eitaa logo
🏡 خانه اهالی روایت انسان
25.6هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
377 ویدیو
31 فایل
🏡خانه اهالی روایت انسان روایتی بدون سانسور از هویت تاریخی انسان!✨ جایی برای تجربه‌ی ناب زندگی مؤمنانه... ادمین پاسخگو @revayate_ensan ⚠️تبلیغ و تبادل انجام نمی‌شود. هماهنگی برای دعوت‌ها و جلسات حضوری : @nakhaei_davat
مشاهده در ایتا
دانلود
📍 فصل هفتم _ قسمت اول 🟠 کاروانی که راه را می‌بست، نه برای دزدی، برای هدایت در مسیر حرکت از مکه، امام حسین با کاروانی برخورد کرد که هدیه‌های یمن را برای یزید می‌برد. 📌 امام، بی‌درنگ راه را بست. بارها را گرفت و گفت: «من، به استناد صلح‌نامه‌ی برادرم، خلیفه‌ی قانونی‌ام… و یزید، خلیفه نیست که بر او هدیه بفرستند.» 🔻 آن‌جا، نه نبردی رخ داد و نه ترسی پدید آمد… اما یک حقیقت آشکار شد: امام فقط از حکومت یزید عبور نکرده بود، بلکه او را مشروع نمی‌دانست. 📌 کمی بعد، امام در ذات‌عرق با «بشر بن غالب» دیدار کرد. مردی از کوفه گفت: «دل‌ها با توست، اما شمشیرها علیه تو…» ❗️و امام پاسخ نداد. چون می‌دانست این یعنی: «مردم، حقیقت را دوست دارند، اما هزینه‌اش را نه.» ❓و ما امروز… آیا به ولیّ خدا فقط دل‌داده‌ایم؟ یا شمشیرمان هم با اوست؟ وقتی باید هزینه بدهیم، دل‌مان هنوز همان دل است؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هفتم _ قسمت اول 🟠 کاروانی که راه را می‌بست، نه برای دزدی، برای هدایت در مسیر حرکت از مکه، ام
فصل هفتم_قسمت دوم 🟣 در خواب هم معلوم بود این مسیر، فقط به بهشت می‌رسد در مسیر به کربلا، امام خوابی دید… دید که سوار کاروانی است، و دارد از دل تاریکی، به سمت نور می‌رود. و صدایی گفت: «این کاروان، به بهشت می‌رود…» 📌 علی‌اکبر، پرسید: «مگر ما بر حق نیستیم؟» امام پاسخ داد: «چرا، و به همین دلیل، از مرگ نمی‌هراسیم.» 🔻 در همین مسیر، مردی آمد و گفت: «چرا از مکه خارج شدی؟ اگر پناه می‌خواستی، من تو را پنهان می‌دادم!» امام نگاهی کرد و گفت: «اگر پرنده‌ای را آرام بگذارند، به خواب می‌رود… اما من را رها نمی‌کنند…» 📌 رسیدند به منطقه زباله. و آن‌جا، خبر رسید: مسلم بن عقیل، شهید شد… هانی هم… و عبدالله بن یقطر هم. 🔻 امام، اولین عزاداری کربلا را در همان‌جا گرفت. کاروان، اولین بار مزه‌ی غربت را چشید. ❗️راه روشن بود. مقصد معلوم بود. اما مسیر، جز با خون، باز نمی‌شد. ❓و ما امروز… وقتی مسیر حق به جان ختم شود، باز هم در کاروان می‌مانیم؟ یا فقط تا وقتی هستیم که مقصد، خوشی باشد؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
فصل هفتم_قسمت دوم 🟣 در خواب هم معلوم بود این مسیر، فقط به بهشت می‌رسد در مسیر به کربلا، امام خوابی
📍 فصل هفتم _ قسمت سوم 🟠 از زهیر تا قیس؛ مردانی که با یک انتخاب، تاریخ را شکافتند در مسیر به کربلا، کاروان امام با چهره‌هایی روبه‌رو شد که ابتدا «بی‌میل» بودند… اما انتخاب‌شان، ورق تاریخ را برگرداند. 📌 یکی‌شان زهیر بن قین بود؛ مردی محتاط، بی‌تمایل، عثمانی‌مذهب. کاروانش را از کاروان حسین دور نگه داشته بود. 🔻 تا اینکه پیغام رسید: «زهیر! امام تو را صدا کرده…» با تردید رفت… و با چشمانی دگرگون برگشت. به همسرش گفت: «تو آزادی. من با حسین می‌مانم.» و ماند… تا آن‌قدر رشد کند که فرمانده صف اول عاشورا شد. 📌 دیگری، قیس بن مسهر بود؛ فرستاده‌ی امام با پیامی به کوفه. اما پیش از رسیدن، دستگیر شد. به او گفتند: «یا نامه را بخوان، یا حسین را لعن کن.» قیس، نامه را پاره کرد تا نام یاران افشا نشود. و بعد، بالای منبر، همان‌جا… ابن زیاد را لعن کرد و مردم را به یاری حسین فراخواند. ❗️ابن زیاد دستور داد: او را از بالای کاخ به پایین انداختند. پیکرش شکست، اما صدایش زنده ماند. 📌 این دو مرد، دو مسیر متفاوت، اما یک نقطه مشترک داشتند: آن‌جا که همه می‌ترسیدند، آن‌ها انتخاب کردند…و ما امروز… در روزگاری که دشمن، رسانه‌اش را به کاخ تبدیل کرده، و ولیّ حق، هل من ناصر می‌گوید… آیا حاضریم از منطقه امن‌مان بیرون بیاییم؟ حاضر به ریسک آبرو، موقعیت، شغل، یا حتی جان هستیم؟ یا تا همیشه، فقط در تاریخ، تماشاچیِ قیس‌ها و زهیرها می‌مانیم؟ 📌 اگر امروز منبری در کاخ ظلم به تو دادند، آیا مثل قیس، آن را سنگر حق می‌کنی؟ یا به‌هوای بقا، صدایت را با دشمن کوک می‌کنی؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 این روزها به تفکر در باب اتفاقات عاشورا بیش از همیشه محتاجیم. ما در موقف حساس تاریخیم، مثل مردم زمان اباعبدالله. 🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل هشتم _ قسمت اول 🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت، اما همین‌جا، اولین حلقه محاصره بسته شد. 📌 سپاه حر بن یزید ریاحی از راه رسید. هزار سوار، بدون شمشیر کشیده… اما با مأموریتی روشن: «نه اجازه ورود بده، نه اجازه بازگشت… فقط متوقفش کن.» 🔻 امام، بی‌مقدمه گفت: «تو با ما هستی، یا بر ما؟» و حر گفت: «بر شما… اما مأمورم، نه مختار.» 📌 این آغاز استراتژی خطرناک یزید بود: اسارت امام، بی‌نبرد. خاموش‌کردن صدای حق، بی‌کشتار. نقشه‌ای نرم، اما ویران‌گرتر از شمشیر. ❗️امام نپذیرفت. مأمور بود که برود، حتی اگر در میان محاصره. ❓و ما امروز… ما در کدام صف‌ایم؟ محاصره کنندگان ولی حق؟ تماشاچیانِ بی عمل؟ یا مدافعان و همراهان ولی خدا؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت اول 🟠 وقتی ولی الهی به محاصره درآمد کاروان حسین فقط دو منزل تا کوفه فاصله داشت،
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم 🟣 کربلا؛ محاصره‌ای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر محاصره فقط ایستادن در برابر راه نیست. گاهی آرام آرام، در دل خیمه‌ها نفوذ می‌کند… با فرمانی بی‌رحم، و خفقانی تدریجی. 📌 نامه‌ی ابن زیاد به حر رسید: «دیگر با حسین مدارا نکن. او را از آب محروم کن. قدم‌هایش را محدود کن. و اجازه هیچ جابجایی نده…» 🔻 حالا میدان، بدون نیزه، بی‌رحم‌تر شده بود. جنگ هنوز شروع نشده، اما مرزها کشیده شده بود: بین سکوت و حقیقت، بین همراهی و تماشا. 📌 امام، در دل همین سکوت، شعری خواند… سوگی نجیب، که بوی رفتن می‌داد. و همین شعر، زینب را لرزاند. چادر از سر افتاد، پا برهنه از خیمه بیرون آمد، و با فریاد گفت: «کاش من مرده بودم… امروز انگار زهرا دوباره داغدار شده…» 🔻 زنان گریستند، اما امام، زینب را آرام نکرد؛ تربیتش کرد. 📌 گفت: «خواهرم، اگر من کشته شدم، چهره نخراش، صدایت را بلند نکن… تو باید پیامم را برسانی.» ❗️و از این لحظه، زینب از خواهری گریان، به ستونی در تداوم قیام بدل شد. ❓و ما امروز… وقتی محاصره با شمشیر نیست، با روایت است، چه کسی روایت صدای ولی خدا را به دوش می‌کشد؟ و چه کسی در حاشیه‌ امن، آرام فرو می‌رود؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل هشتم _ قسمت دوم 🟣 کربلا؛ محاصره‌ای که با اشک شروع شد، نه با شمشیر محاصره فقط ایستادن در براب
📍 فصل هشتم _ قسمت چهارم 🟣 وقتی خواهر باید وارث مأموریت برادر شود آن شب، امام حسین از زینب خواست آماده شود. نه برای وداع، بلکه برای «ادامه». 📌 گفت: «تو که قرار است پیام من را بر دوش بکشی، نباید در گودال اشک غرق شوی…» 🔻 زینب، همان شب، از خواهر دلسوخته، به راویِ باصلابت تبدیل شد. 📌 امام نگفت: گریه نکن. گفت: اگر من شهید شدم، صدایت را بلند نکن… این یعنی: تو قرار نیست فقط بگویی «چه شد»، تو باید بگویی «چرا شد.» ❗️زینب، زن نبود؛ تاریخ بود، که ایستاد و حقیقت را از زیر سم اسب‌ها بیرون کشید. ❓و ما امروز… وقتی راویان حقیقت در محاصره‌اند، چه کسی بلند می‌شود؟ ما کدام زینبیم؟ زینبِ شیون؟ یا زینبِ روشنگری؟ 🆔️ @Revayate_ensan_home
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى أَبْنائِكَ الْمُسْتَشْهَدينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلى ذُرِّيَّتِكَ النَّاصِرينَ سلام بر تو و بر فرزندان شهادت‏ طلبت، سلام بر تو و بر نسل يارى كننده‏ ات 🆔️ @Revayate_ensan_home