eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
221 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣7⃣ به یاد #شهید_مصطفی_بدرالدین🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣1⃣ 🌷 💠شجاعت شهید بدرالدین 🔹شهید مصطفی بدرالدین برادر همسر و جانشین سردار شهید حاج ، فرمانده سابق شاخه نظامی حزب الله بود. 🔸وی از سال 1982 هنگامی‌که از زندان آزاد شد و فعالیت جهادی و مبارزاتی خود را در دوایر حساس امنیتی و نظامی آغاز کرد 🔹او همواره از سوی سازمان‌های اسرائیل، آمریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشت و بارها از عملیات جان سالم بدر برده بود. 🔸سازمان‌های جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس بر این باور بودند که در پس بزرگترین عملیات مقاومت، در و شبکه‌های جاسوسی آنها در لبنان و سوریه و عوامل آنها در این شبکه‌ها قرار دارد. 🔹پس از شهید عماد مغنیه مسئولیت هدایت و راهبری شاخه نظامی حزب الله را برعهده گرفت. با آغاز بحران و ورود آن به مرحله ، شهید بدرالدین حضور در این عرصه و مبارزه با گروه‌های را وظیفه خود شمرد. 🔸وی سال گذشته در دیداری به یکی از فعالان رسانه‌ای گفته بود: «وظیفه من مبارزه با توطئه‌های این کشورهاست و مبارزه در لبنان یا سوریه یا هر جای دیگر را جز با در دست گرفتن پرچم پیروزی و یا رسیدن به رها نخواهم کرد و در نهایت نیز به رسید و در اردیبهشت سال95 در سوریه به رسید. 🌷 شادی روحش 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚 اي كه گفٖتي #جــــان بِده تا باشَدَت آرام جــــان!😌 جان به #غَم‌هايش سِپردم نيست آرامـــ
6⃣7⃣2⃣ 🌷 💠یاد مرگ 🔸آقامهدی خیلی زیاد بود و به همه هم یاد آوری می کرد . همیشه تو صحبتاش از مردن با عزت صحبت می کرد 🗣. 🔹 موضوعی بود که برای آقا مهدی حل نمی شد🚫 هیچ وقت ساده از کنارش نمی گذشت همیشه نگران این بود که خدا من چه جوری می خوام . 🔸همیشه می گفت مرگ منو غیر 🕊 قرار مده ..... یه جمله معروف داشت که می گفت : 🔹خدایا اول کن بعدا خاکم کن خدارو شکر که به رسید 🕊. شهید مدافع حرم مهدی عسگری 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جاے #شهید_همت خالی ڪه: همیشه آرزو میکرد مانند امام #حسین(ع)شهید بشودو چه زیبا به #آرزویش رسید،خمپاره سرش را از بدنش #جدا ڪرد #سرداربےسر #ابراهیم_همت #یادش_باصلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
می گفت خیلی دوست داشتم #مرگم را خودم انتخاب ڪنم و چہ مرگی بهتر و بالاتر از شهادت و #جهاد در راہ حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) و چہ زیبا به #آرزویش رسید... #شهید_عمار_بهمنی🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #شهید_عباس_آسمیه 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد 🔹عباس #نصفی از #حقوق ماهانه‌
#راوی مادر شهید آسمیه🕊 عباس در #اربعین روانه ڪربلا شد وقتی از او پرسیدم: #اولین آرزوی ڪه در #ڪربلا ڪردی چه بود، پاسخ داد: #شهادت وبعد از ۴۰ روز از اربعین به #آرزویش🍂 رسید. #شهید_عباس_آسمیه🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید #روح_الله_قربانی در دوران کودکی طعم تلخ بی مادری را تجربه کرد خاطره ای بخوانید از دوران #یتیمی
2⃣3⃣8⃣ 🌷 📚بخشی از کتاب 📖روح‌الله بغض کرده بود😢، اما خودش را نگه داشت تا نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه🏡 می‌آمد را در بستر بیماری می‌دید. آن‌قدر دیدن این صحنه برایش بود که ترجیح می‌داد به خانه نرود❌. 📖بعد از مدرسه می‌رفت کلاس بسکتبال🏀 و از آنجا هم می‌رفت مسجد تا کمتر خانه باشد.می‌دید که بعد از هر باری که مادرش را از بر‌می‌گرداند، چقدر ناراحت است😔. 📖آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان🍲 مادرش که در کل فامیل معروف بود، ⚡️اما فقط به نگاه بی‌رمق نگاه می‌کرد و غصه می‌خورد😓. 📖روح‌الله سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت🚫. انگار برگشته بود به همان . همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد می‌شد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس برمی‌گشت، دید بدون توجه به او می‌رود سمت خانه‌شان🏡. 📖هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ این‌جوری کرد⁉️ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید😕؟ با این کجا داشت می‌‌رفت؟علامت سؤال‌های ذهنش💬 وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را . 📖با دیدن آمبولانس🚑 و جمعیتی که جلوی خانه‌شان ایستاده بود👥، همه‌چیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر همان نگاه بی‌رمق را هم ندارد🚫، اما این تازه شروع بود. 📖بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد❌. درسش خیلی افت کرد. تا از مدرسه پیش رفت. انگارنه‌انگار که این همان بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درس‌ها مقام می‌آورد🏅. دیپلم ریاضی‌اش را که گرفت، رفت کلاس . 📖این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود💭 که به او می‌گفت: دوست دارم یا بشی یا .گاهی هم او را «شهید روح‌الله🌷» صدا می‌زد. دوست داشت مادرش را به برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر🎭 داده بود. 📖 به شانه‌‌اش زد و گفت: «کجایی؟ به چی داری فکر می‌کنی⁉️»روح‌‌الله که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد😊 و گفت: «یه لحظه همۀ اومد جلوی چشمم.» نفس عمیقی کشید و گفت: «اما میون این‌همه اتفاقای ، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوری‌ش دارم.» ـ چی⁉️ 📖اون روزا که مامانم مریض بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بنده‌خدا بابام با ویلچر♿️ می‌بردش دکتر، اما تو نمی‌دونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چه‌جوری با رو می‌گرفت. آدم حظ می‌کرد😍. زینب به نگاه کرد. غرور در چشمانش موج می‌زد. شادی روحش 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
لحظه #شهادتش🕊 به رفیقاش میگه: منو بلند کنید رو دو #زانوهام بشینم رفیقاش میگن: #خون زیادی ازت رفته ن
📝 قبل خودش همیشه می گفت: آرزومه روی سنگ قبرم هک شه (تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم) و سرانجام به رسید.... 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گم میشوم میان ِ #دلتنگی هایم! و #محو ِ نگاهت ... که مشتاقانه #پرواز را به انتظار نشسته ای... #شهید_
1⃣2⃣9⃣ 🌷 💠 🌷در مورد شدن آقا عبدالمهدی اگر فكری هم به ذهنم خطور می‌كرد، خودم را به كاری می‌كردم تا فراموش كنم. 🌷سه روز قبل از آمدنش دیدم رفتم حرم (سلام الله علیها). عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود. همان طور که نگاه می کردم، دیدم عکس همسرم هم بین آنهاست. از که بهم وارد شد داد زدم «وای عبدالمهدی شهید شد.» 🌷از خواب بالا. دستانم خیلی می‌لرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، زد. ‌خواستم خوابم را تعریف كنم، ولی گفتم نگرانش نكنم. فقط گفتم: عبدالمهدی خوابت را دیدم.گفت: «چه خوابی؟» گفتم:وقتی آمدی، تعریف‌ می کنم.. 🌷آقا عبدالمهدی خیلی دل به دل بچه ها می‌داد و با آنها داشت. انقدر كه بچه‌ها دور پدرشان بودند با من نبودند. اهل با بچه‌ها بود. فاطمه را خیلی به خودش كرده بود. ریحانه هم كه جای خود داشت. همه جا جای خالی‌اش پر شدنی نیست. 🌷بعد از شهادتش، هرشب را می‌بینم. احساس می‌كنم الان هم یک لحظه از من و زندگی ام و بچه‌هایم نیست! اگر زمانی كه آقاعبدالمهدی زنده بود، احساس خوشبختی می‌کردم، الان صدبرابر احساس می‌کنم، چون می‌دانم به رسیده است. 🌷یک داشتم كه خاطراتم با عبدالمهدی را آنجا می‌نوشتم، گاه و بیگاه هم شعرهایم را، به خصوص اوایل زندگی كه هنوز بچه‌دار نشده بودم و بیشتری داشتم. 🌷یک روز بعد از شهادت همسرم، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتر و را مرور كنم. به محض بازكردن دفتر، دیدم برایم یک نوشته با این مضمون كه «همسر عزیزم! من به شما می‌کنم که مرا سربلند و عاقبت بخیر کردی و باعث شدی اسم من هم در لیست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیا هستم!» راوی:همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷| محسن خیلی به نماز #اول_وقت اهمیت می داد. دو سه سال پیش که رفتیم #دکور مغازه ای داخل خیابان هشت به
🔹"رفیق شهید" ❣محسن با یک ارتباط #معنوی مستحکم و قوی با #شهید_کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند. ❣محسن خیلی #مقید بود و هر هفته، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او #مشورت میگرفت. ❣میگویند: رفیق شهید، شهیدت میکند محسن با عمق وجودش شهید را #درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به #آرزویش برسد. 🖌نقل از مدیر موسسه شهید احمد کاظمی #شهید_محسن_حججی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
خدایا....❤️ هیچ نسبتی با #شـهــدا ندارم... اما دلم به دلـشانـ💞 بند است #خون سرخشـان بد جوری پاگیرم کرده... میدانم لایق شهادت نیستم😔 💥اما #آرزویش را داشـتن که عیب نیست. فریاد مـــــیزنم #تورا در لابلای نوشته هایم📝 شاید انعکاسـش جواب #تو باشد اما میدانم پاســـــخم #میدهی👌 وقتی #شرمنده تر از همیشه بگویم😞 #شهدا_شرمنده_ام😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh