📍 فصل هشتم _ قسمت اول
🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد
کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت،
اما همینجا، اولین حلقه محاصره بسته شد.
📌 سپاه حر بن یزید ریاحی از راه رسید.
هزار سوار، بدون شمشیر کشیده…
اما با مأموریتی روشن:
«نه اجازه ورود بده، نه اجازه بازگشت… فقط متوقفش کن.»
🔻 امام، بیمقدمه گفت:
«تو با ما هستی، یا بر ما؟»
و حر گفت:
«بر شما… اما مأمورم، نه مختار.»
📌 این آغاز استراتژی خطرناک یزید بود:
اسارت امام، بینبرد.
خاموشکردن صدای حق، بیکشتار.
نقشهای نرم، اما ویرانگرتر از شمشیر.
❗️امام نپذیرفت.
مأمور بود که برود، حتی اگر در میان محاصره.
❓و ما امروز…
ما در کدام صفایم؟ محاصره کنندگان ولی حق؟
تماشاچیانِ بی عمل؟
یا مدافعان و همراهان ولی خدا؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت اول 🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت،
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم
🟣 کربلا؛ محاصرهای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر
محاصره فقط ایستادن در برابر راه نیست.
گاهی آرام آرام، در دل خیمهها نفوذ میکند…
با فرمانی بیرحم، و خفقانی تدریجی.
📌 نامهی ابن زیاد به حر رسید:
«دیگر با حسین مدارا نکن.
او را از آب محروم کن.
قدمهایش را محدود کن.
و اجازه هیچ جابجایی نده…»
🔻 حالا میدان، بدون نیزه، بیرحمتر شده بود.
جنگ هنوز شروع نشده،
اما مرزها کشیده شده بود:
بین سکوت و حقیقت،
بین همراهی و تماشا.
📌 امام، در دل همین سکوت، شعری خواند…
سوگی نجیب،
که بوی رفتن میداد.
و همین شعر، زینب را لرزاند.
چادر از سر افتاد،
پا برهنه از خیمه بیرون آمد،
و با فریاد گفت:
«کاش من مرده بودم…
امروز انگار زهرا دوباره داغدار شده…»
🔻 زنان گریستند، اما امام،
زینب را آرام نکرد؛ تربیتش کرد.
📌 گفت:
«خواهرم، اگر من کشته شدم،
چهره نخراش، صدایت را بلند نکن…
تو باید پیامم را برسانی.»
❗️و از این لحظه،
زینب از خواهری گریان،
به ستونی در تداوم قیام بدل شد.
❓و ما امروز…
وقتی محاصره با شمشیر نیست، با روایت است،
چه کسی روایت صدای ولی خدا را به دوش میکشد؟
و چه کسی در حاشیه امن، آرام فرو میرود؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم 🟣 کربلا؛ محاصرهای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر محاصره فقط ایستادن در براب
📍 فصل هشتم _ قسمت چهارم
🟣 وقتی خواهر باید وارث مأموریت برادر شود
آن شب، امام حسین از زینب خواست آماده شود.
نه برای وداع،
بلکه برای «ادامه».
📌 گفت:
«تو که قرار است پیام من را بر دوش بکشی،
نباید در گودال اشک غرق شوی…»
🔻 زینب، همان شب، از خواهر دلسوخته،
به راویِ باصلابت تبدیل شد.
📌 امام نگفت: گریه نکن.
گفت: اگر من شهید شدم، صدایت را بلند نکن…
این یعنی:
تو قرار نیست فقط بگویی «چه شد»،
تو باید بگویی «چرا شد.»
❗️زینب، زن نبود؛
تاریخ بود،
که ایستاد و حقیقت را از زیر سم اسبها بیرون کشید.
❓و ما امروز…
وقتی راویان حقیقت در محاصرهاند،
چه کسی بلند میشود؟
ما کدام زینبیم؟
زینبِ شیون؟
یا زینبِ روشنگری؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى أَبْنائِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى ذُرِّيَّتِكَ النَّاصِرينَ
سلام بر تو و بر فرزندان شهادت طلبت، سلام بر تو و بر نسل يارى كننده ات
#فرو_الی_الحسین
#روایت_انسان
🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل نهم _ قسمت اول
🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود
نهم محرم است.
سپاه دشمن با فرمان شتاب،
به نقطه جنگ رسیدهاند.
اما در خیمهها،
شب، متفاوت است…
📌 دختران و خواهران امام،
با شنیدن پاسخ دشمن به خطبه امام،
دلشکستهاند،
ندبه میکنند،
و از ترس فردا، گریبان چاک میدهند…
🔻 و امام؟
امام، در دل محاصره،
علیاکبر و عباس را میفرستد تا خیمهها را آرام کنند.
📌 فرمود:
«امشب، شب آرامش است… نه شب جزع.
بروید زنان را دلداری دهید.»
❗️اینجا، حسین فقط فرمانده یک جنگ نیست،
او معلمی است که حتی شب قبل از عاشورا،
هنوز دارد تربیت میکند،
امید میدهد،
و دلها را برای رسالت فردا آماده میسازد.
❓و ما امروز…
وقتی همه چیز متشنج میشود،
آیا خانواده و جامعه را به آرامش دعوت میکنیم؟
یا خودمان، اولین کسانی هستیم که ناامیدی را میپراکنیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل نهم _ قسمت اول 🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود نهم محرم است. سپاه دشمن با فرمان شت
📍 فصل دهم_ قسمت اول
🟣 دشمن، اماننامه میآورد؛ عباس، خط را روشنتر میکند
وقتی شمشیر کار نمیکند،
دشمن سراغ تفرقه میرود.
و اینبار، شمر اماننامه آورد…
📌 پیامش روشن بود:
«عباس، تو و برادرانت از جانب حکومت در اماناید.
از حسین جدا شوید،
بمانید… اما بیدردسر.»
🔻 امام، به عباس اجازه پاسخ داد…
و عباس، ایستاد.
با کلماتی کوتاه، اما برندهتر از نیزه.
📌 گفت:
«لعنت بر امان نامه ات،
و لعنت بر تو، که ما را از حسین جدا میدانی!»
❗️با این جمله،
همه خط عملیات روانی شمر فرو ریخت.
دشمن عقب نشست،
و پسران امالبنین، استوارتر از همیشه،
پشت حسین ایستادند.
🔻 این، آغاز رسمیِ مرزکشی بین
امنیتِ بدون حسین،
و خطرِ همراهی با حسین بود…
❓و ما امروز…
وقتی دشمن، با لبخند و تضمین امنیت،
دعوت به سازش میکند،
کدامیم؟
امانپذیرانِ ساکت؟
یا عباسهایی که مرز را روشن میکنند؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، اماننامه میآورد؛ عباس، خط را روشنتر میکند وقتی شمشیر کار نمیکند،
📍 فصل دهم _ قسمت دوم
🟠 وقتی یک جواب، جنگ را به تعویق میاندازد
شمر، بعد از شنیدن پاسخ عباس، عقب نشست.
نهتنها نتوانست تفرقه بیندازد،
بلکه آن روز را هم نتوانست بجنگد.
📌 طبق فرمان ابن زیاد،
امروز باید کار حسین تمام میشد.
اما یک جمله عباس،
تمام نقشه دشمن را عقب انداخت.
🔻 گاهی یک تیغ برنده،
نه از آتش شمشیر میآید،
بلکه از حرارت ایمان تیز میشود
📌 امام، به عباس گفت:
«حتی به فاسق هم، پاسخ مستدل بده…»
و عباس، با ادب، با صلابت،
با واژههایی آغشته به ایمان،
مشت عملیات دشمن را باز کرد.
❗️شب عاشورا،
با قدرت کلام عباس،
و صبر امام،
زنده ماند…
❓و ما امروز…
در برابر، دعوتهای دروغین به صلح و مصالحه،
جرئت تأخیر انداختن در پیروزی باطل را داریم؟
یا واژههایمان، خاکستریاند و مبهم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول
🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست...
تاسوعاست.
محاصره کامل شده،
صدای ساز جنگ بلند است…
اما حسین، به جای اینکه شمشیر بکشد،
پیامی میفرستد به دشمن:
📌 «امشب را به ما مهلت دهید…
دوست دارم نماز بخوانم، قرآن تلاوت کنم،
و شب را با مناجات با پروردگارم سپری کنم.»
🔻 این جمله، فقط یک درخواست ساده نیست…
بیانیهای است از فلسفه قیام:
میدان کربلا، میدان تربیت است، نه فقط نبرد.
📌 همین شب، با همین درخواست،
۳۲ نفر از سپاه دشمن، دلشان لرزید…
و از اردوگاه ظلم جدا شدند و به حسین پیوستند.
❗️امام میخواست حتی در آخرین فرصت،
شاید دلی روشن شود،
شاید راهی باز شود…
❓و ما امروز…
وقتی فضای جنگ و محاصره روانی سنگین میشود،
آیا باز هم به تربیت فکر میکنیم؟
یا فقط به واکنش فوری و قهرمانانه دل میبندیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای س
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم
🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد
شبی بود که همه منتظر حمله دشمن بودند،
اما امام، یارانش را در خیمه جمع کرد
و گفت:
«من یارانی وفادارتر از شما ندیدهام…
اما تاریکی شب را فرصتی بدانید:
هر که میخواهد، برود…»
📌 اینبار، کسی را دعوت نکرد.
بلکه اذن رفتن داد.
🔻 حتی عباس هم مخاطب بود…
اما عباس، با صلابت ایستاد و گفت:
«کجا برویم؟! جز کنار تو جایی نداریم.»
📌 بعد از او، زهیر، مسلم، حبیب، اولاد عقیل،
هرکدام برخاستند و رجزهای وفاداری خواندند:
"اگر هزار بار کشته شویم، باز با توایم..."
❗️کربلا فقط میدان دعوت نبود،
میدان غربال دلها بود.
❓و ما امروز…
آیا فقط وقتی جمعیت زیاد است، همراهیم؟
یا وقتی تاریکترین شب برسد، باز هم میمانیم؟
اگر امام امروز از ما نپرسد «میآیی؟»
بلکه بگوید «اگر میخواهی برو…»
چه میکنیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home