🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍کارهاےبۍریا درحین خستگی...
🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه.
حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد.
🌷شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍انقلاب اسلامی همان اسلام است...
🌟من و تو می دانيم كه انقلاب اسلامی كه همان اسلام است اكنون در زمان و مكانی واقع شده است كه برای پيروزی آن نبايد از هيچ كمكی دريغ كرد . بايد به ديگران بفهمانيم كه اسلام قربانيان بزرگی از آغاز تا كنون داده و راحت به دست ما نرسيده و بايد برای آن طبق وظيفه ای كه داريم و خدا از ما خواسته كوشش كنيم . سستی ما در اين زمان باعث می شود تا در روز قيامت مورد مؤاخذه و باز خواست خدا قرار گيريم و آن وقت است كه پاسخی برای گفتن نداريم .
🌷شهید منصور عابدینی🌷
#قهرمانان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سنگر_خاطره
📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید
🔻با این که تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود، وقتی من میگفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، میبرد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام میداد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمیکرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلقتر بود.
#شهید سیدمرتضی آوینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍فرمانده ای که با سرباز تفاوت نداشت...
🌟یک روز یک ماشین بار آرد، به موقعیت ما در کردستان رسید. محمد به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد. راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، فرمانده سپاه اینجا کیست، کسی نیست به شما کمک کند، خیلی خسته شده اید. محمد می گوید: «لازم نیست من خودم این ها را می آورم.» در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بیند، به او می گویند شما نمی خواهد این کار را انجام بدهید، ما هستیم. راننده تازه فهمید که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است.
🌷سردار شهید محمد منتظر قائم🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍کارهاےبۍریا درحین خستگی...
🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه.
حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد.
🌷شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻سال ۱۳۵۹ بود.برنامه ی بسیج تا نیمه شب ادامه یافت. دو ساعت مانده به اذان صبح کار بچه ها تمام شد. ابراهیم بچه ها را جمع کرد، ازخاطرات کردستان تعریف می کرد، خاطراتش هم جالب بود هم خنده دار.بچه ها را تا اذان بیدار نگه داشت، بچه ها بعد از نماز جماعت صبح به خانه هایشان رفتند. ابراهیم به مسئول بسیج گفت اگر این بچه ها، همان ساعت می رفتند معلوم نبود برای نماز بیدار می شدند یا نه، شما یا کار بسیج را زود تمام کنید یا بچه ها را تا اذان صبح نگهدارید که نمازشان قضا نشود....
📕منبع: سلام برابراهیم۲
🌷شهیدابراهیم هادی 🌷
#فاتحان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍تواضع فرمانده...
🌟دامادم میگوید شبهایی که در خرمشهر مستقر بودیم، یک شب نوبت سیدمحمد بود که دو ساعتی پاس دهد، علیرغم وضع جسمی نامناسب عازم محل نگهبانی شد، در همان حال فردی از بچه های بسیجی با او همکلام میشود از او میپرسد جهان آرا کیست؟ تو او را میشناسی و سیدمحمد جواب میدهد پاسداری است مثل تو، او میگوید نه جهان آرا 45 روز است که با تعداد کمی نیرو جلوی دشمن را گرفته است و سیدمحمد جواب میدهد گفتم که او هم یک پاسدار معمولی است، فردای آن روز آن فرد برای گرفتن امضا برگه مرخصی اش راهی اتاق فرماندهی میشود میبیند که او همان پاسدار در حال پاس شب گذشته است.
همکارانش معتقدند او فرمانده سپاه خرمشهر بود، اما مثل یک سپاهی عادی رفتار میکرد، آنها میگویند وقتی اسلحه به خرمشهر میبردیم و آنجا خالی میکردیم جهان آرا اصلاً خسته نمیشد. به او میگفتند تو چرا خسته نمیشوی و او پاسخ میداد، وقتی که در رژیم سابق زندگی مخفی داشتم برای کسب درآمد در کوره های تهران آجر بار میکردم در حالیکه روزه هم بودم، اگر بدنم مقاومت دارد از بابت آن روزها است.
💬به روایت پدر شهید
🌷شهید محمد جهان آرا🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟آخرین محرم زندگی عباس بود. یکی دو روز قبل از شهادتش بود که هوای پادگان دوکوهه را کردیم. با هم از اندیمشک پیاده آمدیم دو کوهه. بین راه نوحه می خواندیم و گریه می کردیم. روی پل دوکوهه که رسیدیم، عباس گفت: خواب از اکبر محمدی بخش دیدم که می خواهم برایت تعریف کنم. اکبر محمدی از دوستان صمیمی عباس بود که سال 72 بر اثر تصادف مرحوم شد. گفت: چند شب پیش خواب اکبر را دیدم. کلی با هم صحبت کردیم. من از شهدا می گفتم و او از اخبار آن طرف.
ازش پرسیدم: اکبر! شما دوکوهه هم می آئید؟
گفت: خداوند بالای سر دوکوهه توی آسمان، یک دوکوهه ساخته که همه شهدا می آیند آنجا.
🌷شهید عباس صابری🌷
💬راوی: عباس قنبری
📚منبع: کتابتفحص، نوشته حمید داود آبادی، ناشر: صیام، نوبت چاپ: اول-بهار 1389؛ صفحه 99.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍تکلیف شهید...
🌟«یک روز قبل از اعزامش رفت مسجد و با همه نمازگزاران خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. به همه گفته بود میخواهم بروم خارج از کشورهست. آن موقع همه ی مردم فکر میکردند میخواهد برود المان چون من و برادرش خیلی اصرار به رفتنش داشتيم! اما بابک به جای المان سوریه را انتخاب کرد.
روزی که میخواست بره مادرش خیلی بیتابی کرد اما بابک گفت من خواب حضرت زینب (س) رو دیدم و دیگر نمیتوانم اینجا بمانم باید بروم سوریه. اطرافیان بهش گفته بودند چطور میخواهی مادرت را تنها بگذاری.
بابک گفته بود مادر همه ما انجا در سوریه است من بروم سوریه که بی مادر نمی مانم میروم پیش مادر اصلی مان حضرت زینب (س).
🌷شهید بابک نوری🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟کاک جلال نیز در اوایل انقلاب و در جریان مبارزه با منادیان کفر مجبور به ترک مریوان و مهاجرت به کرمانشاه شد و بعد از سازماندهی سازمان پیشمرگان مسلمان کرد و آمادگی مجدد جهت پاکسازی و آزاد کردن مریوان به منطقه بازگشت و با شجاعت و شهامت کامل با عوامل بیگانه جنگید و پس از مدت کوتاهی به خاطر داشتن استعداد و ابتکار، فرماندهی رزمندگان را عهده دار شد.
🔻شهید کاک جلال بارنامه در مدت کوتاهی که فرماندهی سازمان پیشمرگان مسلمان کُرد مریوان را بر عهده داشت، در عملیات های بسیاری شرکت داشت. کاک جلال مشاوری امین برای اولین فرمانده سپاه مریوان برادر حاج احمد متوسلیان و همرزمی دلسوز و انقلابی برای شهیدان چمران، بروجردی، ابوعمار و قهاری محسوب میشد.
💠شهید کاک جلال بارنامه بعد از برقراری امنیت و آرامش در منطقه، در سنگر بسیج و تفکر بسیجی نقش آفرینی کرد و به عنوان فرمانده گردان 101 عاشورا، از هیچ کوشش دلسوزانه ای دریغ نکرد و تجربه سال های جنگ و مبارزه را به بسیجیان و حامیان انقلاب اسلامی منتقل کرد و در قامت روایتگری آگاه به همراه کاروانهای راهیان نور دوباره به مناطق عملیاتی اعزام شد و صحنه های جنگ حق علیه باطل را برای هم وطنانش بازخوانی کرد.و سرانجام در خرداد سال ۱۳۸۳ هدف رگبار تروریست ها قرار گرفت و به فیض شهادت نائل شد.
🌷شهید کاک جلال بار نامه🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍دیدار باخانواده های شهدا...
🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده...
با لحن ملایمی گفت:حضرت رباب (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد.
🌷شهید محمود بنی هاشم 🌷
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟حاج حسین فیضی پدر همسر شهید صیاد خدایی: او برای ما معلم انقلاب بود؛ تند میرفتیم میگفت تند نرو و عقب میماندیم میگفت این خوب نیست. او بسیار باهوش، دقیق وقت شناس و قانونی بود. تکه کلامش این بود که پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت آسیب نرسد. او انقلابی، حزب اللهی و منطقی بود.
خیلیها گفتند که او چند خانه در بالای شهر دارد درحالی که او مستاجر بود. حتی یکبار میخواست خانهای را اجاره کند قیمتش بالا بود وقتی از او پرسیدم که چرا نام مرا نگفتی تا خانه را کمی با قیمت مناسبتر بدهند، گفت: ترسیدم بخاطر نام شما خانه را با تخفیف بگیرم. تا این اندازه شهید وابسته به دنیا نبود. او آرزوی شهادت داشت و اکنون به آرزویش رسید. او دائما در سوریه بود و تخصص ویژهای در امور داشت تا جایی که با حاج قاسم سلیمانی همکاری داشت و از نیروهای خوب او بود.
🌷شهید حسن صیاد خدایی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh