چند بار محکم زد به در و گفت
+ زن داداش
جوابش و که شنید از در فاصله گرفت و راهِ اومده رو برگشت
یه خانومے اومد بیرون و بهم گفت
+سلام عزیزمخوش اومدے بفرماا
نگاه گرمشون باعث شد کمتر از قبل معذب باشم
یه راهرویے و گذروندیم و به هال رسیدیم
وسط هال به زیبایے تزئین شده بود و یه سفره ے قشنگ چیده بودن
بین سفره هم پر بود از گلاے زرد و صورتے و نارنجے که رایحه خوشے و پخش کرده بود
نگام ب سفره بود که یهو یکے پرید بغلم
ریحانه بود
از دیدنش خوشحال شدم و محکم بغلش کردم و بهش تبریڪ گفتم
ارایشش خیلے کم بود ولے موهاش و شنیون کرده بود
دوباره بغلش کردم
مثه بچه هایے که بهشون قول شهربازے داده بودن ذوق زده بود
دستم و گرفت نشستیم رو مبل مخمل و سفید جلوے سفرش
تازه تونستم به اطرافم با دقت نگاه کنم
جمعیتشون زیاد نبود به گفته خودش فقط فامیلاے نزدیکشون و دعوت کرده بود
همه رو بهممعرفے کرد
دختر خاله هاش با غضب نگام میکردن.
چون دلیل نگاهاے عجیبشونو نفهمیده بودم ترجیح دادم فقط لبخند بزنم
با زن داداش ریحانه بیشتر آشنا شدم .اسمش نرگس بود.
خیلے خانواده ے خونگرم و دوست داشتنے اے بودن همینم باعث شده بود
زود باهاشون صمیمے شم
جمعیتشون بیشتر شده بود وخیلیا رو نمیشناختم
ریحانه یه دوربین داد دستم و گفت
+فاطمه جون میشه با این ازم چندتا عکس بگیری؟
یه نگاه به دوربین حرفه ایش انداختم و گفتم
_عه دوربین خریدے مبارکت باشه
+نه بابا واسه داداشمه
_آها
نشست رو مبل
دسته گلش و که از گلاے رز سفید و صورتے بود و دستش گرفت
دوربین و تنظیم کردم روش طورے که سفره عقدشم تو عکس بیافته
یه لبخند قشنگ رو لباش نشسته بود
عکس و که گرفتم بهش خیره شدم
لباس نباتیش که روے یقه اش و سینه اش تا کمر تنگش نگیناے ریز و براق کار شده بود و دامن پف دار و تورے قشنگش به خوبے تو عکس مشخص بود
رفتم کنارش و گفتم
_ چ دلے ببرے شما از آقاتون
خندید و اروم زد رو بازم و گفت
+مسخره. حالا راسشو بگو خوب شدم ؟
_آره خیلے ماه شدے
+قربونت برم من
چندتا عکس دیگه هم ازش گرفتم
و ازش فاصله گرفتم
داشت با فامیلاش حرف میزد
از فرصت استفاده کردم و عکسارو یکے یکے زدم عقب تا دوباره ببینم
از اخرین عکس که گذشتم چهره محمد تو صفحه مستطیلے دوربین مشخص شد
موهاے لختش مثه همیشه پریشون چسبیده بودن به پیشونیش
داشت میخندید خیلے واقعی! چندتا از دندوناے جلوییش مشخص شده بود
با اینکه چشماش از خنده جمع شده بود چیزے از جذابیتش کم نشده که هیچ بهش اضافه هم شده بود
دوباره به لبخندش نگاه کردم و ناخودآگاه به این فکر کردم که چقدر با لبخند قشنگ تره،یه لبخند عجیب که دلیلے واسش پیدا نکرده بودم نشست رو لبام
ته دلم لرزید!
دوربین و خاموش کردم و دوباره برگشتم پیش ریحانه
چندتا عکس دست جمعے هم ازشون گرفتم
دوباره یکے در زد
زن داداشِ ریحانه نشسته بود رو مبل
میخواست بلند شه و در و باز کنه
وضعش و که دیدم دلم براش سوخت
بار دار بود
گفتم
_من باز میکنم
با تردید نگام کردوازم تشکر کرد
چون از همه به در نزدیڪ تر بودم
شالم و سرم انداختم و در و باز کردم
محمد بود
از موهاش فهمیدم کیه !
روش سمت در نبود داشت بایکے که تو حیاط بود حرف میزد
بلند گفت باشه باشههه
برگشت سمتم
دهنش باز شده بود واسه گفتن چیزے ولے با دیدن من یه قدم عقب رفت
باخودم گفتم الان که بابام نیست دوباره مثه قبل میشه
بعد چند لحظه گفت
+ببخشید
چے و میبخشیدم ؟؟مگه کارے کرده بود؟
دوباره ادامه داد
+میشه به نرگس خانوم بگید بیاد ؟
اروم گفتم
_براشون سخته هے بلند شن
با تعجب نگام کرد و دوباره سرش و انداخت پایین
صداشو صاف کرد و گفت
+عاقد میخواد بیاد تو به خانوما اطلاع بدید لطفا
جمله اش و کامل نکرده رفت
در و که بستم متوجه لرزش دستام شدم.استرسم برام عجیب بود
نفسم و با صدا بیرون دادم و
حرفے که زده بود و به ریحانه اینا منتقل کردم
شنل ریحانه و بستیم و چادرش و سرش کردیم
بعضے از خانوما چادر سرشون کردن
یسریام فقط شال انداختن رو سرشون
یه حاج آقایے یا الله گفت و اومدن تو
پشت سرش یه آقایے که سیماے دلنشینے داشت اومد داخل.
از شباهتش با محمد حدس زدم پدرشون باشه
سه نفر دیگه هم اومدن
یه پسر جوون که حدس زدم باید دوماد باشه اومد داخل
پشت سرش محمد و چند نفر دیگه در حالے که از خنده ریسه میرفتن اومدن تو و در و بستن
همه با فاصله دور سفره جمع شدن
منم با فاصله کنار ریحانه ایستاده بودم
حاج آقایے که قرار بود خطبه بخونه کنار دوماد نشست
شروع کرد ب خوندن
و ریحانه بار سومے که عاقد ازش اجازه خواست،وقتے زیر لفظے شو از آقا دوماد گرفت
بله رو گفت
همه صلوات فرستادن بعدشم ب گفته عاقد دست زدن
دختر خاله هاے ریحانه و یه عده دختر که نمیشناختمشون شروع کردن ب جیغ زدن و کل کشیدن...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمانم
⇦مِهـــــرتـــᰔــو رٰا ،
خـُــــدا بہ گِل و جانمـــــآن سِرشت۔۔۔
⇦دُنیآ؎ درکنٰارتــُـــو ؛
یَعنے خُود «بِهشـــــت۔۔۔𔘓»
↶بٰاید زبـــــٰانزد هَمہ دنیآ کُنم تــُـــو رٰا۔۔
↶بٰایـــــدکِہ مَشق نـــٰــآم تُـــــورا ،
تٰا أبَد نِوشت...↷
﴿السـَّــــلام؏َـلیک یٰا
أبٰاصٰالح الْمَهـــﷻــد؎۔۔𑁍﴾
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
نهج البلاغه
حکمت 75 - توجّه به فنا پذيرى دنيا
وَ قَالَ عليهالسلام كُلُّ مَعْدُودٍ مُنْقَضٍ وَ كُلُّ مُتَوَقَّعٍ آتٍ🌹🍃
و درود خدا بر او، فرمود: هر چيز كه شمردنى است پايان مىپذيرد، و هر چه را كه انتظار مىكشيدى، خواهد رسيد
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
«كلنا جيش صاحب الزمان…
ما همه لشکر صاحب زمان هستیم...»
#حاج_قاسم
#لشکر_صاحب_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🦋
بِهم میگفت: ملیحه... !
ما یِه دیدن داریم، یِه نگاه کردن !
من تو خیابون شایَد ببینم
ولی نگاه نمیکنم
#عاشقانه_شهدا
#شهید_عباس_بابایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❤️ #در_محضر_علما
🔔 دهان روح و تن
✅ علامه حسن زاده آملی:
انسان دو دهان دارد: یکی گوش که دهان روح اوست و دیگر دهان که دهان تن اوست.
این دو دهان خیلی محترماند.
انسان باید خیلی مواظب آنها باشد یعنی باید صادرات و واردات این دهنها را خیلی مراقب باشد آنهایی که هرزهخوراک میشوند، هرزه کار میگردند. کسانیکه هرزهشنو میشوند، هرزهگو میگردند.
وقتی واردات انسان هرزه شد، صادرات او هم هرزه و پلید و کثیف میشود.
یعنی قلم او هرزه و نوشتههایش زهرآگین خواهد شد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
✅خواندن قرآن در ماه رمضان را از دست ندید...
🌼هر آیه= ثواب کل قرآن.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh