[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
اسیر شده بود ! مأمور عراقی پرسید :"اسمت چیه ؟"
—عباس
اهل کجایی ؟🤨
—بندر عباس
اسم پدرت چیه ؟
—بهش میگن حاج عباس☺️
کجا اسیر شدی؟
—دشت عباس😜
افسرعراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته و نمی خواهد حرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت :"دروغ می گویی !
او که خود را به مظلومیت زده بود گفت :" نه به حضرت عباس(ع) !!!😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
شب سیزده رجب بود.حدود ۲۰۰۰ هزار بسیجی لشگر ثارالله در نماز خانه جمع شده بودند . بعد از نماز محمدحسین پشت تریبون رفت و گفت :"امشب شب بسیار عزیزی است و ذکری دارد که ثواب بسیار دارد و در حالت سجده باید گفته شود"
تعجب کردم 😳! همچین ذکری یادم نمیآمد! خلاصه تمام این جمعیت به سجده رفتند، که محمدحسین این ذکر را بگوید و بقیه تکرار کنند . هرچه صبر کردیم خبری نشد . کم کم بعضی از افراد سرشان را بلند کردند و در کمال ناباوری دیدند که پشت تریبون خالی است .😱 و او یک جمعیت ۲۰۰۰ نفری را سرکار گذاشته است . بچه ها منفجر شدند از خنده 🤣و مسئولان به خاطر شاد کردن بچهها به محمدحسین یک رادیو هدیه کردند.😉
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
شب جمعه بود . بچهها جمع شده بودند تو سنگر برای دعای کمیل . چراغهارو خاموش کردند . مجلس حال و هوای خاصی گرفته بود . هرکسی زیر لب زمزمه میکرد و اشک میریخت . یه دفعه اومد و گفت :"اخوی بفرما عطر بزن....ثواب داره "
—آخه الان وقتشه ؟🧐
بزن اخوی....بوی بد میدی...امام زمان نمیاد تو مجلسمونا ،بزن به صورتت کلی هم ثواب داره .😏
بعد دعا که چراغهارو روشن کردند صورت همه سیاه بود .😳
تو عطر جوهر ریخته بود....😜
بچه ها هم یه جشن پتوی حسابی براش گرفتند 😁😁
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
5.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• #خندیشه 😅 •】
+🌵
❇️ اینم یه #طنز_تلخ
واسه شادی دلتون
#سقوط_غربگرایے
+🌵
#شاد_باشید😜
.
.
😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama
•🌀• در دوران ڪرونایـے
لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
شب عملیات بود . حاج اسماعیلحقگو به علی مسگری گفت :"ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیروترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده . نزدیک تیربارچی شد و دید داره با خودش زمزمه می کنه :"دِرِن ،دِرِن ..."😁(آهنگ پلنگ صورتی)
معلوم بود این آدم قبلاً ذکرهاشو گفته که در مقابل دشمن اینگونه شادمانه😜 مرگ رو به بازی گرفته😅😅
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
1.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【• #خندیشه 😅 •】
+🌵
.
.
هماهنگیشون فقط . . .😂
نیازمندیها😢🤪
.
.
+🌵
#کرونا
#شاد_باشید😜
.
.
😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama
•🌀• در دوران ڪرونایـے
لبخند نشه فراموش😌☝️•
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
پدر و مادر میگفتند بچهای و نمیگذاشتند بروم جبهه . یک روز که شنیدم بسیج اعزام نیرو دارد ، لباسهای"صغرا" خواهرم را روی لباسهایم پوشیدم و سطل آب را برداشتم و به بهانه آب آوردن از چشمه زدم بیرون .
پدرم که گوسفندها را از صحرا می آورد داد زد "صغرا کجا؟" برای اینکه نفهمد سیفالله هستم سطل آب را بلند کردم که یعنی می روم آب بیاورم .
خلاصه رفتم و از جبهه لباسها را با یک نامه پست کردم .
یک بار پدرم آمده بود و از شهر به پادگان تلفن کرد ، از پشت تلفن به من گفت :"بنی صدر!😝 وای به حالت مگه دستم بهت نرسه😤
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
از بچههای خطنگهدار گردان صاحبالزمان(عج) بود.
میگفتند شبی به کمین رفته بود که صدای مشکوکی شنید.
با عجله به سنگر فرماندهی برگشت و گفت :"بجنبید عراقیاند😱
گفتند : شاید نیروهای خودی باشند ؟🧐
گفته بود :"نه بابا با گوشهای خودم شنیدم که عربی سرفه میکردند🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
در منطقه و موقعیت ما یک وقت عراق زیاد آتش می ریخت . خصوصاً خمپاره ، چپ و راست میزد.
بچهها حسابی کفری شده بودند 😤. نقشه کشیدند .
چند شب از این ماجرا نگذشته بود که دو ، سه نفر از برادران داوطلبانه رفتند سراغ عراقیها و صبح با چند قبضه خمپاره انداز برگشتند . پرسیدیم اینها دیگر چیست ؟ 🤨
گفتند :" آش با جایش ! پلو بدونِ دیگ که نمیشود "🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
این اواخر دیگر چشممان که به پنیر میافتاد خود به خود حالمان بد میشد .
ازبس طی چند سال صبح ، ظهر و شب به ما پنیر داده بودند . بچهها به شوخی میگفتند :"بروید مزار شهدا هرقبری خاکش شورهزار بود بدانید یک بسیجی و رزمنده آنجا دفن است"?
یک روز خبر آوردند کشتی برنج را در دریا موشک زدهاند همه یک صدا گفتند :"کاش که کشتی پنیر را میزدند😢 مردیم از بس پنیر خوردیم"😂😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
اولین عملیاتی بود که شرکت میکردم . بس که گفته بودند ممکن است موقع حرکت به سوی مواضع دشمن ، در دل شب عراقیها بپرند تو ستون و سرتان را باسیم مخصوص از جا بکنند .
دچار وهم و ترس شده بودم ساکت و بیصدا در یک ستون طولانی که مثل مار در دشتی میخزید جلو می رفتیم .
جایی نسشتیم ، یک موقع دیدم یک نفر کنار دستم نشسته و نفس نفس میزنه ، کم مانده بود از ترس سکته کنم .
فهمیدم که همان عراقی سر بران است . تا دست طرف رفت بالا معطل نکردم با قنداق سلاحم محکم کوبیدم توی پهلویش و فرار را بر قرار ترجیح دادم .
لحظاتی بعد عملیات شروع شد .
روز بعد در خط بودیم ، که فرمانده گروههانِمان گفت :"دیشب اتفاق عجیبی افتاده معلوم نیس کدام شیر پاک خوردهای 😇به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسم اللّه دندههایش خرد و روانه بیمارستان شده 😳
ازترس صدایش را درنیاوردم.😅
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بین تانکر تا دستشویی فاصله بود . آفتابه را پر کرده بود و داشت میدوید . صدای سوتی شنید و دراز کشید . آب ریخت روی زمین ولی از خمپاره خبری نبود 🤨. برگشت دوباره پرش کرد وباز با صدای سوت و همان ماجرا 😤. بازهم داشت تکرار میکرد که یکی فهمید ماجرا از چه قرار است . 🧐
موقع دویدن باد میپیچید تو لوله آفتابه سوت میکشید🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama