!” …
همه لرزش دست و دلم از آن بود
که عشق پناهی گردد
پروازی نه گریزگاهی گردد
آی عشق! آی عشق!
چهره آبی ات پیدا نیست
و خنکای مرحمی
بر شعله ی زخمی
نه شور شعله بر سرمای درون
آی عشق! آی عشق!
چهره سرخ ات پیدا نیست
غبار تیره ی تسکینی
بر حضور وهن
دنج رهایی بر گریز
حضور سیاهی بر آرامش
آبی و سبزه برگچه بر ارغوان
آی عشق! آی عشق!
رنگ آشنایت پیدا نیست!
-احمد شاملو