[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
خاطرات یک عراقی
یه پسر بچه رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم ، آوردنش سنگر من ، خیلی کم سن و سال بود . بهش گفتم :" مگه سن سربازی تو ایران هجده سال تمام نیست ؟"
سرش را تکان داد . گفتم :" تو که هنوزهجده سالت نشده ؟"
بعد هم مسخرهاش کردم و گفتم :" شاید به خاطر جنگ امام خمینی کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما بچهها شده و سن سربازی رو کم کرده ؟"
جوابش خیلی من رو اذیت کرد . بالحن فیلسوفانهای گفت :" سن سربازی پایین نیومده ، سن عاشقی پایین اومده "❤️
شادی روح شهدای هشت سال دفاع مقدس صلوات🙏
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
صبح روز عملیات والفجر ۱۰ در منطقه حلبچه همه حسابی خسته بودند . روحیه مناسبی در چهره بچهها دیده نمیشد ، از طرفی حدود ۱۰۰ اسیر عراقی را پشت خط برای انتقال به پشت جبهه به صف کرده بودیم . برای اینکه انبساط خاطری در بچهها پیدا شود و روحیه های گرفته آنها از آن حالت خارج شود جلوی اسیران عراقی ایستادم و شروع به شعار دادن کردم و بیچارهها هنوز لب باز نکرده از ترس شروع به شعار دادن میکردند .
مشتم را بالا برده بودم و فریاد میزدم :" صدام جاروبرقیه " 😜و اونا هم جواب میدادند . فرمانده گروهان برادر قربانی کنارم ایستاده بود و میخندید ، منم شیطونیم گل کرد و برای نشاط رزمندهها فریاد میزدم :" الموت لقربانی " اسیران عراقی شعارم را جواب میدادند .😂😂 بچههای خط همه از خنده رودهبُر شده بودند و قربانی هم دستش را تکان میداد که یعنی شعار ندهید!!😢
او میگفت :" قربانی من هستم " ، " أنا قربانی " و اسیران عراقی هم که متوجه شوخی من شده بودند رو به برادر قربانی کردند و دستان خود را تکان میدادند و میگفتند :" لا موت ، لا موت " یعنی ما اشتباه کردیم .😅😅
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
اما مگر میشد با آن تکههایی که میآمدند آدم حواسش جمع نماز باشد!!
مثلاً یکی میگفت :" واقعاً این که میگویند نماز معراج مؤمن است این نماز را میگویند نه نماز من و تو را !! "😊
دیگری پِی حرفش را میگرفت که :" من حاضرم هر چی عملیات رفتم بدهم دو رکعت نماز او را بگیرم "
و سومی :" مگر میدهد پسر !! "🧐
و از این قماش حرفا .
و اگر تبسمی گوشه لبمان مینشست بنا میکردند به تفسیر کردن :" ببین ببین ! الان ملائک دارن قلقلکش میدهند ! "😅
و اینجا بود که دیگر نمیتوانستیم جلوی خودمان را بگیریم و لبخند تبدیل به خنده میشد 😁
خصوقاً آنجا که میگفتند :" مگر ملائکه نا محرم نیستند ؟ "😳
و خودشان جواب میدادند :" خوب لابد با دستکش قلقلک میدهند !! "😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم . یکی از برادران امدادگر بالاخره اومد بالای سرم و با خونسردی گفت :" چیه ؟ چه خبره تو که چیزیت نشده بابا !! 🤨
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی ؟ 😏
تو فقط یک پایت قطع شده ! ببین بغل دستیات سر نداره و هیچی هم نمیگه ! " 😳
این را که گفت بی اختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود ! 😢
بعد توی همان حال که درد مجال نفس کشیدن هم نمیداد کلی خندیدم و با خود گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا 😂😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
خمپاره که می زدند طبیعتاً اگر در سنگر نبودیم خیز می رفتیم تا از ترکش آن محفوظ بمانیم. بعضی صاف صاف می ایستادند و جنب نمی خوردند و اگر تذکر می دادی که دراز بکش، می گفتند: "بیت المال است. حالا که این بنده خدا به خرج افتاده نباید جاخالی داد. حیف است، این همه راه آمده خوبیت ندارد."🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را به تحصيل مي پرداختيم .يكي از روزهاي تابستان براي گرفتن امتحان ما را زير سايه درختي جمع كردند . بعد از توزيع ورقه هاي امتحاني مشغول نوشتن شديم .خمپاره اندازهاي دشمن همزمان شروع كرده بودند . يك خمپاره در چند متريمان به زمين خورد .همه بدون توجه ، سرگرم جواب دادن به سئوالات بودند . يك تركش افتاد روي ورقه دوست بغل دستيم و چون گرم بود قسمتي از آن را سوزاند . ورقه را گرفت بالا و به ممتحن گفت : برگه من زخمي شده بايد تا فردا به او مرخصي بدهي !😁 همه خنديدند و شيطنت دشمن را به چيزي نگرفتند .🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
برای اینکه شناسایی نشیم تو مکالمات بی سیم برای هر چیزی یک کد رمز گذاشته بودیم.کد رمز آب هم 256 بود.من هم بی سیم چی بودم .چندین بار با بی سیم اعلام کردم که 256 بفرستید.اما خبری نشد . بازهم اعلام کردم برادرای تدارکات 256 تموم شده برامون بفرستید ، اما خبری نمی شد .تشنگی و گرمای هوا امان بچه ها را بریده بود. من هم که کمی عصبانی شده بودم و متوجه نبودم بی سیم رو برداشتم و با عصبانیت گفتم مگه شما متوجه نیستید برادرا؟ میگم 256 بفرستید بچه ها از تشنگی مردند.تا اینو گفتم همه بچه ها زدند زیر خنده😂 و گفتند با صفا کد رمز رو که لو دادی.اینجا بود که متوجه اشتباهم شدم و با بچه ها زدیم زیر خنده و همه تشنگی رو یادشون رفت🤣🤣
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
بعد از عملیات بود. حاج صادق آهنگران آمده بود پیش رزمندگان برای مراسم دعا و نوحه خوانی. برنامه که تمام شد مثل همیشه بچهها هجوم بردند که او را ببوسند و حرفی با او بزنند.
حاج صادق که ظاهراً عجله داشت و می خواست جای دیگری برود، حیله ای زد و گفت: «صبر کنید صبر کنید من یک ذکر را فراموش کردم بگویم، همه رو به قبله بنشینند، سر به خاک بگذارید و این دعا را پنج مرتبه با اخلاص بخوانید».
همین کار را کردیم. پنج بار شده ده بار، پانزده بار، خبری نشد که نشد. یکی یکی سر از سجده برداشتیم، دیدیم مرغ از قفس پریده!😳😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
یک قناسه چی ایرانی که به زبان عربی مسلط بود اشک بعثی ها را درآورده بود.
با سلاح دوربین دار مخصوصش چند ده متری خط بعثی ها کمین کرده بود و شده بود عذاب بعثی ها.
چه می کرد؟
بار اول بلند شد و فریاد زد:« ماجد کیه؟»
یکی از بعثی ها که اسمش ماجد بود سرش را از پس خاکریز آورد بالا و گفت: «منم!»😳
ترق!😢
ماجد کله پا شد و قل خورد آمد پای خاکریز و قبض جناب عزراییل را امضا کرد!
دفعه بعد قناسه چی فریاد زد: «یاسر کجایی؟» و یاسر هم به دست بوسی مالک دوزخ شتافت!😏
چند بار این کار را کرد تا این که به رگ غیرت یکی از بعثی ها به نام جاسم برخورد.
فکری کرد و بعد با خوشحالی بشکن زد و سلاح دوربین داری پیدا کرد و پرید رو خاکریز و فریاد زد: «حسین اسم کیه؟» و نشانه رفت.😡
اما چند لحظه ای صبر کرد و خبری نشد.
با دلخوری از خاکریز سرخورد پایین.
یک هو صدایی از سوی قناسه چی ایرانی بلند شد: «کی با حسین کار داشت؟»🤨
جاسم با خوشحالی، هول و ولا کنان رفت بالای خاکریز و گفت: «من!»😌
ترق!😅
جاسم با یک خال هندی بین دو ابرو خودش را در آن دنیا دید!😂😂
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
نزدیک اذان صبح بود.توی جلسه هر طرحی برای تصرف تپه می دادیم به نتیجه نمی رسید.
ابراهیم رفت نزدیک تپه، رو به قبله ایستاد و با صدای بلند اذان گفت.
هر چه گفتیم:"نگو! می زننت!"
فایده ای نداشت.آخرای اذان بود که تیر به گلویش خورد و او را مجروح کرد.
هوا که روشن شد هیجده عراقی به سمت ما آمدند و تسلیم شدند.
فرمانده آن ها هم بود؛ در حین بازجویی گفت:" آن هایی را که نمی خواستند تسلیم شوند، فرستادم عقب؛ پشت تپه هیچ کس نیست".
پرسیدم:چرا؟
گفت:" به ما گفته بودند شما مجوس و آتش پرستید و برای حفظ اسلام باید به ایران حمله کنیم.باور کنیم ما هم مثل شما شیعه هستیم؛ وقتی می دیدیم فرماندهان عراقی مشروب می خورند و اهل نماز نیستند؛ در جنگیدن با شما تردید می کردیم.اما امروز صبح وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم که با صدای بلند نام امیرالمومنین _علیه السلام_ رو آورد، با خودم گفتم:داری با برادرای خودت می جنگی؛نکنه مثل ماجرای کربلا...".
دیگه گریه امان صحبت به او نداد .
دقایقی بعد ادامه داد:"برای همین تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بار گناهم رو سنگین تر نکنم، حالا خواهش می کنم بگو موذن زنده است یا نه؟"
گفتم:"آره زنده است".
تمام هیجده اسیر عراقی آمدند و دست ابراهیم رو بوسیدند
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
[°• #خندیشه | طنزجبهه😅 •°]
حرفها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشویم چه میشود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود میگفت: «مگه شما همت کنید وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم»
بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم میخواست میماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام میکردم!!!»😂
خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه 35 روز مرخصیم را میخورم که نرفتم...»
هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😜
#معبری_به_آسمان
#لبخندهای_پشت_خاکریز.
#لبخند_بزن_بسیجی
خنده های پشت سنگرے 😉👇
°•💣•° Eitaa.com/Rasad_Nama
AUD-20140729-WA0018.mp3
زمان:
حجم:
2.72M
【• #خندیشه 😅 •】
+🌵
ای خدا کاری بکن نذار که
از زندگی نا امید بشن...
.
زیر بار مهریه, شکسته و خسته
و ریش سفید بشن...
.
.
اگر زن به شون نمیدی
لا اقل بفرستشون #شهید بشن...😌😂
🎧 #سید_رضا_نریمانے🌹
+🌵
#ازدواج
#روز_ازدواج
#روز_عشق
#شاد_باشید😜
.
.
😬 ) Eitaa.com/Rasad_Nama
•🌀• در دوران ڪرونایـے
لبخند نشه فراموش😌☝️•