eitaa logo
🏡 خانه اهالی روایت انسان
25.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
31 فایل
🏡خانه اهالی روایت انسان روایتی بدون سانسور از هویت تاریخی انسان!✨ جایی برای تجربه‌ی ناب زندگی مؤمنانه... ادمین پاسخگو @revayate_ensan ⚠️تبلیغ و تبادل انجام نمی‌شود. هماهنگی برای دعوت‌ها و جلسات حضوری : @nakhaei_davat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای س
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن بودند، اما امام، یارانش را در خیمه جمع کرد و گفت: «من یارانی وفادارتر از شما ندیده‌ام… اما تاریکی شب را فرصتی بدانید: هر که می‌خواهد، برود…» 📌 این‌بار، کسی را دعوت نکرد. بلکه اذن رفتن داد. 🔻 حتی عباس هم مخاطب بود… اما عباس، با صلابت ایستاد و گفت: «کجا برویم؟! جز کنار تو جایی نداریم.» 📌 بعد از او، زهیر، مسلم، حبیب، اولاد عقیل، هرکدام برخاستند و رجزهای وفاداری خواندند: "اگر هزار بار کشته شویم، باز با توایم..." ❗️کربلا فقط میدان دعوت نبود، میدان غربال دل‌ها بود. ❓و ما امروز… آیا فقط وقتی جمعیت زیاد است، همراهیم؟ یا وقتی تاریک‌ترین شب برسد، باز هم می‌مانیم؟ اگر امام امروز از ما نپرسد «می‌آیی؟» بلکه بگوید «اگر می‌خواهی برو…» چه می‌کنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن
📍 فصل یازدهم _ قسمت سوم 🟠 دل کندن از فرزند اسیر، ماندن کنار حسین در میان یاران، مردی بود به نام محمد بن بشیر. فرزندش در همان روز در منطقه ری اسیر شده بود… و امام وقتی شنید، گفت: «آزاد هستی… می‌توانی بروی دنبال پسرت.» 📌 اما محمد گفت: «من فدای حسین شوم، فرزندم هم فدای راه او.» 🔻 امام اصرار نکرد. اما برای پسر دیگر او هدیه‌ای فرستاد… ❗️این یعنی: امام، درد آدم‌ها را می‌فهمید. اما همراهانش را هم تنها نمی‌گذاشت. و یارانش، از عزیزترین‌ چیزشان هم دل می‌کندند. ❓و ما امروز… آیا در انتخاب بین فرزند و امام، باز هم در کنار راه حق می‌مانیم؟ یا برای محافظت از عزیزترین‌ها، از اماممان فاصله می‌گیریم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول 🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد صبح عاشورا، اولین تیر شلیک شد. صدای شمشیرها بلند شد، و قلب تاریخ پاره پاره شد. 📌 در میان غوغای جنگ، وقتی همه‌چیز به خون آغشته شده، امام فریاد زد: «هل من ناصرٍ ینصرنی؟» 🔻 این فریاد، برای کمک نبود. امام، منتظر معجزه نظامی نبود، او داشت برای آخرین بار، دل‌ها را صدا می‌زد… صدایی برای همه دلهای آزاده تا آخر تاریخ بشر . . . 📌 و هنوز بودند کسانی که شنیدند. ۳۲ نفر از دل اردوگاه دشمن جدا شدند. و به امام پیوستند. ❗️اباعبدالله، حتی زیر باران نیزه‌ها، در حال دعوت و تربیت است. ❓و ما امروز… در غوغای رسانه‌ها، در حمله به حقیقت، ما دعوت‌کننده‌ایم؟ یا تنها تماشاگرِ پایان نور؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول 🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد صبح عاشورا، اولین تیر شلیک شد. صدای شمشیرها بل
📍 فصل دوازدهم _ قسمت دوم 🟣 حر؛ وقتی مأمور دیروز، مدافع امروز می‌شود جنگ آغاز شد، و اسب‌ها به صف شدند. و در این میان، یک نفر در دلش آشوب افتاد… 📌 حر، همان کسی که جلوی امام را گرفته بود، همانی که مأمور به حصر بود، حالا دلش لرزید. 🔻 گفت: «من بین بهشت و جهنم مخیرم… و من بهشت را برمی‌گزینم، هرچند پیکرم پاره‌پاره شود.» 📌 حر، اسب‌اش را به سمت امام چرخاند. آمد، افتاد به زمین، و با گریه گفت: «آیا توبه‌ام را می‌پذیری؟» و امام، خاک صورتش را پاک کرد و گفت: «تو حرّی… هم در دنیا، هم در آخرت.» ❗️اینجا، کربلا به ما یاد داد: دیر نیست، اگر که برگردی. و گذشته مهم نیست، اگر الآن راهت روشن است. ❓و ما امروز… اگر راه را تا کنون غلط طی کرده ایم بازمیگردیم؟ آیا هنوز حر هستیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دوگانه جنگ و صلح . . . چه دوگانه های غلطی که بارها انسان را در طول تاریخ فریب داده . . . 🆔️@Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دوازدهم _ قسمت دوم 🟣 حر؛ وقتی مأمور دیروز، مدافع امروز می‌شود جنگ آغاز شد، و اسب‌ها به صف شد
📍 فصل دوازدهم _ قسمت سوم 🟠 از منطق بریر تا ایثار وهب بریر، پیرمردی بود عارف، اهل استدلال. او به میدان آمد، نه با نیزه… بلکه با کلام. 📌 ایستاد و با آیه و حکمت، حریفش را به مباهله و گفت‌وگو فراخواند. با منطق، بر او غلبه کرد. اما نتیجه چه بود؟ شمشیر. 🔻 وقتی دشمن دید که نور عقل هم کارگر افتاده، دستور داد خاموشش کنند. و بریر، شهید شد… نه فقط در میدان نبرد، بلکه در میدان گفت‌وگو. 📌 هنوز شعله خاموش نشده بود که نوری دیگر برخاست: وهب. جوانی تازه‌مسلمان، بی‌سابقه در جهاد، اما با قلبی عاشق. مادرش گفت: «جز با شهادت تو، روسفید نمی‌شوم…» و همسرش گفت: «نرو، من طاقت ندارم…» 🔻 وهب رفت. و همسرش، دلش لرزید، او هم شمشیر کشید، آمد به میدان، ایستاد کنار شوهرش… 📌 وهب، با دستان بریده، او را به عقب برگرداند، و امام، او را در آغوش گرفت و گفت: «خدا از تو راضی‌ست… برگرد.» ❗️کربلا فقط جایی برای شمشیر زدن نبود، جایی بود که خانواده‌ها با هم، پای یک حقیقت ایستادند. ❓و ما امروز… در میدان جهاد روایت، در جنگ نرم ، آیا خانواده‌ایم یا تنها؟ با هم می‌جنگیم، یا یکی میدان‌دار است و بقیه بازدارنده؟ وقتی دشمن، منطق و وفاداری را با شمشیر می‌زند، ما هنوز کنار هم ایستاده‌ایم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل سیزدهم _ قسمت اول 🟠 آخرین نگاه، آخرین وصیت: حسین در دل میدان، مسلم بن عوسجه می‌جنگید، نه برای کشتن، بلکه برای خریدن فرصت؛ شاید دل‌هایی هنوز قابل هدایت باشد. 📌 زخمی شد. زمین افتاد. و امام با حبیب بر بالینش آمدند. 🔻 امام اشک ریخت… و حبیب خم شد تا آخرین وصیت دوستش را بشنود. و مسلم گفت: «اوصیک بهذا…» با چشمان نیمه‌باز، اشاره کرد به امام حسین. نه به زن و فرزند، نه به وصیت‌نامه‌ای پر از دنیازدگی… فقط گفت: «مراقب حسین باش…» ❗️در لحظه مرگ، همه چیز کنار می‌رود. و آدم، آن‌چه را که واقعاً دوست دارد، نگه می‌دارد. و مسلم، فقط حسین را نگه داشت… ❓و ما امروز… اگر لحظه مرگ‌مان فرا برسد، چقدر ولیّ خدا، در مرکز دغدغه‌ ماست؟ به چه وصیت میکنیم؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
831.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غزه امروز عیان ترین سنگ محک انسان است، در کدام جبهه ایم؟ خدا یا شیطان؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل سیزدهم _ قسمت اول 🟠 آخرین نگاه، آخرین وصیت: حسین در دل میدان، مسلم بن عوسجه می‌جنگید، نه برا
📍 فصل سیزدهم _ قسمت دوم 🟣 رأفت مولا، اصرار بنده… و عطری که ماندگار شد جون، غلام سیاه‌پوست خاندان نبوت بود. سال‌ها در خانه علی و حسن، و حالا در کنار حسین… 📌 روز عاشورا، وقتی دید اصحاب یکی‌یکی شهید می‌شوند، آمد تا اجازه میدان بگیرد. اما امام حسین با نگاهی پدرانه فرمود: «تو در زمان رفاه، خدمت ما کردی… نمی‌خواهم در سختی جنگ، کشته شوی.» 🔻 این، نه تحقیر بود، نه ردّ مقام. بلکه رأفتی بود از سوی مولا، برای حفظ عزت خادمی وفادار. 📌 اما جون آرام نگرفت. با اشک گفت: «در نعمت‌ها با شما بودم… حالا که نوبت بلا رسیده، می‌خواهی مرا کنار بگذاری؟» 🔻 این جمله، امام را متاثر کرد . اذن داد. و با دعایی عجیب بدرقه‌اش کرد: «خدایا، چهره‌اش را سفید کن… بویش را خوش گردان… و با نیکان محشورش کن…» 📌 بعدها نوشتند: بدن جون در میدان کربلا، خون‌آلود بود… اما بوی خوشی از او بلند بود که دشمن را هم حیرت‌زده کرد. ❗️اینجا، نه رنگ مهم بود، نه سابقه. فقط دلِ عاشق، و زبان وفادار. ❓و ما امروز… نسبت خادمی‌‌مان را با ولی حق چگونه تعریف میکنیم؟ بنده‌ای برای زمان صلح، یا جان فدایی در همه ی سختیها؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکُو إِلَیْكَ فَقْدَ نَبِیِّنَا صَلَوَاتُكَ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ غَیْبَةَ وَلِیِّنَا... 🌿 الغوثِ جهان را پسر فاطمه دریاب... 🆔️ @Revayate_ensan_home