#بازنشر
طرح به مناسبت سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام🍂💔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃چند ساعتی از افطار گذشته و #زهر آرام آرام خود را به عمق جان میرساند. جگرش میسوزد ولی افسوس که در خانه خود غریب است😓
🍃غربت میراث مادریست. دیروز میان کوچه، امروز میان خانه ،فردا میان #گودال و آن سوی دیوار زنی که در رویای شاه بانویی غرق شده است...
🍃نگاه تارَش به کوزه آب اما فکرش میان کوچه های #بنی_هاشم است، نکند در این تاریکی، زینبش زمین بخورد!
🍃چشم بر هم میگذارد که پرده حجره کنار میرود: "برادرم حسن" و فرو میرود در آغوشی برادرانه... حسین علیهالسلام سرش را به دامن گرفته و زینب کنار بستر، هق هقش را درون سینه آرام میکند. دستان برادر را میگیرد. سرد است، مانند دستان مادر وقتی از کوچه بازگشته بود💔
🍃کمی آنطرف تر #عباس مردانه بغضش را فرو میدهد. دل نگران مولایش است، نکند داغِ کمر شکن برادر را تاب نیاورد!؟
🍃چشمان بیفروغش روی اشکهای #زینب خیره میماند: "گریه نکن جان برادر، گریه نکن"
🍃حسین لب میگشاید تا شاید پاسخِ سوالش، کمی از داغِ سینه حسن کم کند :"حسن جان! نمیگویی، آن روز میان کوچه ها، به مادرمان چه گذشت؟"و پاسخش قطره اشکی میشود میانِ موهای سپیدِ برادر. موهایِ سپیدی که یادگار کوچه است😔
🍃در آستانه حجره، مادر را میبیند. با همان #چادر_خاکی، دست به پهلو منتظر اوست. پشت سرش، پیامبر و پدرش علی با لبخند نگاهش میکنند.
🍃زینب را به حسین میسپارد و حسین را به عباس. صدای شیون که بلند میشود، بار دیگر #مدینه رخت عزا بر تن میکند...
🍃پیکرِ غرق تیرش را به خاک میسپارند و ماتم #بقیع را به آغوش میکشد. زینب سر بر شانه برادرش از کوچه های بیوفای مدینه میگذرند.
اما حسین چه بگوید از داغِ دلش!!
سخت است برادری، برادرش را خاک کند.
#امان_از_غریبی
🕊به مناسبت سالروز #شهادت
#امام_حسن_مجتبی(ع)
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
📅تاریخ انتشار : ۱۲ مهر ۱۴۰۰
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #عند_ربهم_یرزقون
🌹شهید مصطفی صدرزاده
از جمله مواردی که در خانواده شهید محسوس بود و سخت از آن خوشم آمد و برایش خدا را شکر کردم، پایبندی افراد خانواده به نماز اول وقت، طوری که وقتی آنجا بودم تا صدای اذان بلند میشد، میدیدم همه به دنبال وضو گرفتن و پهن کردن سجاده اند، و دیگر اینکه هیچ کدام به دنبال خرافات نبودند.
به نقل از همسر شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃همیشه گفتهام نام، تاثیرگزار ترین شاخصه یک فرد است و همین نام، میتواند تو را به سعادت برساند. مثلا #حسین که باشی، #عشق و ارادت در جانت ریشه میکند و با اندیشه ظلمستیزی، این یادگارِ مولای کربلا، بزرگ میشوی😌
🍃درست شبیه #حسین_مرادی، پسری که در خانواده مذهبی چشم گشود و تاثیرنامش، شجاعت و دلاوری بود. در دریایِ مواج انقلاب، به سمت حقیقت شنا کرد و کنار سیلِ عظیمِ حق طلبان پهلو گرفت.
🍃در همه تظاهراتِ شهر، ردپایِ حسین دیده میشد. بعد از انقلاب و با شروع جنگ، راهیِ جبهه شد تا دفاع کند از #خاک و ناموسِ وطنش.
🍃پسری که همه را به #درستکاری و انقلابی بودن دعوت میکرد، شُهره بود به حُسنِ خلق. نماز شب حسین ترک نمیشد...و شاید همین رشته اتصالِ تاریکیهای شب، او را به روشنایِ صبحِ #شهادت رساند🌸
🍃والفجر۸ ، راه رسیدنِ او به فجرِ سعادت بود. در دومین مرحله از عملیات، روحِ بلندِ حسین، #زمین را تاب نیاورد و در آغوشِ معبود آرام گرفت.
🍃امروز اما میلادِ زمینیِ توست و ما این خجسته اتفاق را به جشن نشسته ایم. نگاهمان کن🥺
♡ #میلادت_مبارک ♡
✍نویسنده : #زهرا_قائمی
🌷به مناسبت سالروز #تولد
#شهید_حسین_مرادی
📅تاریخ تولد : ۱۳ مهر ۱۳۲۸
📅تاریخ شهادت : ۲۶ آبان ۱۳۵۷
📅تاریخ انتشار : ۱۳ مهر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : فارس
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#داستان روزگار من(۴)
دو ماهی میشد که ما تو خونه خودمون با خیال راحت بدون فکر کردن به کرایه خونه سرمونو میذاشتیم زمین و خیلی راضی و شاد بودیم.
یه روز که تو مدرسه زنگ تفریح دوم تو حیاط با سحرو بچه ها نشسته بودیم .
عمومو دیدم که اومد مدرسه رفت دفتر
با تعجب رفتم پیشش دیدم داره با مدیر حرف میزنه چشمش 👁 که به من افتاد حرفشو قطع کردو رو به من با صدای گرفته گفت : فرزانه عمو جون وسایلتو جمع کن بریم خونه
یه لحظه ترسیدم 😰😰از حال عموم چشاش قرمز شده بود صداشم گرفته و بغض الود بود
هرچی از عموم پرسیدم چیزی نگفت با خودم گفتم نکنه 😱عزیز چیزیش شده اخه اونروز حالش بد بود به خونه که رسیدیم جلو در خیلی شلوغ بود رفتم بالا دیدم مامانم از شدت گریه 😭از حال رفته و همه فامیلا دورشو گرفتن و بهش اب میدن گیج شده بودم
یعنی چی شده یه دفعه عمم با حالت گریه اومدو منو گرفت بغلش
گفت عمه فدات بشه فرزانه
داداشم رفت بابات رفت اینو که شنیدم اروم بهت زده گفتم بااااب بااام بابام از حال رفتمو افتادم زمین دعا دعا میکردم که وقتی به هوش میام همه چیز دروغ باشه
وقتی چشامو باز کردم همه با لباس سیاه ◼️◼️◼️ بالا سرم بودن بلند شدم زدم زیر گریه با صدای بلند داد میزدم مااااااماااان ماااااماااان بابام کو باباجونم کوش خداااایا چرا بابای من چراااا با گریه های من خونه پر شد از گریه و شیون مامان بغلم کرده بود مثل بی کسا داشتیم گریه میکردیم
چقدر جای بابام خالی بود مامان با گریه میگفت نادر چرا مارو تنها گذاشتی چرااااا ‼️⁉️
همه میگفتن گریه نکن دوباره حالت بد میشه مامان با اشکایی 😭😭
که صورتشو میشست میگفت خدایا تازه داشتیم رنگ خوشی رو میدیدیم با چه امیدی این خونه 🏡🏡 رو خرید تازه قسطای🚘🚘 ماشینش تموم شده بود
نویسنده 📝 انارگل🌹 📝
بامــــاهمـــراه باشــید🌹
🌹@ShahidNazarzadeh🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 شهداي غواص...
🗓روايت #حجت_الاسلام_جوشقانيان از حال و هواي غواصان شهيد
#شبتون_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#یاصاحب_الزمان_عج💚
اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان
هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان
خورشید تابه کی به پس ابرها نهان
عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
سلام امام زمانم ✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh