🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهیدانه🌷 🔮توی #کمدش در را با عکس شهدا📸 پر کردهبود و بالایشان نوشته بود: ای سر و پا، منِ بی سر و پ
2⃣8⃣2⃣1⃣#خاطرات_شهدا🌷
🔰محمد خیلی به #حضرت_علی_اکبر (ع) علاقه داشت و به من می گفت: حضرت علی اکبر خیلی غریب💔 و ناشناخته است! محمد در عین اینکه ظاهر بسیار #جدی ای داشت، در رابطه برقرار کردن با دیگران بسیار مصمم و پیشقدم تر🙂 بود.
🔰همیشه در هر محیطی وارد میشد سریعا با افراد آن جمع👥 دوست میشد وخودش را در دل آنها جا میکرد. #محمد از حرف زدن با دیگران لذت می برد. به همه کودکان👦 توجه خاصی داشت. بعد از #شهادت محمد خیلی از بچه ها برایش گریه می کردند.
🔰محمد پنج سالش بود که از طرف محل کارم به #جمکران رفتیم. وقتی داشتیم از اتوبوس🚌 پیاده می شدیم. محمد جلوتر رفت و افتاد توی جوی آب و سرش شکست⚡️ من هم نگران محمد بودم و هم نگران اینکه نکند محمد گریه کند😭 و حواس مردم را در حین خواندن دعای کمیل پرت کند.
🙏محمد را بردم در کنار حسینه کاشانی ها که درمانگاه بود. در تمام این مدت که #محمد را بردم و آوردم و سرش را بخیه کردند🤕 محمد گریه نمی کرد، ترسیدم، پیش خودم گفتم: چرا بچه گریه نمی کند، نکند اتفاقی برایش افتاده است‼️
🔰رفتیم نشستیم و محمد را خواباندم در کنار خودم. محمد گفت: #بابا خوشت آمد که من گریه نکردم💪 چند سال مانده بود مکلف شود که به #مشهد رفتیم. از همان جا نمازش را شروع کرد. حتی به برادر کوچکش هم نماز را یاد داد. تو مسجد🕌 امام حسن(ع) اذان و تکبیر می گفت.
🔰دوران راهنمائی که بود هیئت می رفت. این هیئت #روزهای_جمعه منازل اعضای هیئت برنامه داشت. شهید مصطفی احمدی روشن🌷 هم توی این هیئت بود. حتی یکبار همراه شهید احمدی روشن به منزل🏡 آمده بود.
#شهید_محمد_غفاری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh