eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.1هزار عکس
8.9هزار ویدیو
217 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه7⃣4⃣ 💠ريشتو روي پتو ميذاري يا زيرش؟ 🔹بعد از ظهر يكي از روزهاي خنك پاييزي سال 64 يا 65 ب
🌷 ⃣4⃣ 🔰پدر رحیمی خیلی شوخ طبع بودند به خاطر دارم هنگامی که ایشان از جبهه به آمده بود که یک روز مادرم غذای ته دیگی پخته بود🍝 و چون پدرم خیلی به این علاقه داشت همه را برداشت و شروع به خوردن کرد. من هم خواستم کمی بردارم. 🔰گفت: با این کار تو من به یاد خاطره ای که تو برایم اتفاق افتاده بود افتادم . 🔰تعریف کرد: یک مرتبه برایمان غذای آورده بودند که دوستان برای آنکه مرا اذیت کنند آمدند و خواستند غذای کنسرو مرا بخورند که من به ادایی در آوردم و دستم را به کنسرو زدم و خلاصه نگذاشتم که دوستان از آن بخورند و فکر کنند که غذا شده است و هیچی نخوردند که موجب خنده هم شده بود. کلاته ‌شادی‌ 😁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰 #غلام_عباس وقتی کسی ازمحمد تقاضای کمک میکرد آنچه در توان داشت در طبق اخلاص میذاشت #شهید_محمد_اسد
3⃣1⃣2⃣ 🌷 💠نحوه شهادت 🌷 🔹همرزمان شهید از دوربین پیکر چند را بین نیروهای خودی و دشمن  مشاهده میکنند و به جانشین محمد میگویند که در همان لحظه شهید بزرگوار سر میرسند و میگویند این شهداء چشم به راه 🔸او میرود که را با چند نفر دیگر که داوطلب میشوند برگردانند که در نزدیکی پیکر شهدا میخورند و به شهادت میرسند  و مادر این شهید هم چشم انتظار میماند و بعد از یک سال چشم انتظاری در نهایت پیکر پاکش را در مشهد و به خاک میسپارند. 🔹در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در سوریه به همرزمش گفته بود: 🔸دلم برای و پدر و مادر و برادران و خواهرانم شده است ولی اجازه رفتن به را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) میکشم که او را تنها بگذارم ، 🔹اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم و من را جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم و یا اینکه من به برسم 🌷 شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣3⃣3⃣ 🌷 💠دعا کن پسرم بمیره !!! 🌷در یکی از رفقا را دیدم در اثنای احوال پرسی متوجه فکر پریشانش💬 شدم، از او پرسیدم: چه چیزی باعث ناراحتیت شده؟ گفت: دعا کن پسرم . خیلی متعجبانه😳 جملشو به صورت سئوالى تکرار کردم: بمیره؟؟؟!!!.... چرا⁉️.... 🌷....گفت: درسش تموم شده📚، سر کار نمی ره، با افراد رفیقه، خلاف انجام میده، خلاصه تو محل باعث آزار و اذیت مردم شده و آبرويى برای ما نذاشته😔..... نه خدا رو می کنه و نه مردمو راحت می ذاره. نصیحتم دیگه کارساز نیست🚫 و حیرون شدم.... بهتره. 🌷از هم خداحافظی کردیم👋 و رفتیم پی کار خودمون. حدود سه، چهار ماه بعد که دیدمش، پرسیدم از پسرت چه خبر؟ گفت: شده. با تعجب زیاد😦 پرسیدم: شهید شده؟؟؟؟!!!! گفت:آره🙂. بعد جدا شدن از شما، گرفتم و رفتم خونه🏡، اومد پیشم که اجازه بده برم ! 🌷....گفتم: بچه جون همه عالم و آدم از تو فرار می کنند از بس که بدی📛، اون وقت جبهه می خواهی بری؟؟؟!!! برو درست شو که ازت راضی بشه، جبهه پیش کشت. خلاصه سرتو درد نیارم، با هزار اصرار و پافشاری شدم که بره. 🌷اولین مرخصی که اومد کیف مسافرتیشو💼 زمین نذاشته رفت سراغ جعبه نوار ؛ همون هائی که حرام مسلّم بود و همه رو با صداش🔊 اذیت کرده بود. با خودم گفتم اینکه آدم نشده! حالا آزار و اذیت شروع شد. 🌷جعبه رو برداشت رفت تو دوباره با خودم گفتم: تو حیات نوار بذاره، من میدونمو اون. رفتم تو حیات دیدم، نفت ریخته رو نواراش آتیششون زده🔥. بعدم که رفت جبهه خبر برام آوردن. راوى: از سپاه خراسان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 حاج آقا تمام زاده گفت: مصطفی شب تاسوعا شهید میشه! خودش هم میدونه !!! #بخوانید👇👇 🍃🌹🍃🌹 @shahidNaz
3⃣4⃣3⃣ 🌷 🌷 با علی تمام زاده هماهنگ ڪردم یڪی از مدافعان حرم رو بفرسته به مراسم شهدای مدافع حرم افغانستانی ڪه بچه های محبین الحسنین پیشاهنگی، سال تحویل امسال برگزار میڪنن. 🌷 شهید تمام زاده هم برای این جلسه (سید ابراهیم ) رو ڪه اومده بود فرستاد . 🌷 گفتم حاج علی این رزمنده ڪه فرستادی سخنرانی چیه؟ گفت: شهید میشه ! خودش هم میدونه !!! 🌷 دقیقا شب تاسوعا شهید صدرزاده به مولاش پیوست! اون جلسه به بچه ها گفتم باهاش بگیرید شهیده! 8 ماه بعد فقط عڪس برا ما موند و اونا ڪردند . 🌷 🌷 🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
آقا مهدی در سال ۷۸وارد نهاد مقدس #سپاه_پاسداران شد و به عضویت رسمی این نهاد انقلابی درآمد و دوران
5⃣4⃣6⃣ 🌷 روایت:همسر شهید مهدی حسینی ❣ماه رمضان94 بود که آقا مهدی تماس گرفت📞 گفت منو تو احتیاج دارن اگر شما راضی هستین اعلام آمادگی کنم✅ گفتم فکر می کنم💭 و جواب میدم خوب از یه طرف زندگی خیلی می شد و از طرف دیگه مقابل آل پیامبر ❣سریع تماس گرفتم☎️ و گفتم انشاءالله خیره هر چی بخواد ولی تو دلم غوغایی💗 بود چون قبلی که می رفت خیلی داغون میشدم و این ماموریت جای خودش داشت به زبون راحت بود اما تو عمل سخته ❣ اعلام آمادگی کردم و گفتم سختی رو به جان می خرم ⚡️اما نمی تونم جواب اهل بیت و بدم خلاصه بود که عزیزم راهی سرزمین عشقـ❤️ شد وبا رفت مهدی یه صبر و عجیب تو وجودم اومد که تو ماموریتهای دیگه نداشتم و خدا رو شکر کردم که ما انتخاب شدیم و مهر به زندگی ما خورده شد ❣روز ها از پی هم می گذشتن🌤 و من هر روز برای اینکه گوشه ای از کار و گرفته شکر گذار بودم و خوشحال بودم که تو این کار کمک حال مهدی بودم دو ماه🗓 از ماموریت می گذشت و قرار بود بیاد وما منتظر قبل بود تماس گرفت📞 و گفت من به خاطر حجم کار نمی تونم بیام اگر می تونی ❣باورم نمی شد که دوباره پیدا کردم سریع کارها رو انجام دادم و برای رفتن آماده شدم و سه شنبه بیست و یکم مهر راهی شدیم🛫همیشه خدا شکر می کردم مانع که هیچ حتی مشوق عزیزم بودم☺️ و همیشه چیزها رو از خدا براش خواستم که جزء اون خواسته هام بود👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ویژه خاطره ای کوتاه و حیرت انگیز از شیر بیشه ی فاطمیون بسیجی شهید مدافع حرم محمد اسدی(غلام عباس) #
در زمان حضور طولانی مدت(حدود شش ماه) در #سوریه به همرزمش گفته بود: دلم برای خانواده و پدر و مادر و برادران و خواهرانم تنگ شده است ولی #غیرتم اجازه رفتن به #مرخصی را به من نمیدهد و از حضرت زینب (س) خجالت میکشم که او را تنها بگذارم، اگر او را تنها بگذارم در آن دنیا جوابی برای حضرت علی(ع) ندارم که بدهم، و من پوتینهایم را #جفت کرده ام و اصلا به مرخصی نمیروم یا باید جنگ تمام شود و ما به پیروزی کامل برسیم یا اینکه من به #شهادت برسم. و اینگونه شد که حضرت زینب #خستگی زیاد را در چهره غلام عباس دید و او را برای همیشه به مرخصی نزد خودشان فرا خواند. #شهید_محمد_اسدی🌷 #غلام_عباس 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
از میلہ هاے این #قفس نگاهم مےرسد بہ تو تویے ڪہ #رها شده اے از همۀ تیر و ترڪش هاے #گناه از این ت
🍃🌺🍃🌺 از اونجایی که به پدر و مادر اهمیت بسیار بالایی براش داشت، هاش رو به صورتی تنظیم میکرد که وقتِ محصول(کشاورزی) باشه و به قول معروف یک تیر دو نشان بشه؛ هم و هم .حال پدر و مادر باشه. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#بازی_های_پدرانه 🌷شهید محمدتقی سالخورده🌷 بافرزند دلبندش زینب خانم 📎شهدای کربلای خان طومان 🌹🍃🌹🍃 @s
#یه_دنیا_غیرت 🌾یه سری که #آقامحمدتقی اومده بود مرخصی، خبر دادن که پژاک حمله کرده و دوستای آقا محمدتقی #شهید شدن🌷 داداش سریع ساک محمد تقی💼 رو داد دستش. وگفت #بروپسرم 🍂من با تعجب گفتم: داداش😧بچه ت تازه دو روز اومده! خستگی سفر هنوز از تنش در نیومده.داداش گفت: همه اونهایی که #شهید شدن بچه های ماهستند👌الآن به محمد تقی اونجا #نیاز دارن. 🌾از #مرخصی یه هفته ای محمد تقی ،دو روز بیشتر نگذشته بود که داداش، محمد تقی رو روانه #کردستان کرد🚌. 🍂در مراسم بزرگداشت شهید هم #پدرشهید گفت: محمد تقی تا دیروز بچه من بود، اما از امروز متعلق به همه شماست🌷 راوی: خانم صغری سالخورده عمه ی شهید #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سادگی #نگاهت آنگاه که بر عمق جانمـ❤️ می نشیند.. شرم حضورم را در سکوت #چشمانت میبینم و وجودم سراسر پ
4⃣7⃣8⃣ 🌷 💠شهيد گمنام(ابراهیم هادی) 🔰قبل از   برگشت. پيكر شهيد⚰ هم بر دوشش بود. خستگي😪 در چهره اش موج مي زد. برگه را گرفت. بعد از نماز به همراه حركت كرديم. 🔰خسته بود و خوشحال. مي گفت: يك ماه قبل روي ارتفاعات عمليات داشتيم . فقط همين شهيد🌷 جا مانده بود. حالا بعد از آرامش منطقه؛ لطف كرد و توانستيم او را بياوريم🚐 🔰بعد از اينكه پيكر شهيد🌷 را به تهران رسانديم خبر رسيد ديگري در راه است قرار شد فردا شب🌙  از جلوي مسجد حركت كنيم. بعد نماز📿 با رفقا مشغول صحبت بوديم. جلو آمد. او را شناختم بود كه ابراهيم از بالاي ارتفاع آورده بود 🔰سلام كرديم و جواب داد. همه ساكت بودند انگار مي خواهد چيزي بگويد. سكوتش را شكست. ممنونم زحمت كشيدي⚡️ولي پسرم ....پيرمرد مكثي كرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است😔 از چهره هميشه خندان ابراهيم رفت. 🔰چشمانش گرد شده بود😧 از تعجب؛ بغض گلوي پيرمرد را گرفته بود😢: ديشب را در خواب ديدم. مي گفت: در مدتي كه ما و بي نشان بر خاك جبهه افتاده بوديم هر شب زهرا (س) به ما سر مي زد ⚡️اما حالا..... ديگر چنين خبري براي ما نيست❌ 🔰مي گويند: مهمانان ويژه حضرت زهرا هستند. دانه هاي  درشت از گوشه چشمان ابراهيم غلط ميزد😢 و پايين مي آمد. مي توانستم فكرش را بخوانم💬 گمشده اش را پيدا كرده  بود؛ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسرعزیزتر از جانم💞 از این که رفیق نیمه راه بوده ام شرمـنده ام😞 تو را به همـان #خدایی میسپارم که طف
🔸مرخصی ساعتی اتفاق می افتاد وقتی محل کار بود، گاهی 2 دقیقه از وقت #اداری اش را به کار #شخصی اختصاص می داد. همه این دو دقیقه ها و یا بیشتر و کمتر را #یادداشت می کرد و برای خودش #مرخصی ساعتی رد می کرد. این در حالی بود که چون #فرمانده دسته بود، می توانست از اختیارات فرماندهی اش استفاده کند؛ اما نمی کرد. 🔺نقل از #همکار_شهید #شهید_سیدرضا_طاهر🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh