🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دهم_ قسمت اول 🟣 دشمن، اماننامه میآورد؛ عباس، خط را روشنتر میکند وقتی شمشیر کار نمیکند،
📍 فصل دهم _ قسمت دوم
🟠 وقتی یک جواب، جنگ را به تعویق میاندازد
شمر، بعد از شنیدن پاسخ عباس، عقب نشست.
نهتنها نتوانست تفرقه بیندازد،
بلکه آن روز را هم نتوانست بجنگد.
📌 طبق فرمان ابن زیاد،
امروز باید کار حسین تمام میشد.
اما یک جمله عباس،
تمام نقشه دشمن را عقب انداخت.
🔻 گاهی یک تیغ برنده،
نه از آتش شمشیر میآید،
بلکه از حرارت ایمان تیز میشود
📌 امام، به عباس گفت:
«حتی به فاسق هم، پاسخ مستدل بده…»
و عباس، با ادب، با صلابت،
با واژههایی آغشته به ایمان،
مشت عملیات دشمن را باز کرد.
❗️شب عاشورا،
با قدرت کلام عباس،
و صبر امام،
زنده ماند…
❓و ما امروز…
در برابر، دعوتهای دروغین به صلح و مصالحه،
جرئت تأخیر انداختن در پیروزی باطل را داریم؟
یا واژههایمان، خاکستریاند و مبهم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول
🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست...
تاسوعاست.
محاصره کامل شده،
صدای ساز جنگ بلند است…
اما حسین، به جای اینکه شمشیر بکشد،
پیامی میفرستد به دشمن:
📌 «امشب را به ما مهلت دهید…
دوست دارم نماز بخوانم، قرآن تلاوت کنم،
و شب را با مناجات با پروردگارم سپری کنم.»
🔻 این جمله، فقط یک درخواست ساده نیست…
بیانیهای است از فلسفه قیام:
میدان کربلا، میدان تربیت است، نه فقط نبرد.
📌 همین شب، با همین درخواست،
۳۲ نفر از سپاه دشمن، دلشان لرزید…
و از اردوگاه ظلم جدا شدند و به حسین پیوستند.
❗️امام میخواست حتی در آخرین فرصت،
شاید دلی روشن شود،
شاید راهی باز شود…
❓و ما امروز…
وقتی فضای جنگ و محاصره روانی سنگین میشود،
آیا باز هم به تربیت فکر میکنیم؟
یا فقط به واکنش فوری و قهرمانانه دل میبندیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت اول 🟠 شب را به جای حمله، برای تربیت خواست... تاسوعاست. محاصره کامل شده، صدای س
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم
🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد
شبی بود که همه منتظر حمله دشمن بودند،
اما امام، یارانش را در خیمه جمع کرد
و گفت:
«من یارانی وفادارتر از شما ندیدهام…
اما تاریکی شب را فرصتی بدانید:
هر که میخواهد، برود…»
📌 اینبار، کسی را دعوت نکرد.
بلکه اذن رفتن داد.
🔻 حتی عباس هم مخاطب بود…
اما عباس، با صلابت ایستاد و گفت:
«کجا برویم؟! جز کنار تو جایی نداریم.»
📌 بعد از او، زهیر، مسلم، حبیب، اولاد عقیل،
هرکدام برخاستند و رجزهای وفاداری خواندند:
"اگر هزار بار کشته شویم، باز با توایم..."
❗️کربلا فقط میدان دعوت نبود،
میدان غربال دلها بود.
❓و ما امروز…
آیا فقط وقتی جمعیت زیاد است، همراهیم؟
یا وقتی تاریکترین شب برسد، باز هم میمانیم؟
اگر امام امروز از ما نپرسد «میآیی؟»
بلکه بگوید «اگر میخواهی برو…»
چه میکنیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل یازدهم _ قسمت دوم 🟣 دعوت نکرد، اذن رفتن داد… و غربال آغاز شد شبی بود که همه منتظر حمله دشمن
📍 فصل یازدهم _ قسمت سوم
🟠 دل کندن از فرزند اسیر، ماندن کنار حسین
در میان یاران، مردی بود به نام محمد بن بشیر.
فرزندش در همان روز در منطقه ری اسیر شده بود…
و امام وقتی شنید، گفت:
«آزاد هستی… میتوانی بروی دنبال پسرت.»
📌 اما محمد گفت:
«من فدای حسین شوم،
فرزندم هم فدای راه او.»
🔻 امام اصرار نکرد.
اما برای پسر دیگر او هدیهای فرستاد…
❗️این یعنی:
امام، درد آدمها را میفهمید.
اما همراهانش را هم تنها نمیگذاشت.
و یارانش، از عزیزترین چیزشان هم دل میکندند.
❓و ما امروز…
آیا در انتخاب بین فرزند و امام،
باز هم در کنار راه حق میمانیم؟
یا برای محافظت از عزیزترینها،
از اماممان فاصله میگیریم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول
🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد
صبح عاشورا،
اولین تیر شلیک شد.
صدای شمشیرها بلند شد،
و قلب تاریخ پاره پاره شد.
📌 در میان غوغای جنگ،
وقتی همهچیز به خون آغشته شده،
امام فریاد زد:
«هل من ناصرٍ ینصرنی؟»
🔻 این فریاد،
برای کمک نبود.
امام، منتظر معجزه نظامی نبود،
او داشت برای آخرین بار،
دلها را صدا میزد…
صدایی برای همه دلهای آزاده
تا آخر تاریخ بشر . . .
📌 و هنوز بودند کسانی که شنیدند.
۳۲ نفر از دل اردوگاه دشمن جدا شدند.
و به امام پیوستند.
❗️اباعبدالله، حتی زیر باران نیزهها،
در حال دعوت و تربیت است.
❓و ما امروز…
در غوغای رسانهها،
در حمله به حقیقت،
ما دعوتکنندهایم؟
یا تنها تماشاگرِ پایان نور؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دوازدهم _ قسمت اول 🟠 دعوت، حتی از دل آتش نبرد صبح عاشورا، اولین تیر شلیک شد. صدای شمشیرها بل
📍 فصل دوازدهم _ قسمت دوم
🟣 حر؛ وقتی مأمور دیروز، مدافع امروز میشود
جنگ آغاز شد،
و اسبها به صف شدند.
و در این میان، یک نفر در دلش آشوب افتاد…
📌 حر، همان کسی که جلوی امام را گرفته بود،
همانی که مأمور به حصر بود،
حالا دلش لرزید.
🔻 گفت:
«من بین بهشت و جهنم مخیرم…
و من بهشت را برمیگزینم،
هرچند پیکرم پارهپاره شود.»
📌 حر، اسباش را به سمت امام چرخاند.
آمد، افتاد به زمین،
و با گریه گفت:
«آیا توبهام را میپذیری؟»
و امام، خاک صورتش را پاک کرد و گفت:
«تو حرّی… هم در دنیا، هم در آخرت.»
❗️اینجا، کربلا به ما یاد داد:
دیر نیست، اگر که برگردی.
و گذشته مهم نیست،
اگر الآن راهت روشن است.
❓و ما امروز…
اگر راه را تا کنون غلط طی کرده ایم بازمیگردیم؟
آیا هنوز حر هستیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
8.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 دوگانه جنگ و صلح . . .
چه دوگانه های غلطی که بارها انسان را در طول تاریخ فریب داده . . .
#فرو_الی_الحسین
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
🆔️@Revayate_ensan_home
🏡 خانه اهالی روایت انسان
📍 فصل دوازدهم _ قسمت دوم 🟣 حر؛ وقتی مأمور دیروز، مدافع امروز میشود جنگ آغاز شد، و اسبها به صف شد
📍 فصل دوازدهم _ قسمت سوم
🟠 از منطق بریر تا ایثار وهب
بریر، پیرمردی بود عارف، اهل استدلال.
او به میدان آمد، نه با نیزه…
بلکه با کلام.
📌 ایستاد و با آیه و حکمت،
حریفش را به مباهله و گفتوگو فراخواند.
با منطق، بر او غلبه کرد.
اما نتیجه چه بود؟
شمشیر.
🔻 وقتی دشمن دید که نور عقل هم کارگر افتاده،
دستور داد خاموشش کنند.
و بریر، شهید شد…
نه فقط در میدان نبرد،
بلکه در میدان گفتوگو.
📌 هنوز شعله خاموش نشده بود
که نوری دیگر برخاست: وهب.
جوانی تازهمسلمان،
بیسابقه در جهاد،
اما با قلبی عاشق.
مادرش گفت:
«جز با شهادت تو، روسفید نمیشوم…»
و همسرش گفت:
«نرو، من طاقت ندارم…»
🔻 وهب رفت.
و همسرش، دلش لرزید،
او هم شمشیر کشید،
آمد به میدان، ایستاد کنار شوهرش…
📌 وهب، با دستان بریده،
او را به عقب برگرداند،
و امام، او را در آغوش گرفت و گفت:
«خدا از تو راضیست… برگرد.»
❗️کربلا فقط جایی برای شمشیر زدن نبود،
جایی بود که خانوادهها با هم، پای یک حقیقت ایستادند.
❓و ما امروز…
در میدان جهاد روایت،
در جنگ نرم ،
آیا خانوادهایم یا تنها؟
با هم میجنگیم،
یا یکی میداندار است و بقیه بازدارنده؟
وقتی دشمن، منطق و وفاداری را با شمشیر میزند،
ما هنوز کنار هم ایستادهایم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
📍 فصل سیزدهم _ قسمت اول
🟠 آخرین نگاه، آخرین وصیت: حسین
در دل میدان، مسلم بن عوسجه میجنگید،
نه برای کشتن،
بلکه برای خریدن فرصت؛
شاید دلهایی هنوز قابل هدایت باشد.
📌 زخمی شد.
زمین افتاد.
و امام با حبیب بر بالینش آمدند.
🔻 امام اشک ریخت…
و حبیب خم شد تا آخرین وصیت دوستش را بشنود.
و مسلم گفت:
«اوصیک بهذا…»
با چشمان نیمهباز، اشاره کرد به امام حسین.
نه به زن و فرزند، نه به وصیتنامهای پر از دنیازدگی…
فقط گفت:
«مراقب حسین باش…»
❗️در لحظه مرگ،
همه چیز کنار میرود.
و آدم، آنچه را که واقعاً دوست دارد، نگه میدارد.
و مسلم، فقط حسین را نگه داشت…
❓و ما امروز…
اگر لحظه مرگمان فرا برسد،
چقدر ولیّ خدا، در مرکز دغدغه ماست؟
به چه وصیت میکنیم؟
#ماجرای_حسین
#روایت_انسان
#فرو_الی_الحسین
🆔️ @Revayate_ensan_home
831.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غزه امروز عیان ترین سنگ محک انسان است، در کدام جبهه ایم؟ خدا یا شیطان؟
#روایت_انسان
#غزه
🆔️ @Revayate_ensan_home