eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ 🎀سلام #صاحب_الزمان 🌾سلام بر حریم تان 🎀به صد امید هر #صبح 🌾 #سلام می دهیمِ تان 🎀خودت به فکـ💬ـر ما 🌾همیشه از #قدیم بوده ای 🎀دلمـ❤️ خوش است بر همین 🌾 #کرامت قدیمِتان #اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🏴آجرک الله یا #صاحب_الزمان ▪️بِحَقّ باقِرُ العلوم عَلیهِ السلام عَجِّل لِوَلیکَ الفَرج▪️ ⚫️شهادت جانسوز #امام_باقر علیه السلام بر امام زمان علیه السلام و تمامی شیعیان #تسلیت باد. 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌸ز یک نمایان شد 🍃دو خورشید جهان آرا 🌺که رخت پوشاندند 🍃بر تن آسمان ها را💫   🌸دو مرآت جمال 🍃دو دریای کمال حق 🌺 لایزال حق 🍃دو شمع🕯 جمع محفل ها   🌸دو الله ربانی 🍃دو سرّ الله 🌺دو رخسار سماواتی 🍃دو انسان خدا سیما😍   🌸دو عیسی دم، دو موسی ید 🍃دو سرم 🌺یکی یکی 🍃یکی عالی یکی اعلا👌   🌸یکی بنیانگر مکتب 📚 🍃یکی آرنده ی 🌺یکی انوار را مشعل 🍃یکی را گویا   🌸یکی از مکه🕋 انوار 🍃رخش تابید در عالم 🌺یکی شد در 🍃آفتاب طلعتش پیدا 💞در شام ولادت دو قطب عالم تبریک به (عج) باید گفت 🌸میلاد (ص) و (ع) بر شما و همه مسلمانان جهان مبارک 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که به دیدار امام زمان نائل آمد و امام زمان هدیه اش را پذیرفتند. #شهید_خانمیرزا_استواری🌷 #بخو
5⃣5⃣2⃣1⃣ 🌷 💠فرمانده امام زمان عجل الله فرجه 🇮🇷 🔰نامش بود، هرگز ندیدمش ⚡️اما بعد از عملیات وصیت نامه اش📜 را بطوراتفاقی خواندم چندجمله مراتکان💓 داد!!! 🔰سلام بر مولایم عجل الله فرجه که را نصیب من کرد!!! و بر من منت گذاشت. وسلام برآن مولایی که عزیزترین چیز من یعنی قرآنی📖 که هدیه بود و همیشه باخود داشتم را آنحضرت به رسم هدیه🎁 از من !!!! 🔰عزیزان، برادران، امام زمان علیه السلام در ها حضوردارد✅ و ماهمه زیر آن بزرگوار هستیم. توشاهدی، من درطول عمرم چشمم به نامحرم نیفتاده🚫 زیرا باتو عهد بستم که دردنیا ازدواج نکنم❌ وفقط با حورالعین ازدواج کنم💍!!! خدایا سپاست که توفیق دادی نمازم📿 را همیشه در بخوانم... 🔰سرتا پا اشتیاق شدم تا را زیارت کنم..فقط شنیدم اهل مرودشت هست رفتم و درگلزار شهدای🌷 مرودشت قبرش راپیدا و زیارت کردم😃 نشانه خانه شان🏡 پرسیدم و پیدا کردم خانه ای بسیار وزندگی تقریبا روستایی عشایری از نام هم معلوم بود ترک بودند. در را بازکردند گفتم: منزل ⁉️ 🔰گفتند: بله. گفتم:آمده ام دقایقی بنشینم باروی باز پذیرفتند. بود وهیچکس جز او در منزل نبود❌ گفتم اش من رابه اینجا کشانده. برادرش متوجه حال وهوای من شد. 🔰گفت ایکاش الان می بود تا به جای من اوتعریف می کرد. گفتم: اشکال ندارد🚫 حرف شما هست.ابتدا پرسیدم موضوع قرآن هدیه ای🎁 چیست؟؟؟گفت برادرم بود ونیز ورزشکارهم🏓 بود سابقه جبهه و مجروحیت💔 زیاد داشت زمانی مجروحان جنگی را به زیارت می برند. 🔰برادرم تعریف کرد در حسنیه همه دریک صف بودند وامام هم روی صندلی🛋 نشسته بودند. رزمندگان هریکی به نوبت دست امام را و میرفتند. وقتی نوبت به من رسید👤 دیدم باکمال تعجب😧 ازجابرخواستند دوقدم جلو امدند وخواستند دست من ببوسند. 🔰من شدم ونگذاشتم من خم شدم و رابوسیدم. امام انجا به من قرآن کوچکی📕 هدیه دادند خیلی برایم تعجب بود که چطور امام این برخوردبامن داشتند⁉️میدانستیم که این قران راخیلی دوست دارد (شهید) و همیشه همراه دارد و بعد ما هم در وصیتش خواندیم که درجبهه به امام عصر (ع) هدیه داده است💞 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش #11قسمت_یازدهم 💠 و صدای عباس به‌قدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد
❣﷽❣ 📚 💥 2⃣1⃣ 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خبر داد امشب همه برای نماز مغرب و عشاء به مقام (علیه‌السلام) می‌روند تا شیخ مصطفی سخنرانی کند. 💢 به حیدر که گفتم خواست برایش دو رکعت نماز حاجت بخوانم و همین که قدم به حیاط مقام گذاشتم، با خاطره حیدر، خانه خیالم به هم ریخت. 💠 آخرین بار غروب روزی که عقد کردیم با هم به مقام آمده بودیم و دیدن این گنبد سفید نورانی در آسمان نیلی نزدیک اذان مغرب، بر جراحت جالی خالی حیدر نمک می‌پاشید. 💢نماز مغرب و عشاء در فضای غریبانه و عاشقانه مقام اقامه شد در حالی که می‌دانستیم دور تا دور شهر اردو زده و اینک ما تنها در پناه امام حسن (علیه‌السلام) هستیم. 💠 همین بود که بعد از نماز عشاء، قرائت دعای فرج با زمزمه گریه مردم یکی شده و به روشنی حس می‌کردیم صاحبی جز (روحی‌فداه) نداریم. 💢شیخ مصطفی با همان عمامه‌ای که به سر داشت، لباس رزم پوشیده بود و بلافاصله شروع به سخنرانی کرد :«ما همیشه خطاب به (علیه‌السلام) می‌گفتیم ای کاش ما با شما بودیم و از شما می‌کردیم! اما امروز دیگه نیاز نیست این حرف رو بزنیم، چون ما امروز با (علیهم‌السلام) هستیم و از شون دفاع می‌کنیم! ما به اون چیزی که آرزو داشتیم رسیدیم، امروز این مقام و این شهر، حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) هست و ما باید از اون دفاع کنیم!» 💠 گریه جمعیت به‌وضوح شنیده می‌شد و او بر فراز منبر برایمان می‌سرود :«جایی از اینجا به نزدیک‌تر نیست! دفاع از حرم اهل بیت (علیهم‌السلام) عین بهشت است! ۱۴۰۰ سال پیش به خیمه امام حسن (علیه‌السلام) حمله کردن، دیگه اجازه نمیدیم دوباره به مقام حضرت جسارت بشه! ما با خون‌مون از این شهر دفاع می‌کنیم!» 💢شور و حال حاضر در مقام طوری بود که شیخ مصطفی مدام صدایش را بلندتر می‌کرد تا در هیاهوی جمعیت به گوش همه برسد :«داعش با چراغ سبز بعضی سیاسیون و فرمانده‌ها وارد شد، با خیانت همین خائنین و رو اشغال کرد و دیروز ۱۵۰۰ دانشجوی شیعه رو در پادگان تکریت قتل عام کرد! حدود چهل روستای اطراف رو اشغال کرده و الآن پشت دیوارهای آمرلی رسیده.» 💠 اخبار شیخ مصطفی، باید دل‌مان را خالی می‌کرد اما ما در پناه امام مجتبی (علیه‌السلام) بودیم که قلب‌مان قرص بود و او همچنان می‌گفت :«یا باید مثل مردم موصل و تکریت و روستاهای اطراف تسلیم بشیم یا سلاح دست بگیریم و مثل (علیه‌السلام) مقاومت کنیم! اگه مقاومت کنیم یا پیروز میشیم یا میشیم! اما اگه تسلیم بشیم، داعش وارد شهر میشه؛ مقدسات‌مون رو تخریب می‌کنه، سر مردها رو می‌بُره و زن‌ها رو به اسارت می‌بَره! حالا باید بین و یکی رو انتخاب کنیم!» 💢و پیش از آنکه کلامش به آخر برسد فریاد در فضا پیچید و نه تنها دل من که در و دیوار مقام را به لرزه انداخت. دیگر این اشک شوق بود که از چشمه چشم‌ها می‌جوشید و عهد نانوشته‌ای که با اشک مردم مُهر می‌شد تا از شهر و این مقام مقدس تا لحظه شهادت دفاع کنند. 💠 شیخ مصطفی هم گریه‌اش گرفته بود، اما باید صلابتش را حفظ می‌کرد که بغضش را فروخورد و صدا رساند :«ما اسلحه زیادی نداریم! می‌دونید که بعد از اشغال عراق، دست ما رو از اسلحه خالی کردن! کل سلاحی که الان داریم سه تا خمپاره، چندتا کلاشینکف و چندتا آرپی‌جی.» و مردم عزم مقاومت کرده بودند که پیرمردی پاسخ داد :«من تفنگ شکاری دارم، میارم!» و جوانی صدا بلند کرد :«من لودر دارم، میتونم یکی دو روزه دور شهر خاکریز و خندق درست کنم تا داعش نتونه وارد بشه.» 💢 مردم با هر وسیله‌ای اعلام آمادگی می‌کردند و دل من پیش حیدرم بود که اگر امشب در آمرلی بود فرمانده رشید شهر می‌شد و حالا دلش پیش من و جسمش ده‌ها کیلومتر دورتر جا مانده بود. 💠 شیخ مصطفی خیالش که از بابت مقاومت مردم راحت شد، لبخندی زد و با آرامش ادامه داد :«تمام راه‌ها بسته شده، دیگه آذوقه به شهر نمی‌رسه. باید هرچی غذا و دارو داریم جیره‌بندی کنیم تا بتونیم در شرایط دووم بیاریم.» صحبت‌های شیخ مصطفی تمام نشده بود که گوشی در دستم لرزید و پیام جدیدی آمد. 💢عدنان بود که با شماره‌ای دیگر تهدیدم کرده و اینبار نه فقط برای من که را روی حنجره حیدرم گذاشته بود :«خبر دارم امشب عزا شده! قسم می‌خورم فردا وارد آمرلی بشیم! یه نفر از مرداتون رو زنده نمی‌ذاریم! همه دخترای آمرلی ما هستن و شک نکن سهم من تویی! قول میدم به زودی سر پسرعموت رو برات بیارم! تو فقط عروس خودمی!»... ✍️نویسنده: 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌻🌱 🌱 🌙 #رسم_شیدایـے دشمنان نمےدانند و نمیفهمند❗️ کہ ما براے شهادت مسابقہ میدهیم و #وابستگے نداریم و
‍ 🖇سلام سردار امروز چند برایت حرف دارم. امروزی که به قول شهید سلیمانی جوان شده ایی.راست هم گفته! ،برای مردانی که تشنه ی لقاء الله هستند، جوانیست. 🖇پیر 💕 ای چون تو بعد از عمری به آب و آتش🔥 زدن برای ،حالا که دارد به مراد دلش میرسد باید هم جوان شود.اما جان!بغضی مانده ته گلویم، بگذار بگویم. فرمانده ی پادگانِ شمایی که بعد از عمری شوق وصال آسمانیتان کرد. 🖇دم رفتن،به ما هم فکر کردید⁉️حال چه؟از آن بالا بالاها هوای مارا دارید؟ میبینید چقدر تنگ و تاریک است؟چقدر محتاج نگاه شما و اربابمان صاحب میدانید چقدر آرزو داریم آن خنده های لحظه ی آخر عمرتان را نصیبمان کنید و آن حال رقص آگین را به ما هم ؟ 🖇میدانید دلتنگتان💔 هستیم؟ چقدر آرزوی داریم از شما؟ ما را یادتان هست؟حتما هست..مگر نه؟ کسی که این دنیا اینقدر به یاد بوده حتما آن دنیا هم هست.دست ما را هم ..مگر نه؟ ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز شهادت 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🍃غم بزرگی بیخ گلویم نشسته و دست بر دار نیست، شده ام از دیدن امام زمانم و غم بزرگتر این است که نفسم بند نیامده از این محرومیت! قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت 🍃جمعه ها را بدرقه می کنم و دلم بی قرارتر می شود، عقربه های ساعت به سختی می گذرند و زیر لب زمزمه می کنم ... تکلیف بی‌قراری این دل چه می‌شود؟! اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت… 🍃پرونده اعمالم بر قلبم سنگینی می کند و به این می اندیشم که اگر نگاهت به سیاهی های دلم بیفتد چه کنم؟ آقا خدا نیاورد آن روز را که من سرگرم می‌شوم به گناهی ببینمت 🍃آقاجان، اشک ریختی و در درگاه خدا برای گناهانم طلب بخشش کردی.هرچه به خود می نگرم می بینم یار که نه بوده ام و گاهی زمزمه کرده ام. با این دل سیاه و تباهم چه دل‌خوشم بر این خیال کهنه واهی، ببینمت! 🍃از خودم شرمنده ام اما می دانم روزی می آیی و این انتظار پایان می یابد .کاش به دل نمیرم و چشمم به جمال زیبایت روشن شود. دارم یقین که روز وصال تو می‌رسد ذکر لبم شده که الهی ببینمت ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❃بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن❃ 🥀به مناسبت سالروز شهادت 🥀شهید_صابر_ازوجی 🥀تاریخ تولد : ۸ /۳/ ۱۳۳۹ 🥀تاریخ شهادت : ۵ /۷/ ۱۳۶۲ 🥀مزار شهید : ولبال، مازندران 🥀از پیاده روی برگشته بودم، همان هایی که برای جاماندگان برپا میکنند تا تسلای دل زخم خورده شان باشد، تا مرهمی شود بر درد جاماندگی و قدم هایی که دست و پا میزدند برای خستگی های میان راه کربلا.... 🥀چشمم به نام شهیدی افتاد؛ حدس لازم نبود، یقین داشتم که هم اکنون در محضر ارباب است و لب های تشنه اش را با جامی از حوض کوثر سیراب میکند.... 🥀شهید صابر ازوجی! میدانم از همان هاییست که در اوج گمنامی دل به جبهه زده، اخَر هرچه گشتم، نشانی جز نام از او نیافتم! تنها میدانم نامیست که در راه سیدالشهدای جان ها، علم بر دوش گرفته و به جهاد اقتدا کرده است. 🥀او که پر گرفت و میان رفقای شهیدش در ملکوت جاودان شد اما برای دلسوختگان نیز، مأمنی در مازندران برپا کرده است. همان جایی که وقتی دست بر سنگ سرد مزارش میگذاری، وجود همیشگی اش دلت را گرم میکند! مانند اکنون که نامش باران رحمت شد و دلگرم کرد قلمِ روسیاهم را. 🥀حسین است دیگر! دلش نمی آید نوکرش دل شکسته بماند؛ اشک هایش را که نظاره میکند، با نور نگاهش دست به صورت او میکشد و آرام میکند قلب ناآرامش را...رزق های ناگهانی اش هم با همه فرق دارد! 🥀بگذریم که اگر بخواهم از لطف حسین(ع)بگویم تا قیامت، قلم جوهر میخواد و چشم یاری خواندن؛ برادر صابر ازوجی! گمنامی شهرت شماست! اصلا مادرمان زهرا(س)گمنام میخرد. میان تمامی مجاهدت های پنهانی ات، نام خود را برای ما جا گذاشتی تا چراغ راهمان بشود! 🥀امروز که میهمان اربابی و چشم هایت منور به نور مولایمان شده است، سلاممان را به پدر دلسوزمان مهدی(عج) میرسانی؟! 🥀ما نیز از بام خانه هایمان سلام میدهیم و میگوییم : «گمنامِ عاشق ٬ سالروز شهادتت مبارک» برای سلامتی امام عصر عجل الله... هدیه به ارواح مطهر شهدا....امام شهدا.... شهیدسرافراز<<صابرازوجی>> <<صلــــــــــوات>> 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حمیدرضا دایی تقی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃 🍃 که می‌خوانی، وقتی به آیه ی «وَقالَ رَبُکُمْ ٱُدعونی اَسْتَجِبْ لَهُمْ» میرسی، سراسر وجودت و آرامش می‌شود. خیال می‌کنم اصلا از همینجاست که ما با آن بالایی رقم می‌خورد. صدا زدن های ما و جانم گفتن های خدا؛ تنها باید چشم ها را بست و با دل توکل کرد. 🍃حمیدرضا هم از آن بنده هایی بود که بی ترس و نگرانی فرمان اش را به دست بهترین راننده سپرده بود؛ از جاده ی هوی و هوس به خاکی زد و در مسیر مستقیم افتاد. خدا را خواند و آنقدر بر دعا و جهادش پافشاری کرد تا استجابت خدا مستقیم آمد و راه حمیدرضا را در پیش گرفت. 🍃هر چه پیش میروی و زندگی شهدای برایت آشنا تر می‌شود، پی میبری که همه شان غلام عباس بودند؛ اصلا خود عباس بن علی رضایت نامه هایشان را امضا کرده و آن ها را به حریم خواهرش راه داده است. 🍃آخر عباس هم بود و هم ، مگر می‌شود در مکتب ابالفضل باشی و غیرت در وجودت ریشه نداند؟! مگر می‌شود معلمِ لحظه به لحظه ی کشیدنت ابالفضل باشد و تو منشِ جانبازی را نیاموزی؟! 🍃حمیدرضا شاگرد برتر این نیز به مولایش اقتدا کرد و سر بلند، رجز خواند «کُلُنا عَباسَکَ یا زینَبْ» و آنقدر عباس وار جنگید تا نهایت روز این ترکش ها بودند که به سمت حمیدرضا می‌دویدند. 🍃آری! حمیدرضا به خود و خدای خودش قول شهادت داده بود، قول روسفید شدن. اینجا هم مرید ابالفضل بودن خودش را نشان داد، به عهدش وفا کرد و صدای لبیک گفتن هایش، تسکینی شد برای دل مهدیِ . خدایا! ما اینجا تورا می‌خوانیم. باشد که ما هم در این مکتب روسفید شده و شامل استجابت تو باشیم. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٩ شهریور ١٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ٢ آبان ١٣٩۴ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلستان شهدای اصفهان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃غم بزرگی بیخ گلویم نشسته و دست بر دار نیست، شده ام از دیدن امام زمانم و غم بزرگتر این است که نفسم بند نیامده از این محرومیت! قسمت نشد که گاه به گاهی ببینمت حتی به قدر نیم نگاهی ببینمت 🍃جمعه ها را بدرقه می کنم و دلم بی قرارتر می شود، عقربه های ساعت به سختی می گذرند و زیر لب زمزمه می کنم ... تکلیف بی‌قراری این دل چه می‌شود؟! اصلاً شما اگر که نخواهی ببینمت… 🍃پرونده اعمالم بر قلبم سنگینی می کند و به این می اندیشم که اگر نگاهت به سیاهی های دلم بیفتد چه کنم؟ آقا خدا نیاورد آن روز را که من سرگرم می‌شوم به گناهی ببینمت 🍃آقاجان، اشک ریختی و در درگاه خدا برای گناهانم طلب بخشش کردی.هرچه به خود می نگرم می بینم یار که نه بوده ام و گاهی زمزمه کرده ام. با این دل سیاه و تباهم چه دل‌خوشم بر این خیال کهنه واهی، ببینمت! 🍃از خودم شرمنده ام اما می دانم روزی می آیی و این انتظار پایان می یابد .کاش به دل نمیرم و چشمم به جمال زیبایت روشن شود. دارم یقین که روز وصال تو می‌رسد ذکر لبم شده که الهی ببینمت ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
19.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ می‌خواهی دعای امام زمان ارواحنافداه بدرقه راهت باشد؟ ✨ گفته شده هرکس صلوات ابوالحسن ضراب اصفهانی را بفرستد، حضرت حجت ارواحنافداه برای او دعا می‌کند! چه سعادتی بالاتر از این؟ 🌟 بیایید در این جمعه‌ی نورانی، با فرستادن این صلوات، دل‌های‌مان را به عطر یاد امام زمان ارواحنافداه معطر کنیم و مشمول دعای حضرت شویم. 📌 همراه شو و این پویش را به دوستانت معرفی کن! ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh