eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
9هزار ویدیو
219 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#قسمتی_از_وصیت_نامه📝 ✍من با #چشم_باز این را پیموده‌ام و ثابت قدم مانده‌ام☝️ امیدوارم این قدم‌هایی ک
💠زندگی نامه شهید عبدالحسین برونسی 🔰 در سال ۱۳۲۱ 🗓در روستای گلبوی کدکن تربت حیدریه چشم به جهان گشود 👼تا‌ هنگام ازدواج و پس از آن به شغلهای ساده ای نظیر کشاورزی👨‍🌾 کار در مغازه لبنیات فروشی و سبزی فروشی و نهایتا به بنایی پرداخت. 🔰سال ۱۳۵۲📆 پس از آشنایی با یکی از روحانیون مبارز با درسهای آیت الله آشنا شده و از آن پس دل در گروه جهاد و انقلاب نهاد. فعالیت او در اندک مدتی چنان بالا گرفت که بارها و بارها خانه اش🏡 را مورد هجوم و بازرسی قرار داد 🔰آخرین بار در مراسم چهلم دستگیر و به سختی شکنجه💥 شد از جمله این شکنجه ها این بود که ساواکیها تمام دندانهایش را شکستند😱 کمی بعد به قید ضمانت آزاد شد و دوباره به فعالیت پرداخت و در نقش رابط مقام معظم که به ایرانشهر تبعید شده بودند ایفای وظیفه کرد👌
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟! بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.... ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟! بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh