🌷شهید نظرزاده 🌷
1⃣7⃣ به یاد #شهید_مصطفی_بدرالدین🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
2⃣9⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠شجاعت شهید بدرالدین
🔹شهید مصطفی بدرالدین برادر همسر و جانشین سردار شهید حاج #عماد_مغنیه، فرمانده سابق شاخه نظامی حزب الله بود.
🔸وی از سال 1982 هنگامیکه از زندان #کویت آزاد شد و فعالیت جهادی و مبارزاتی خود را در دوایر حساس امنیتی و نظامی #مقاومت آغاز کرد
🔹او همواره از سوی سازمانهای #جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس تحت تعقیب قرار داشت و بارها از عملیات #ترور جان سالم بدر برده بود.
🔸سازمانهای جاسوسی اسرائیل، آمریکا و انگلیس بر این باور بودند که #شهید_بدرالدین در پس بزرگترین عملیات مقاومت، در #شناسایی و #انهدام شبکههای جاسوسی آنها در لبنان و سوریه و #بازداشت عوامل آنها در این شبکهها قرار دارد.
🔹پس از #ترور شهید عماد مغنیه مسئولیت هدایت و راهبری شاخه نظامی حزب الله را برعهده گرفت. با آغاز بحران #سوریه و ورود آن به مرحله #نظامی، شهید بدرالدین حضور در این عرصه و مبارزه با گروههای #تکفیری را وظیفه خود شمرد.
🔸وی سال گذشته در دیداری #خصوصی به یکی از فعالان رسانهای #لبنان گفته بود: «وظیفه من مبارزه با توطئههای این کشورهاست و مبارزه در لبنان یا سوریه یا هر جای دیگر را جز با در دست گرفتن پرچم پیروزی و یا رسیدن به #شهادت رها نخواهم کرد و در نهایت نیز به #آرزویش رسید و در اردیبهشت سال95 در سوریه به #شهادت رسید.
#شهید_مصطفی_بدرالدین🌷
#شهید_مدافع_حرم_لبنانی
شادی روحش #صلوات
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚 اي كه گفٖتي #جــــان بِده تا باشَدَت آرام جــــان!😌 جان به #غَمهايش سِپردم نيست آرامـــ
6⃣7⃣2⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠یاد مرگ
🔸آقامهدی خیلی زیاد #یادمرگ بود و به همه هم یاد آوری می کرد .
همیشه تو صحبتاش از مردن با عزت صحبت می کرد 🗣.
🔹 #مرگ موضوعی بود که برای آقا مهدی حل نمی شد🚫 هیچ وقت ساده از کنارش نمی گذشت همیشه نگران این بود که خدا من چه جوری می خوام #بمیرم .
🔸همیشه می گفت #خدایا مرگ منو غیر #شهادت🕊 قرار مده .....
یه جمله معروف داشت که می گفت :
🔹خدایا اول #پاکم کن بعدا خاکم کن
خدارو شکر که به #آرزویش رسید 🕊.
#به_نقل_ازهمسرشهید
شهید مدافع حرم مهدی عسگری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
6⃣7⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷 #شهید_عباس_آسمیه 💠نصف حقوقش را صرف خیریه میکرد 🔹عباس #نصفی از #حقوق ماهانه
#راوی مادر شهید آسمیه🕊
عباس در #اربعین روانه ڪربلا شد
وقتی از او پرسیدم:
#اولین آرزوی ڪه در #ڪربلا ڪردی
چه بود، پاسخ داد:
#شهادت وبعد از ۴۰ روز از اربعین
به #آرزویش🍂 رسید.
#شهید_عباس_آسمیه🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهید #روح_الله_قربانی در دوران کودکی طعم تلخ بی مادری را تجربه کرد خاطره ای بخوانید از دوران #یتیمی
2⃣3⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚بخشی از کتاب #دلتنگ_نباش
📖روحالله بغض کرده بود😢، اما خودش را نگه داشت تا #گریه نکند. یاد روزهایی افتاده بود که وقتی به خانه🏡 میآمد #مادرش را در بستر بیماری میدید. آنقدر دیدن این صحنه برایش #سخت بود که ترجیح میداد به خانه نرود❌.
📖بعد از مدرسه میرفت کلاس بسکتبال🏀 و از آنجا هم میرفت #بسیج مسجد تا کمتر خانه باشد.میدید که #پدرش بعد از هر باری که مادرش را از #شیمیدرمانی برمیگرداند، چقدر ناراحت است😔.
📖آرزو بر دلش ماند یک بار به خانه برگردد و مادرش را #سرحال و سالم داخل آشپزخانه ببیند. دلش تنگ شده بود برای خورشت بادمجان🍲 مادرش که در کل فامیل معروف بود، ⚡️اما فقط به نگاه بیرمق #مادرش نگاه میکرد و غصه میخورد😓.
📖روحالله سکوت کرده بود و چیزی نمیگفت🚫. انگار برگشته بود به همان #روزها. همۀ اتفاقات از جلوی چشمانش رد میشد. انگار همین دیروز بود که وقتی از کلاس #بسکتبال برمیگشت، دید #مادربزرگش بدون توجه به او میرود سمت خانهشان🏡.
📖هنوز پیچ کوچه را نپیچیده بود که با خودش گفت: چرا مادربزرگ اینجوری کرد⁉️ چقدر عجله داشت! یعنی من رو ندید😕؟ با این #عجله کجا داشت میرفت؟علامت سؤالهای ذهنش💬 وقتی جواب داده شدند که پیچ کوچه را #پیچید.
📖با دیدن آمبولانس🚑 و جمعیتی که جلوی خانهشان ایستاده بود👥، همهچیز را فهمید. چقدر سخت بود برایش باور اینکه دیگر #مادرش همان نگاه بیرمق را هم ندارد🚫، اما این تازه شروع #سختیهایش بود.
📖بعد از مادرش دیگر زندگی مثل قبل نشد❌. درسش خیلی افت کرد. تا #اخراج از مدرسه پیش رفت. انگارنهانگار که این همان #روحاللهی بود که مدام در ورزش و خط و دیگر درسها مقام میآورد🏅. دیپلم ریاضیاش را که گرفت، رفت کلاس #آیتالله_مجتهدےتهرانی.
📖این حرف مادرش همیشه در ذهنش بود💭 که به او میگفت: دوست دارم یا #طلبه بشی یا #شهید.گاهی هم او را «شهید روحالله🌷» صدا میزد. دوست داشت مادرش را به #آرزویش برساند. دو سال طلبگی خواند، اما چون به هنر هم علاقه داشت، کنکور هنر🎭 داده بود.
📖 #زینب به شانهاش زد و گفت: «کجایی؟ به چی داری فکر میکنی⁉️»روحالله که تازه به خود آمده بود، لبخندی زد😊 و گفت: «یه لحظه همۀ #اون_روزا اومد جلوی چشمم.»
نفس عمیقی کشید و گفت: «اما میون اینهمه اتفاقای #بد، یه چیزی برام خیلی جالب بود. هنوزم از یادآوریش #حس_غرور دارم.»
ـ چی⁉️
📖اون روزا که مامانم مریض بود، خیلی از لحاظ جسمی ضعیف شده بود. بندهخدا بابام با ویلچر♿️ میبردش دکتر، اما تو نمیدونی با اون قوت کمی که تو دستاش بود، چهجوری با #چادر رو میگرفت. آدم حظ میکرد😍.
زینب به #چشمان_روحالله نگاه کرد. غرور در چشمانش موج میزد.
#شهید_روح_الله_قربانی
شادی روحش #صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
لحظه #شهادتش🕊 به رفیقاش میگه: منو بلند کنید رو دو #زانوهام بشینم رفیقاش میگن: #خون زیادی ازت رفته ن
✍ #یک_خاطره📝
قبل #شهادت خودش همیشه می گفت:
آرزومه روی سنگ قبرم هک شه
(تو که از خاک مزارم گذری نوحه بگو
نام زینب شنوم زیر لحد گریه کنم)
و سرانجام به #آرزویش رسید....
#شهید_سجاد_عفتی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
گم میشوم میان ِ #دلتنگی هایم! و #محو ِ نگاهت ... که مشتاقانه #پرواز را به انتظار نشسته ای... #شهید_
1⃣2⃣9⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠 #منتظرت_هستم
🌷در مورد #شهید شدن آقا عبدالمهدی اگر فكری هم به ذهنم خطور میكرد، خودم را به كاری #مشغول میكردم تا فراموش كنم.
🌷سه روز قبل از آمدنش #خواب دیدم رفتم حرم #حضرت_زینب(سلام الله علیها). عکس همه شهدا به دیوارهای حرم بود. همان طور که نگاه می کردم، دیدم عکس همسرم هم بین آنهاست. از #شوکی که بهم وارد شد داد زدم «وای عبدالمهدی شهید شد.»
🌷از خواب #پریدم بالا. دستانم خیلی میلرزید. اتفاقا دو، سه ساعت بعدش، #زنگ زد. خواستم خوابم را تعریف كنم، ولی گفتم نگرانش نكنم. فقط گفتم: عبدالمهدی خوابت را دیدم.گفت: «چه خوابی؟» گفتم:وقتی آمدی، تعریف می کنم..
🌷آقا عبدالمهدی خیلی دل به دل بچه ها میداد و #انس_عجیبی با آنها داشت. انقدر كه بچهها دور پدرشان بودند با من نبودند. اهل #بازی با بچهها بود. فاطمه را خیلی به خودش #وابسته كرده بود. ریحانه هم كه جای خود داشت.
همه جا جای خالیاش پر شدنی نیست.
🌷بعد از شهادتش، هرشب #خوابش را میبینم. احساس میكنم الان هم یک لحظه از من و زندگی ام و بچههایم #غافل نیست! اگر زمانی كه آقاعبدالمهدی زنده بود، احساس خوشبختی میکردم، الان صدبرابر احساس #خوشبختی میکنم، چون میدانم به #آرزویش رسیده است.
🌷یک #دفترچه داشتم كه خاطراتم با عبدالمهدی را آنجا مینوشتم، گاه و بیگاه هم شعرهایم را، به خصوص اوایل زندگی كه هنوز بچهدار نشده بودم و #فرصت بیشتری داشتم.
🌷یک روز بعد از شهادت همسرم، دلم خیلی گرفته بود. گفتم بروم سراغ آن دفتر و #خاطراتمان را مرور كنم. به محض بازكردن دفتر، دیدم برایم یک #نامه نوشته با این مضمون كه «همسر عزیزم! من به شما #افتخار میکنم که مرا سربلند و عاقبت بخیر کردی و باعث شدی اسم من هم در لیست شهدای کربلا نوشته شود. آن دنیا #منتظرت هستم!»
راوی:همسر شهید
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷| محسن خیلی به نماز #اول_وقت اهمیت می داد. دو سه سال پیش که رفتیم #دکور مغازه ای داخل خیابان هشت به
🔹"رفیق شهید"
❣محسن با یک ارتباط #معنوی مستحکم و قوی با #شهید_کاظمی نشست و شهید کاظمی او را رهبری کرد و به این مقام رساند.
❣محسن خیلی #مقید بود و هر هفته، چند شب یکبار بر سر مزار حاج احمد میرفت و در هر مسئله ای از او #مشورت میگرفت.
❣میگویند: رفیق شهید، شهیدت میکند
محسن با عمق وجودش شهید را #درک کرده بود و من فکر میکنم شهید کاظمی باعث شد که محسن به #آرزویش برسد.
🖌نقل از مدیر موسسه شهید احمد کاظمی
#شهید_محسن_حججی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
خدایا....❤️
هیچ نسبتی با #شـهــدا ندارم...
اما دلم به دلـشانـ💞 بند است
#خون سرخشـان بد جوری پاگیرم کرده...
میدانم لایق شهادت نیستم😔
💥اما #آرزویش را داشـتن که عیب نیست.
فریاد مـــــیزنم #تورا
در لابلای نوشته هایم📝
شاید انعکاسـش جواب #تو باشد
اما میدانم پاســـــخم #میدهی👌
وقتی #شرمنده تر از همیشه بگویم😞
#شهدا_شرمنده_ام😔
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh