#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_بیست_ودوم 2⃣2⃣
🔮می نشست می گفت بهشان بگو به يادشان هستم ودوستشان دارم♥️ مدام می گفت اصدقائنا دوستانم. نمی خواهم دوستانم فکر کنند آمده ام ایران، #وزیر شده ام از آن ها فراموش کرده ام. یک بار که در لبنان بودم شنيدم عراق به ایران حمله کرده💥 خیلی ناراحت شدم جنگ کردستان که تمام شد خوشحال شدم. امید برایم بود که کردستان الحمد لله تمام شد😃
🔮فکر می کردم آن اشک های من در تنهایی در کردستان نتیجه داده من آن جا واقعا با همه وجودم #دعا می کردم که دیگر جنگ تمام شود. دیگر من خسته شدم. دلم برای مصطفی هم می سوخت🙁 من نمی توانستم از او دور شوم و با این حال حق من بود که زندگی با #آرامش داشته باشم. فکر می کردم خدا دعایم اجابت خواهد کرد و در لبنان و ایران جنگ #تمام خواهد شد.
🔮خبر حمله عراق برایم یک ضربه بود⚡️ می دانستم اولین کسی که خودش رابرساند آن جامصطفی است. #فرودگاه بسته شده بودو من خیلی دست و پا می زدم که هرچه سریع تر خودم را برسانم به ایران بالاخره از طریق هواپیمای نظامی🛩 واردایران شدم. در تهران گفتند مصطفی اهواز است و من همراه عده ای با یک هواپیمای 130 راهی #اهواز شدیم.
🔮در دلش آشوب بود: مصطفی کجاست؟ سالم است؟ آیا دوباره چشمش به صورت نازنین #مصطفی می افتد؟ موتور هواپیما که آتش گرفته بود و وحشت وهیاهوی اطرافیان، پریشانیش را بیش ترمی کرد😨 #آخرین_نامه مصطفی را باز کرد و شروع کرد به خواندن
🔮من در ایران هستم ولی قلبم♥️ با تو در جنوب است، درمؤسسه، در صور. من #با_تو احساس می کنم، فریاد می زنم، می سوزم و باتو می دوم زیر بمباران و آتش.
🔮من احساس می کنم با توبه سوی مرگ می روم به سوی #شهادت، به سوی لقای خدا باکرامت. من احساس می کنم در هر لحظه باتوهستم حتی هنگام شهادت🌷 حتی روز آخر در مقابل. وقتی مصیبت روی وجود شما سيطره می کند، دستتان را روی دستم بگیرید و احساس کنید که #وجودتان در "وجودم" ذوب می شود. عشق💖 را در وجودتان بپذیرید. دست عشق را بگیرید. عشق که مصیبت را به #لذت تبدیل می کند، مرگ را به بقا وترس را به شجاعت.
🔮وقتی رسیدم، مصطفی نبود و من نمی دانستم اصلا زنده است یانه‼️ سخت ترین روزها روزهای اول جنگ بود. بچه ها خیلی کم بودند، شاید پانزده تا هفده نفر.
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_بیست_وچهارم 4⃣2⃣
🔮وقتی رفتم بیمارستان دیدم #آقای_خامنه_ای آن جا هستند و مصطفي را از اتاق عمل می آورند، می خندید، خوش حال شدم😍 خودم را آماده کردم که منتقل می شویم تهران و تا مدتی راحت می شویم. شب به مصطفی گفتم می رویم؟ خندید و گفت نمی روم🚷 من اگر بروم تهران روحيه بچه ها ضعيف می شود. اگر نمی توانم در خط بجنگم لااقل اینجا باشم. در سختیهایشان #شریک باشم.
🔮من خیلی عصبی شدم😣 باورم نمی شد گفتم هرکی #زخمی می شود می رود که رسیدگی بیش تر بشود. اگر می خواهید مثل دیگران باشید، لااقل در این مسئله مثل دیگران باشید. ولی مصطفی به شدت قبول نمی کرد می گفت هنوز کار از دستم می آید نمی توانم بچه ها را ول کنم، در تهران کاری ندارم❌ حتی حاضر نبود کولر روشن کند اهواز خیلی گرم بود و پای مصطفی توی #گچ که پوستش به خاطر گرما خورده شده بود و خون می آمد💔
🔮اما می گفت چه طور کولر روشن کنم وقتی بچه ها در جبهه زیر گرما♨️ می جنگند. همين غذایی را می خورد که همه می خوردند. در #اهواز ما غذایی نداشتیم. یک روز "ناصر فرج اللهی" که آن وقت با ما بود وبعد #شهيد شد، گفتم این طور نمی شود مصطفی خیلی ضعیف شده، خون ریزی کرده، درد دارد.
🔮خودم برایش غذا می پزم و از او خواستم یک زودپز برایم بیاورد. خودم هم رفتم شهر مرغ🍗 خریدم که برای مصطفی سوپ🥘 درست کنم ناصرگفت #دكتر قبول نمی کند گفتم نمی گذاريم مصطفی بفهمد می گوییم #ستاد درست کرده. من بااحساس برخورد می کردم. او احتیاج به تقويت داشت، دلم خیلی برایش می سوخت.
🔮زودپز را چون خودمان گاز نداشتيم بردیم اتاق كلاه سبزها. آن جا اتاق افسر های #ارتش بود و يخچال گاز و... داشت. به ناصر گفتم وقتی زودپز سوت زد، هرکس دراتاق بود نیم ساعت📟 بعد گاز را خاموش کند. ناصر رفت زودپز را گذاشت. آن روز افسرها از پادگان آمده بودند و آن جا جلسه داشتند. من در طبقه بالا نماز می خواندم. یک دفعه صدای انفجاری💥 شنیدیم که از داخل خود ستاد بود. فکر کردیم توپ به ستاد خورده. افسرها از اتاق می دویدند بیرون وهمه فکر می کردند این ها #ترکش خورده اند.
🔮بعد فهمیدم زودپز سوت نكشيده و وسط جلسه شان #منفجر شده. اتفاق خنده دار😅 و در عین حال ناراحت کننده ای بود همه مي گفتند جریان چی بوده؟ زودپز خانم دکتر منفجر شده و... نمی دانستم به مصطفی چه طور بگویم که ما چه کرده ایم. در ستاد برگشتم بالا و همان طور می خندیدم. گفتم مصطفي یک چیز به شما می گویم #ناراحت نمی شوید؟
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهـداےمدافع حرم با #یڪــــ تیــ💥ــر دو نشــــان✌️ زدند! ✓هم #عباس صفت ↲مدافع حرم عمـه سادات🌺 شدند
🌴روز #اعزام فرارسید دقیقا یادم هست ۹۵/۴/۳۱. چهارده نفر بودیم. سیزده نفر از بچه های #سپاه و یک نفر بسیجی. و آن یک نفر بسیجی👤 عادل بود. به #اهواز رسیدیم. قرار شد بعد از هماهنگی هایی بسمت آبادان حرکت کنیم🚌
🌴عادل ناراحت و پریشان بود😔علتش را جویا شدم با بغض گفت: با اعزام من #موافقت نشده. هیچوقت حزن چهره اش را موقع حرکت ماشین درلحظه ی آخر فراموش نمیکنم. یکی از بچه ها که اتفاقا رفیق #عادل بود از پنجره ماشین سرش رابیرون برد و به او که حزن انگیز😞 ما را بدرقه میکرد گفت:
🌴عادل من رفتنی شدم😃 عادل تبسمی کرد و گفت: تا ببینیم کی با #شهادت برمی گردد و زودتر می رسد☝️(منظور رسیدن به معشوق واقعی). دیگه از اون اندوه در چهره اش خبری نبود❌ انگار دلش به #طلبیدن از طرف قافله سالار واقعی قرص بود.
🍂 #مارفتیم و هنوز عادل رفتنمان را تماشا میکرد.
#شهید_عادل_سعد
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷آقای رضا#علیپور به اتفاق رفقای دیگر 👥 و اقا سید مصطفی علمدار تو مقر لشکر ۲۵ کربلا واقع تو هفت تپه حضور داشتن😊 و با پیشنهاد اقا رضا علیپور تصمیم میگیرند برن آب هویج🥕بستنی🍦بگیرند و به اهواز بروند
رفتن به#اهواز نیاز به ماشین🚗و #بنزین بوده که باید تهیه میشد و مجوز#خروج 📜 از منطقه،رضا علیپور بعد از اینکه ماشین رو تهیه کردند😊
به فکر بنزین برای ماشین افتادند ،سید مصطفی علمدار به دلیل #زیبایی خاصی که نسبت به بقیه رفقا داشت😍 ایشون رو برای تهیه سوخت انتخاب میکنن...👌
ماشین رو روشن میکنن و به سمت پمپ بنزین مقر #لشکر حرکت میکنن،
برای بنزین زدن باید یک#قبض تهیه میشد🔖
اما به محض رسید به پمپ بنزین ،نیرویی که متصدی این کار بود از اقای علیپور که راننده ماشین بود قبض رو#تقاضا میکنه
اقا سید مصطفی جلو ماشین🚙 جای شاگرد نشسته بوده و اقای علیپور سید مصطفی رو به متصدی پمپ بنزین نشون میده🙋♂و میگه که حاج#کمیل کهنسال (فرمانده وقت لشکر)هستند😅😂
ایشون ،متصدی پمپ بنزین تا اینکه سید مصطفی رو دید و چون سید #تیپ خاصی داشت (لباس فرم سپاه تمیز به همراه عینک دودی مشکی😎)و زیبایی خاص سید مصطفی به جذبه ای😉 که داشت اضافه میکرد،
متصدی پمپ بنزین خیلی دست پاچه شد 😄 و سریع باک ماشین رو پر کرد و عذر خواهی کرد که ایشون رو نشناخت 😬
رضا علیپور هم از مسئول پمپ بنزین#خداحافظی کرد و سوار ماشین شدند و قهقه زنان به اتفاق رفقا به سمت آب هویج بستنی اهواز حرکت کردند....😂😂
بعد از چند دقیقه خود حاج کمیل #کهنسال
با رانندش به پمپ بنزین میرند و درخواست بنزین برا ماشین میکنند 🚖
متصدی پمپ بنزین از اون ها درخواست#قبض🏷میکنه راننده حاج کمیل میگه ،فرمانده لشکر حاج کمیل کهنسال در ماشین هست ،متصدی پمپ بنزین یک نگاهی به چهره حاج کمیل میکنه (حاج کمیل چهره ای سبزه و قد تقریبا#کوتاهی داشت و تازه هم از خط برگشته بود و#چهره_اش بیشتر سوخته و خاکی شده بود)و فکر میکنه راننده داره دروغ میگه ...☹️☹️
بر میگرده به حاج کمیل میگه اگه تو حاج کمیلی منم محسن رضایی ام برو رد کارت بنزین خبری نیست ...😂😂
پ.ن
ماه ها ازاین قضیه گذشت و بچه های#اطلاعات لشکر دنبال شخصی که خودشو جای حاج کمیل جا زده بود میگشتن ...😐
چند سال اخیر در حضور سردار کهنسال و شهید سید مصطفی علمدار برای اولین بار این#خاطره گفته شده بود که حاج کمیل خیلی خندید😂😂
#شهید_سیدمصطفی_علمدار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃دخترک با چشمانی خیس، به کادوهای بستهبندیشده نگاه میکرد. چه رؤیاهایی که شبانه بافته بود و با رج به رج آن خندیده بود، #بغض کرده بود از شدت خوشحالی، اشک ریخته بود از شوق و بو کشیده بود #عطر_تنی را که روی این تارهای بافته نشسته بود.
🍃حالا چند روزی است که این تار بافتهشده ریشریش شده، از هم رفته و دیگر عطر تن هیچکس از آن به مشام نمیرسد! بوی #خون میآید، بوی #باروت و خاک، صدای هیاهو و #فریاد زنان و کودکان از این تارهای از همرفته به گوش میرسد...
🍃تصویر #پیکری زخمی بر تارهایش نقش بسته، دخترک صاحب پیکر را میشناسد. روزی در #آغوش او کلمه بابا را هجی کرده بود. او در این هیبتی که درون تصویر متلاشی شده قد کشیده بود... نوازشهای صاحبش را چشیده، #قربانصدقههایش را شنیده و به خاطر سپرده بود.
🍃دختر اینبار نگاه غمبارش را به تابلوی روی دیوار میدهد و بعد نگاهش نام نشسته در گوشه قاب را هدف میگیرد: #حسن_حزباوی!
🍃پدرش در کوت عبدالله #اهواز چشم باز کرده بود. خلق و خویش آیینه تمامنمای #شهدا بود اینطور دیده بودند و میگفتند! برای دفاع از #حرم که رفته بود پدرش ناراضی بود، ناغافل رفت! ناغافل هم #شهید شد...
🍃دخترک روزهای خوش قبل از این واقعه را دور میکند. #بیستوسوم_آذر روز تولدش بود، خانواده در تکاپو بودند کادوهایش را زودتر بگیرند و آماده کنند. قرار بود سوپرایز شود. اما قضیه برعکس شد! پدرش کادوی تولدش را زودتر از #محبوب خویش دریافت کرد و او بود که با خبر پروازش خانوادهاش را سوپرایز کرد، زودتر از لحظه #موعود، ناغافل!
🍃حالا اما دخترک از بین این همه #حسرت فقط بغض غافلگیر کردن پدر و رؤیایی که بافته بود به دلش ماند... رؤیایی که رؤیا ماند و تحقق نیافت...
♡سالگرد #شهادتت_مبارک بهترین بابای دنیا!♡
✍نویسنده : #مهدیه_نادعلی
🍁به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حسن_حزباوی
📅تاریخ تولد : ۲۳ آذر ۱۳۶۱
📅تاریخ شهادت : ۱ آذر ۱۳۹۳
📅تاریخ انتشار : ۱ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚫️ #اهواز میزبان پیکر شهید گمنام میشود
🔹سید احمد موالی زاده امروز در جلسه هماهنگی آیین تشییع و خاکسپاری پیکر پاک یک شهید گمنام🌷 دوران دفاع مقدس در اهواز، اظهار داشت: پیکر یک #شهید_گمنام 18 ساله دوران دفاع مقدس هشتم آبان ماه از حرم حضرت علی بن مهزیار اهوازی (ع) تشییع میشود.
🔹وی افزود: پیکر این شهید گمنام 18 ساله دوران دفاع مقدس ساعت 9 صبح روز یکشنبه هشتم آبان ماه📆 از حرم حضرت علی بن مهزیار اهوازی (ع) به طرف خیابان 24 متری تشییع و در پارک #شهید_صباغان به خاک سپرده میشود.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔴 #شهادت مأمور پلیس اهواز در عملیات دستگیری قاتل فراری
🔹 در پی درگیری مسلحانه مأموران پلیس با قاتل فراری در شهرستان #اهواز، ستوان سوم «سعید ربیعی» به دلیل شدت جراحات وارده لحظاتی پیش به درجه رفیع شهادت🌷 نائل آمد.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📷 قاب عکس لشکر خوبان در دستان کارگردان و بازیگر فیلم آپاراتچی
💥 اکران مردمی فیلم آپاراتچی شامگاه سهشنبه با حضور علی طاهرفر، کارگردان و تورج الوند، بازیگر و استقبال پرشور مخاطبان در سینما اکسین اهواز برگزار شد و به سانس فوق العاده رسید.
⭕️ در پایان اکران فیلم تابلوی لشکر خوبان، تصویری از ۷۶ شهید مدافع حرم خوزستان در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدیالمهندس به رسم یادبود به علی طاهرفر کارگردان و تورج الوند، بازیگر توسط سرکار خانم مشهدیزاده خواهر شهید ابراهیم مشهدیزاده و خانم لیلیزاده از بانوان فعال در ستاد پشتیبانی جنگ اهداء شد که تشویق حاضران را به همراه داشت.
🎥 درخواست نمایش آپاراتچی در شهرهای فاقد سینما:
Ekranmardomi.ir
#اهواز
🎬 فیلمها به دیدن شما میآیند
🖇 http://eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba
📷 قاب عکس لشکر خوبان در دستان کارگردان و بازیگر فیلم آپاراتچی
💥 اکران مردمی فیلم آپاراتچی شامگاه سهشنبه با حضور علی طاهرفر، کارگردان و تورج الوند، بازیگر و استقبال پرشور مخاطبان در سینما اکسین اهواز برگزار شد و به سانس فوق العاده رسید.
⭕️ در پایان اکران فیلم تابلوی لشکر خوبان، تصویری از ۷۶ شهید مدافع حرم خوزستان در کنار سردار شهید حاج قاسم سلیمانی و ابومهدیالمهندس به رسم یادبود به علی طاهرفر کارگردان و تورج الوند، بازیگر توسط سرکار خانم مشهدیزاده خواهر شهید ابراهیم مشهدیزاده و خانم لیلیزاده از بانوان فعال در ستاد پشتیبانی جنگ اهداء شد که تشویق حاضران را به همراه داشت.
🎥 درخواست نمایش آپاراتچی در شهرهای فاقد سینما:
Ekranmardomi.ir
#اهواز
🎬 فیلمها به دیدن شما میآیند
🖇 http://eitaa.com/joinchat/1112277110C952842dfba
سالروزشهادت
سردار شهید حسین قجه ای
تاریخ تولد :عاشورای سال۱۳۳۷
نام پدر : جواد
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱5
محل تولد :اصفهان /زرینشهر
محل شهادت :جاده اهواز-خرمشهر
مزار شهید : گلستان شهدای زرین شهر
خاطره:
🌿 «... والله من فقط میتوانم برادر قجهای را در یک کلمه معرفی و خلاصه کنم و آن این که او اسطوره مقاومت بود. این مرد در طی آن یک هفتهای که ما در خاکریز کنار جاده آسفالت #اهواز- #خرمشهر درگیر بودیم خدا شاهد است که یک شب هم نخوابید.
🌿هیچ کدام از بچهها ندیده بودند او حتی یک وعده غذایش را بنشیند توی #سنگر و بخورد. بعضی مواقع که بچهها قوطی کمپوتی باز میکردند و به او میدادند همانطور که داشت برای سرکشی به نیروها به این طرف و آن طرف میرفت آن را توی راه میخورد.
🌿مدام در جلوی دشمن بود و آرپیجی میزد. آنقدر آرپیجی زد که خدا شاهد است گوشهایش کر شده بود و از آنها خون میچکید 😭.>>
راوی علی بور بور.معاون دوم گردان_سلمان
سالروز شهادت🕊🌹
سردار شهید#حسین_قجه_ای
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سالروزشهادت
سردار شهید حسین قجه ای
تاریخ تولد :عاشورای سال۱۳۳۷
نام پدر : جواد
تاریخ شهادت : ۱۳۶۱/۲/۱5
محل تولد :اصفهان /زرینشهر
محل شهادت :جاده اهواز-خرمشهر
مزار شهید : گلستان شهدای زرین شهر
خاطره:
🌿 «... والله من فقط میتوانم برادر قجهای را در یک کلمه معرفی و خلاصه کنم و آن این که او اسطوره مقاومت بود. این مرد در طی آن یک هفتهای که ما در خاکریز کنار جاده آسفالت #اهواز- #خرمشهر درگیر بودیم خدا شاهد است که یک شب هم نخوابید.
🌿هیچ کدام از بچهها ندیده بودند او حتی یک وعده غذایش را بنشیند توی #سنگر و بخورد. بعضی مواقع که بچهها قوطی کمپوتی باز میکردند و به او میدادند همانطور که داشت برای سرکشی به نیروها به این طرف و آن طرف میرفت آن را توی راه میخورد.
🌿مدام در جلوی دشمن بود و آرپیجی میزد. آنقدر آرپیجی زد که خدا شاهد است گوشهایش کر شده بود و از آنها خون میچکید 😭.>>
راوی علی بور بور.معاون دوم گردان_سلمان
سالروز شهادت🕊🌹
سردار شهید#حسین_قجه_ای
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh