یه مسئلهی حل نشده، ته ذهنم بود که مسیرم به اون وابسته بود. تو اوج ناامیدی (به تمام معنا)، چشمام رو به ماه دوخته بودم و نسیم خنکی از زمینهای خشک و وسیع، به صورتم میخورد. ته قلبم دوست داشتم یه جایی، یه نور ریزی، به حد کوچولوی خودم، داشته باشم که برسه به مسیر افرادی شبیه قبلاً خودم.
و تو اوج سردرگمی که میشه یا نمیشه ادامهش بدم یا نه، کانال ایتا و تلگرام رو زدم و هیچ فعالیت اصلیی تا روز غدیر نبود.
اما، اینجا یه کم قوت که گرفت، کسایی با فرسنگها فاصله از هم، از دل اعضای همینجا، تو نوجوونی و جوونی، از گوشه گوشهی این آب و خاک مجازی اومدن کنارم و یکی از یکی خالصتر، پاکارتر، گمنامتر، دغدغهمندتر، دلسوزتر، بدون ریالی گرفتن و چشمداشتی داشتن. هیچِ هیچ.
اینجارو با همین کوچیک بودنش دوست دارم، چون باعث رشد خودم و اعضای تیم شده و بالاخره دوتا گره ذهنی از دو نفر وا کرده و دلشون آروم شده. دور هم شاید کمِکم ۶۰۰ نفر باشیم ایتا و تلگرام، رسما یه مدرسه.
محتوایی که میسازیم حتی اگه از همین ۶۰۰ نفر ۱۰۰ نفرش ببینن و دلشون آروم شه و یه گره از ذهنشون وا شه، کافیه، بیخیال حرص و جوشای فیکی که از سمت شیطون میاد تا ناامیدت کنه و متوقف. (یه عدد زخم خورده)
پس اینجا، برای همون صد نفر، ولو ۵۰ نفر، داره کار میکنه و خدا بده برکت :)
یه امشبی رنشا برای انجام وظیفهش و دلِ شبههزدهها یادتون نرهها...
ارادت💛
#تولدسهسالگیرنشادرشبمیلاد