°

همه لرزش دست و دلم از آن بود که عشق پناهی گردد پروازی نه گریزگاهی گردد آی عشق! آی عشق! چهره آبی ات پیدا نیست و خنکای مرحمی بر شعله ی زخمی نه شور شعله بر سرمای درون آی عشق! آی عشق! چهره سرخ ات پیدا نیست غبار تیره ی تسکینی بر حضور وهن دنج رهایی بر گریز حضور سیاهی بر آرامش آبی و سبزه برگچه بر ارغوان آی عشق! آی عشق! رنگ آشنایت پیدا نیست! -احمد شاملو

شب، بوی غم میداد

دورافتاده هایی از جنس ِ آبی ِ مات . .

‹ سبز آبی کبود ِ من . . چشم های تو معنای تمام جمله های ناتمام است *.* ! ›

‹ هوایِ یار در فکرمان میپیچد ! ›

،

گفت : چشم ها گواه‌اند و تو ، بیش از حد رنج کشیده ای .

از فال های حافظ خسته ام ای شهریار آمدی جانم به قربانت نمی آید چرا؟ ... :)

سالها منتظر سوت قطارم که کسی با سلام و گل سرخ و چمدان برگردد

آنچه دستت داده‌ام اسمش دل است !

- بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را . . ؟