eitaa logo
رصدنما
2.4هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
11.5هزار ویدیو
255 فایل
ˇ﷽ ما استراحت نخواهیم ڪرد این انقلاب و جامعہ آنقدر ڪار درش هست ڪه دیگر استراحت بـےاستراحت. بےآنڪه هیچ پست وسمت وحڪمے درڪار باشد. #شهید_بهشتے♥️🌱 #نَحنُ_جُنودُڪَ_بَقیَّةَ_الله³¹³ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] اسیر شده بود ! مأمور عراقی پرسید :"اسمت چیه ؟" —عباس اهل کجایی ؟🤨 —بندر عباس اسم پدرت چیه ؟ —بهش میگن حاج عباس☺️ کجا اسیر شدی؟ —دشت عباس😜 افسرعراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت :"دروغ می گویی ! او که خود را به مظلومیت زده بود گفت :" نه به حضرت عباس(ع) !!!😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت :"امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود" تعجب کردم 😳! همچین ذکری یادم نمی‌آمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😱 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است . بچه ها منفجر شدند از خنده 🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچه‌ها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب جمعه بود . بچه‌ها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل . چراغ‌هارو خاموش کردند . مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود . هرکسی زیر لب زمزمه می‌کرد و اشک می‌ریخت . یه دفعه اومد و گفت :"اخوی بفرما عطر بزن....ثواب داره " —آخه الان وقتشه ؟🧐 بزن اخوی....بوی بد می‌دی...امام زمان نمیاد تو مجلسمونا ،بزن به صورتت کلی هم ثواب داره .😏 بعد دعا که چراغ‌هارو روشن کردند صورت همه سیاه بود .😳 تو عطر جوهر ریخته بود....😜 بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند 😁😁 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• 😅 •】 +🌵 ❇️ اینم یه واسه شادی دلتون +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] شب عملیات بود . حاج اسماعیل‌حق‌گو به علی مسگری گفت :"ببین تیربارچی چه ذکری می‌گه که اینطور استوار جلوی تیروترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمی‌ده . نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه می کنه :"دِرِن ،دِرِن ..."😁(آهنگ پلنگ صورتی) معلوم بود این آدم قبلاً ذکرهاشو گفته که در مقابل دشمن اینگونه شادمانه😜 مرگ رو به بازی گرفته😅😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• 😅 •】 +🌵 . . هماهنگیشون فقط . . .😂 نیازمندیها😢🤪 . . +🌵 😜 . . 😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama •🌀• ‌در دوران ڪرونایـے لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] پدر و مادر می‌گفتند بچه‌ای و نمی‌گذاشتند بروم جبهه . یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد ، لباس‌های"صغرا" خواهرم را روی لباس‌هایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آب آوردن از چشمه زدم بیرون . پدرم که گوسفندها را از صحرا می آورد داد زد "صغرا کجا؟" برای اینکه نفهمد سیف‌الله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی می روم آب بیاورم . خلاصه رفتم و از جبهه لباس‌ها را با یک نامه پست کردم . یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد ، از پشت تلفن به من گفت :"بنی صدر!😝 وای به حالت مگه دستم بهت نرسه😤 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] از بچه‌های خط‌نگهدار گردان صاحب‌الزمان(عج) بود. می‌گفتند شبی به کمین رفته بود که صدای مشکوکی شنید. با عجله به سنگر فرماندهی برگشت و گفت :"بجنبید عراقی‌اند😱 گفتند : شاید نیروهای خودی باشند ؟🧐 گفته بود :"نه بابا با گوش‌های خودم شنیدم که عربی سرفه می‌کردند🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] در منطقه و موقعیت ما یک وقت عراق زیاد آتش می ریخت . خصوصاً خمپاره ، چپ و راست می‌زد. بچه‌ها حسابی کفری شده بودند 😤. نقشه کشیدند . چند شب از این ماجرا نگذشته بود که دو ، سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقی‌ها و صبح با چند قبضه خمپاره‌ انداز برگشتند . پرسیدیم اینها دیگر چیست ؟ 🤨 گفتند :" آش با جایش ! پلو بدونِ دیگ که نمی‌شود "🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] این اواخر دیگر چشممان که به پنیر می‌افتاد خود به خود حالمان بد می‌شد . ازبس طی چند سال صبح ، ظهر و شب به ما پنیر داده بودند . بچه‌ها به شوخی می‌گفتند :"بروید مزار شهدا هرقبری خاکش شوره‌زار بود بدانید یک بسیجی و رزمنده آنجا دفن است"? یک روز خبر آوردند کشتی برنج را در دریا موشک زده‌اند همه یک صدا گفتند :"کاش که کشتی پنیر را می‌زدند😢 مردیم از بس پنیر خوردیم"😂😂 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] اولین عملیاتی بود که شرکت می‌کردم . بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقی‌ها بپرند تو ستون و سرتان را باسیم مخصوص از جا بکنند . دچار وهم و ترس شده بودم ساکت و بی‌صدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی می‌خزید جلو می رفتیم . جایی نسشتیم ، یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس می‌زنه ، کم مانده بود از ترس سکته کنم . فهمیدم که همان عراقی سر بران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم . لحظاتی بعد عملیات شروع شد . روز بعد در خط بودیم ، که فرمانده گروه‌هانِ‌مان گفت :"دیشب اتفاق عجیبی افتاده معلوم نیس کدام شیر پاک خورده‌ای 😇به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم اللّه دنده‌هایش خرد و روانه بیمارستان شده 😳 ازترس صدایش را درنیاوردم.😅 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• ‌‌ | طنزجبهه😅 •°] بین تانکر تا دستشویی فاصله بود . آفتابه را پر کرده بود و داشت می‌دوید . صدای سوتی شنید و دراز کشید . آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود 🤨. برگشت دوباره پرش کرد وباز با صدای سوت و همان ماجرا 😤. بازهم داشت تکرار می‌کرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است . 🧐 موقع دویدن باد می‌پیچید تو لوله آفتابه سوت می‌کشید🤣🤣 . خنده های پشت سنگرے 😉👇 °•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama