eitaa logo
رصدنما
2.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
11.6هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
【• 😅 •】 +🌵 مَـن ژلـوفِن 💊 کیـَم؟ 😍 . . . . . . . نبـود؟ . استامیـنوفن چـی😢🤪؟ . گل گاو زبون 😒 . از این قرصـ جوشانا چیـ ؟! 😐 . . . خدایـا دَمـِت گـرم 😒 بہ ما ڪ رسیـد همـه رو شفا دادے😑😯😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• | طنزجبهه 😅•°] قدر نیروهای جهادی در جنگ خیلی شناخته شده نبود. مثل نور، هوا، آب،‌ خاك، آسمان همه جا بودند اما به چشم نمی آمدند. از نوع شوخی هایی كه به نحوی در ارتباط با كار و مسئولیت آنها بود می شد به كنه ماجرا پی برد. دعای توسل بود. اواخر دعا، بعد از كلی شیون و واویلا مداح گفت: نقل می كنند،‌ یكی از برادران مخلص زخمی می شود،‌ خون زیادی از او میرود. وسط بیابان در آن گرمای تابستان كه از آسمان آتش می بارید،‌🔥 تشنگی بر او غالب می شود. دیگر رمقی در او باقی نمی ماند و به حال اغما می رود،‌ در عالم بیخودی وقتی آب آب می گوید آقای سبزپوشی بالای سر او حاضر می شود، برادر مجروح می پرسد: شما كه هستید آقا؟ و او می گوید: از واحد آبرسانی لشكر 8 نجف اشرف آمده ام.😂😂😂 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• | طنزجبهه 😅•°] در منطقه سومار، خط مقدم بودیم که با ماشین ناهار را آوردند. به اتفاق یکی از برادران رفتیم غذا را گرفتیم و آوردیم. در فاصله ماشین تا سنگر خمپاره زدند. سطل غذا را گذاشتیم روی زمین و درازکش شدیم، برخاستیم دیدیم ای دل غافل سطل برگشته و تمام برنج ها نقش خاک شده است. از همانجا با هم بچه ها را صدا زدیم و گفتیم: با عرض معذرت، امروز اینجا سفره انداخته ایم، تشریف بیاورید سر سفره تا ناهار از دهان نیفتاده و سرد نشده.😬 همه از سنگر آمدند بیرون. اول فکر می کردند شوخی می کنیم، نزدیکتر که آمدند باورشان شد که قضیه جدی است!🙄😂 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
【• 😅 •】 +🌵 بابابزرگم رو نصف شب بردم دکتر . . . . به دکتره میگه آقای دکتر یه دارویی بهم بده دردم ساکت بشه تا فردا برم پیش یه دکتر درست حسابی‼️‼️‼️ . . بابا بزرگ : 😌 . دڪتر : 😳🤯 . مـــــن : 😐😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• | طنزجبهه 😅•°] در میان کشته های عملیات کربلای 5 جنازه افسر عراقی بود سفید رو، یکروز دوست بسیجی ام را دیدم که مشغول گل درست کردن است. گفتم: گل آب گرفته ای، خیر است. گفت: می خواهم روی رفیقمان را بپوشانیم، آفتاب داغ است می ترسم صورتش بسوزد، حیف است. بعد اشاره کرد به جنازه گفت: حالا کاری است شده، لااقل بدتر نشود. اگر فردا در جهنم بهم برخوردیم، شرمنده اش نشویم.😐 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
【• 😅 •】 +🌵 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌از اول دبستان تا اخر دبیرستان یکی هست . . که سر امتحان میپرسه باخودکار یامداد⁉️ . . . این ادما ارپیجی هم کمشونه😁😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• | طنزجبهه 😅•°] در پشت خاکریزها به اصطلاحاتی برخورد می کردیم که به قول خودمان تکیه کلام دلاوران روز و پارسایان شب بود. عبارت های آشنایی که در ضمن ظاهر طنز آلود مفهوم تذکر دهنده به همراه داشت. تعدادی از این اصطلاحات و تعبیرات جنگ را با هم مرور می کنیم. 1- طنابی از زیرپوش:⛓ در عمليات عاشورا در منطقه ميمک معبر مي‌زديم که طناب معبر کم آورديم قرار بود تانکرها و کاميونهاي حامل تجهيزات عبور کنند بايد راه هرچه زودتر مشخص مي‌شد تا وارد ميدان مين نشوند. به همين خاطر تمام بچه‌هاي گردان رزمي زيرپوشهايشان را درآوردند و با پاره کردن و بستن آنها به هم طناب بلندي بوجود آمد که در دو طرف معبر قرار گرفت به اين ترتيب تجهيزات به بچه‌هايي که در خط از ساعتي پيش حمله را شروع کرده بودند رسيد. 2- عبای پتویی:🛌 در حسينيه گردان تخريب لشگر 27 حضرت رسول اکرم (ص) با پتو، عباهايي درست کرده بودند و در حسينيه آويخته بودند که در آن هواي گرم مي‌شد حدس زد اين پتوها راست کار نماز شب خوان هاست! تا شب هنگام در آن هواي خنک کويري وقتي فانوس به دست به گوشه‌اي مي روند از شر سرماي شبانه در امان باشند. 3- عراقی ایرانی:🧔🏻 يکي از رزمندگان که خوزستاني بود با پوستي تيره شباهت زيادي به عراقيها داشت يکبار خودش را نزديک سنگر عراقي‌ها رساند و با زبان عربي داد و فرياد راه انداخت که بيايد بيرون ايراني‌ها حمله کردند و اولين افرادي را که سراسيمه از سنگر خارج شده بودند به گلوله مي‌بست. 4- عقب نشینی گازوئیلی:💨 شب عيد سال 1367 در قصرشيرين دشمن تک سنگيني اجرا کرد و گردان مجاور ما ،با زير آتش قرار گرفتن شهيد و مجروح زيادي داد براي نجاتشان قرار شد بشکه گازوييلي را که براي سوخت‌رساني به بولدوزر آمده بود به پشت حلقه محاصره برسانيم و آتش بزنيم تا با ايجاد حجم زياد آتش و دود دشمن گمان کند با هدف قرار دادن زاغه مهمات همه نيروها از بين رفته‌اند با همين حيله آتش دشمن سبک شد و بچه‌ها با استتار در ميان موج‌ گرماي آتش سريع عقب‌ کشيدند و آزاد شدند. 5- عراقی ها در آتش:🔥 در عمليات نصر 8 بعد از فتح کوههاي سليمانيه، با ده نفر از همرزمان براي ديدن منطقه به داخل دره رفتيم که صدمتر با رودخانه فاصله داشتيم ناگهان يکي از بسيجي‌ها فرياد زد عراقيها، عراقيها، اسلحه و تجهيزات نداشتيم فوري سنگر گرفتيم در همان لحظه بين ما و عراقيها خمپاره ای به زمين خورد و صدايي آن منطقه را لرزاند 12 نفر عراقي دستهايشان را روي سر گذاشتند و به حالت تسليم جلو آمدند در حالي که ما حتي يک سرنيزه نداشتيم. 6- آب پاکتی:💧 در منطقه فاو آب آشاميدني را در پاکتهاي مخصوص شير به ما مي‌دادند، هر يک پاکت جيره روزانه چهار نفر بود.بچه‌ها براي اينکه بي‌آب نمانند سوراخهاي کوچکي در ظرفهاي آب خود ايجاد مي‌کردند تا اينگونه مصرف آب خود را به حداقل برسانند. خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• 😅 •】 +🌵 🎥🔺 اثرات قرنطینه روی ملت کم کم داره نگران‌کننده میشه! 🤦🏻‍♂️😂 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• | طنزجبهه 😅•°] بیگودی های خواهر کاتبی!😌😐 ✍🏻 حدودا 18.19ساله بودم که مســــــ🕌ــــجد محل یک شب حاج اقا،خانما رو جمع کرد و گفت: رزمنده ها لباس ندارند و یه سری کارای تدارکاتی رو خواست که انجام بدیم! من و چند از خواهرا✋🏻 که پزشـ🔬ـکی میخوندیم پیشنهاد دادیم برای جبران نیروی پرستاری بریم بیمارستان های صحرایی🏩 و ما چمدون رو بستیم و راهی جنوب شدیم🚌 من تصور درستی از واقیعت جنگ نداشتم و کسی هم برای من توضیح نداده بود🤐 و این باعث شد که یک ساک دخترونه ببندم شبیه مسافرت های دیگه،و عضو جدانشدنی از خودم رو بذارم تو ســ🛍ـــاک یعنی بیگودی هام😲 و چند دست لباس👗 و کرم دست و کلی وسایل دیگه😶 ... غافل از اینکه جنگ، خشن تر از اینه که به من فرصت بده موهامو تو بیگودی بپیچم❗ یا دستمو کرم بزنم...👐🏻 به منطقه جنگی و نزدیک بیمارستان رسیدیم... نمیدونم چطور شد که😰 ساک من و بقیه خواهرا از بالای ماشین افتاد و باز شد و به دلیل باد شدیدی که تو منطقه بود، محتویاتش خارج شد و لباسا و بیگودی های من پخش شد تو منطقه😰 ما مبهوت به لباسامون که با باد این ور و اون ور میرفتن نگاه میکردیم...🌬 و برادرا افتادن دنبال لباسا😱 ما خجالت زده 😥. برادرا بعد از جمع کردن یه کپه لباس اومدن به سمت ما😅 دلمون میخواست انکار کنیم😣 اما اونجا جنس مونثی نبود جز ما سه نفر که تو اون بیابون واساده بودیم😑😐😶 . و بعد . بیگودی هام دست یه برادر دیگه بود و خانما اشاره کردند که اینا بیگودی های خواهر کاتبیه😂 از اون لحظه که بیگودی ها رو گرفتم، تصمیم گرفتم اونا رو منهدم کنم...❌ شب تو کیسه انداختم و پرت کردم پشت بیمارستان☺ صبح یکی از برادرا اومد سمتم با کیسه بیگودی گفت در حال کیشیک بودن، این بسته مشکوک رو پیدا کردند،گفتن 😮 شب که همه خوابیدن ، تصمیم گرفتم چال کنم پشت بیمارستان صحرایی😊 چال کردم و چند روز بعد یکی از برادرا گفت ما پشت بیمارستان خواستیم سنگر بسازیم ،زمین رو کندیم،اینا اومده بالا گفتن اینا بیگودی های خواهر کاتبیه 😐😒 و من هر جور این بیگودی های لعنتی رو سر به نیست میکردم😡 دوباره چند روز بعد دست یکی از برادرا میدیدم که داره میاد سمتم🏃 خواهر کاتبی🗣 خواهر کاتبی🗣 بیگودی هاتون… داستان فوق بر اساس خاطرات بانو کاتبی یکی از امدادگرانوجهادگر ۸ سال دفاع مقدس میباشد😌 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• | طنزجبهه 😅•°] همہ بچہ‌ها لباس‌هايشان را پوشيده. گتر زده، بند پوتين‌ها را بسٺہ، تجهيزات انفرادے را برداشته و سلاح بہ دست بيرون سنگر ايستاده و دل توي دلشان نبود، لحظہ شمارے مےڪردند ڪہ بتوانند هر چہ زودتر بروند براے ڪار اطلاعات عمليات؛ اما او سخٺ مشغول راز و نياز بہ درگاه قاضے الحاجات بود. . يڪے از بچہ‌ها ڪہ او را مےشناخت رو بہ ديگرے ڪرد و گفت: "بابا قلاب بگير بياد پايين برويم ڪار داريم😑😶" خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• | طنزجبهه 😅•°] وقتی بی خوابی می افتاد سرمان، دلمان نمی آمد كه بگذاریم دیگران راحت بخوابند، خصوصا دوستان نزدیك.😁 به هر بهانه ای بود بالا سرشان می رفتیم و آنها را از جا بلند می كردیم، رفیقی داشتیم،خیلی آدم رك و بی رودربایستی بود.😊 یك شب حوالی اذان صبح رفتم به بالینش، شانه اش را چند بار تكان دادم و آهسته به نحوی كه دیگران متوجه نشوند گفتم:هی هی، بلند شو آفتاب زد. ☀️ آقا چشمت روز بد نبیند،یك مرتبه پتو را كنار زد، و با صدای بلند گفت:مرد حسابی بگذار بخوابم، به من چه كه آفتاب می زند، شاید آفتاب بخواهد نیمه شب در بیاید من هم باید نیمه شب بلند بشوم. عجب گیری افتادیم ها !!!😬😅 خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
【• 😅 •】 +🌵 تو خونه ی شما هم یه سری لیوان هست که فقط واسه مهموناس؟🍹 . . . من وقتی مامانم نیس باهاشون آب میخورم😌 . . احساس میکنم انگار همه دنیا مال منه! 😂🤣 +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•