eitaa logo
🏡 خانه اهالی روایت انسان
25.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
31 فایل
🏡خانه اهالی روایت انسان روایتی بدون سانسور از هویت تاریخی انسان!✨ جایی برای تجربه‌ی ناب زندگی مؤمنانه... ادمین پاسخگو @revayate_ensan ⚠️تبلیغ و تبادل انجام نمی‌شود. هماهنگی برای دعوت‌ها و جلسات حضوری : @nakhaei_davat
مشاهده در ایتا
دانلود
📍 فصل هشتم _ قسمت اول 🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت، اما همین‌جا، اولین حلقه محاصره بسته شد. 📌 سپاه حر بن یزید ریاحی از راه رسید. هزار سوار، بدون شمشیر کشیده… اما با مأموریتی روشن: «نه اجازه ورود بده، نه اجازه بازگشت… فقط متوقفش کن.» 🔻 امام، بی‌مقدمه گفت: «تو با ما هستی، یا بر ما؟» و حر گفت: «بر شما… اما مأمورم، نه مختار.» 📌 این آغاز استراتژی خطرناک یزید بود: اسارت امام، بی‌نبرد. خاموش‌کردن صدای حق، بی‌کشتار. نقشه‌ای نرم، اما ویران‌گرتر از شمشیر. ❗️امام نپذیرفت. مأمور بود که برود، حتی اگر در میان محاصره. ❓و ما امروز… ما در کدام صف‌ایم؟ محاصره کنندگان ولی حق؟ تماشاچیانِ بی عمل؟ یا مدافعان و همراهان ولی خدا؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت اول 🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت،
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم 🟣 کربلا؛ محاصره‌ای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر محاصره فقط ایستادن در برابر راه نیست. گاهی آرام آرام، در دل خیمه‌ها نفوذ می‌کند… با فرمانی بی‌رحم، و خفقانی تدریجی. 📌 نامه‌ی ابن زیاد به حر رسید: «دیگر با حسین مدارا نکن. او را از آب محروم کن. قدم‌هایش را محدود کن. و اجازه هیچ جابجایی نده…» 🔻 حالا میدان، بدون نیزه، بی‌رحم‌تر شده بود. جنگ هنوز شروع نشده، اما مرزها کشیده شده بود: بین سکوت و حقیقت، بین همراهی و تماشا. 📌 امام، در دل همین سکوت، شعری خواند… سوگی نجیب، که بوی رفتن می‌داد. و همین شعر، زینب را لرزاند. چادر از سر افتاد، پا برهنه از خیمه بیرون آمد، و با فریاد گفت: «کاش من مرده بودم… امروز انگار زهرا دوباره داغدار شده…» 🔻 زنان گریستند، اما امام، زینب را آرام نکرد؛ تربیتش کرد. 📌 گفت: «خواهرم، اگر من کشته شدم، چهره نخراش، صدایت را بلند نکن… تو باید پیامم را برسانی.» ❗️و از این لحظه، زینب از خواهری گریان، به ستونی در تداوم قیام بدل شد. ❓و ما امروز… وقتی محاصره با شمشیر نیست، با روایت است، چه کسی روایت صدای ولی خدا را به دوش می‌کشد؟ و چه کسی در حاشیه‌ امن، آرام فرو می‌رود؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم 🟣 کربلا؛ محاصره‌ای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر محاصره فقط ایستادن در براب
📍 فصل هشتم _ قسمت چهارم 🟣 وقتی خواهر باید وارث مأموریت برادر شود آن شب، امام حسین از زینب خواست آماده شود. نه برای وداع، بلکه برای «ادامه». 📌 گفت: «تو که قرار است پیام من را بر دوش بکشی، نباید در گودال اشک غرق شوی…» 🔻 زینب، همان شب، از خواهر دلسوخته، به راویِ باصلابت تبدیل شد. 📌 امام نگفت: گریه نکن. گفت: اگر من شهید شدم، صدایت را بلند نکن… این یعنی: تو قرار نیست فقط بگویی «چه شد»، تو باید بگویی «چرا شد.» ❗️زینب، زن نبود؛ تاریخ بود، که ایستاد و حقیقت را از زیر سم اسب‌ها بیرون کشید. ❓و ما امروز… وقتی راویان حقیقت در محاصره‌اند، چه کسی بلند می‌شود؟ ما کدام زینبیم؟ زینبِ شیون؟ یا زینبِ روشنگری؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى أَبْنائِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى ذُرِّيَّتِكَ النَّاصِرينَ سلام بر تو و بر فرزندان شهادت‏ طلبت، سلام بر تو و بر نسل يارى كننده‏ ات 🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل نهم _ قسمت اول 🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود نهم محرم است. سپاه دشمن با فرمان شتاب، به نقطه جنگ رسیده‌اند. اما در خیمه‌ها، شب‌، متفاوت است… 📌 دختران و خواهران امام، با شنیدن پاسخ دشمن به خطبه‌ امام، دل‌شکسته‌اند، ندبه می‌کنند، و از ترس فردا، گریبان چاک می‌دهند… 🔻 و امام؟ امام، در دل محاصره، علی‌اکبر و عباس را می‌فرستد تا خیمه‌ها را آرام کنند. 📌 فرمود: «امشب، شب آرامش است… نه شب جزع. بروید زنان را دلداری دهید.» ❗️اینجا، حسین فقط فرمانده یک جنگ نیست، او معلمی است که حتی شب قبل از عاشورا، هنوز دارد تربیت می‌کند، امید می‌دهد، و دل‌ها را برای رسالت فردا آماده می‌سازد. ❓و ما امروز… وقتی همه چیز متشنج می‌شود، آیا خانواده و جامعه را به آرامش دعوت میکنیم؟ یا خودمان، اولین کسانی هستیم که ناامیدی را می‌پراکنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل نهم _ قسمت اول 🟠 شب، آرام نبود؛ اما حسین مظهر آرامش بود نهم محرم است. سپاه دشمن با فرمان شت
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، امان‌نامه می‌آورد؛ عباس، خط را روشن‌تر می‌کند وقتی شمشیر کار نمی‌کند، دشمن سراغ تفرقه می‌رود. و این‌بار، شمر امان‌نامه آورد… 📌 پیامش روشن بود: «عباس، تو و برادرانت از جانب حکومت در امان‌اید. از حسین جدا شوید، بمانید… اما بی‌دردسر.» 🔻 امام، به عباس اجازه پاسخ داد… و عباس، ایستاد. با کلماتی کوتاه، اما برنده‌تر از نیزه. 📌 گفت: «لعنت بر امان نامه ات، و لعنت بر تو، که ما را از حسین جدا می‌دانی!» ❗️با این جمله، همه خط عملیات روانی شمر فرو ریخت. دشمن عقب نشست، و پسران ام‌البنین، استوارتر از همیشه، پشت حسین ایستادند. 🔻 این، آغاز رسمیِ مرزکشی بین امنیتِ بدون حسین، و خطرِ همراهی با حسین بود… ❓و ما امروز… وقتی دشمن، با لبخند و تضمین امنیت، دعوت به سازش می‌کند، کدامیم؟ امان‌پذیرانِ ساکت؟ یا عباس‌هایی که مرز را روشن می‌کنند؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🔴 اَلسَّلامُ عَلَى ابْنِ سِدْرَةِ الْمُنْتَهى 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، امان‌نامه می‌آورد؛ عباس، خط را روشن‌تر می‌کند وقتی شمشیر کار نمی‌کند،
📍 فصل دهم _ قسمت دوم 🟠 وقتی یک جواب، جنگ را به تعویق می‌اندازد شمر، بعد از شنیدن پاسخ عباس، عقب نشست. نه‌تنها نتوانست تفرقه بیندازد، بلکه آن روز را هم نتوانست بجنگد. 📌 طبق فرمان ابن زیاد، امروز باید کار حسین تمام می‌شد. اما یک جمله عباس، تمام نقشه دشمن را عقب انداخت. 🔻 گاهی یک تیغ برنده، نه از آتش شمشیر می‌آید، بلکه از حرارت ایمان تیز می‌شود 📌 امام، به عباس گفت: «حتی به فاسق هم، پاسخ مستدل بده…» و عباس، با ادب، با صلابت، با واژه‌هایی آغشته به ایمان، مشت عملیات دشمن را باز کرد. ❗️شب عاشورا، با قدرت کلام عباس، و صبر امام، زنده ماند… ❓و ما امروز… در برابر، دعوت‌های دروغین به صلح و مصالحه، جرئت تأخیر انداختن در پیروزی باطل را داریم؟ یا واژه‌هایمان، خاکستری‌اند و مبهم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای ساز جنگ بلند است… اما حسین، به جای اینکه شمشیر بکشد، پیامی می‌فرستد به دشمن: 📌 «امشب را به ما مهلت دهید… دوست دارم نماز بخوانم، قرآن تلاوت کنم، و شب را با مناجات با پروردگارم سپری کنم.» 🔻 این جمله، فقط یک درخواست ساده نیست… بیانیه‌ای است از فلسفه قیام: میدان کربلا، میدان تربیت است، نه فقط نبرد. 📌 همین شب، با همین درخواست، ۳۲ نفر از سپاه دشمن، دل‌شان لرزید… و از اردوگاه ظلم جدا شدند و به حسین پیوستند. ❗️امام می‌خواست حتی در آخرین فرصت، شاید دلی روشن شود، شاید راهی باز شود… ❓و ما امروز… وقتی فضای جنگ و محاصره‌ روانی سنگین می‌شود، آیا باز هم به تربیت فکر می‌کنیم؟ یا فقط به واکنش فوری و قهرمانانه دل می‌بندیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای س
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن بودند، اما امام، یارانش را در خیمه جمع کرد و گفت: «من یارانی وفادارتر از شما ندیده‌ام… اما تاریکی شب را فرصتی بدانید: هر که می‌خواهد، برود…» 📌 این‌بار، کسی را دعوت نکرد. بلکه اذن رفتن داد. 🔻 حتی عباس هم مخاطب بود… اما عباس، با صلابت ایستاد و گفت: «کجا برویم؟! جز کنار تو جایی نداریم.» 📌 بعد از او، زهیر، مسلم، حبیب، اولاد عقیل، هرکدام برخاستند و رجزهای وفاداری خواندند: "اگر هزار بار کشته شویم، باز با توایم..." ❗️کربلا فقط میدان دعوت نبود، میدان غربال دل‌ها بود. ❓و ما امروز… آیا فقط وقتی جمعیت زیاد است، همراهیم؟ یا وقتی تاریک‌ترین شب برسد، باز هم می‌مانیم؟ اگر امام امروز از ما نپرسد «می‌آیی؟» بلکه بگوید «اگر می‌خواهی برو…» چه می‌کنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home