#نیمه_پنهان_ماه 1
زندگی #شهید_مصطفی_چمران
🔻به روایت: همسرشهیــد
#قسمت_دهم 0⃣1⃣
🔮الآن که به آن روزها فکر می کند می بیند آدمی که آن کارها را کرد او نبود. اصلا کار کار آدم و آدم ها نبود، کار #خدا بود، دست خدا بود، جذبه ای بود که از مصطفی بر او مي تابید💖 بی شناخت، شناخت بعد آمد. بی هوا خندید😄 انگار چیزی ذهنش را قلقلک داده باشد.
🔮او حتى نفهمیده بود یعنی اصلا ندیده بود که سر مصطفی #مو_ندارد! دو ماه از ازدواجشان می گذشت که دوستش مساله را پیش کشید. #غاده! در ازدواج تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد، تو از خواستگارهایت خیلی ایراد می گرفتی، این بلند است، این کوتاه است_ مثل این که می خواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد🚫 حالا من تعجبم چه طور شده مصطفی را که سرش مو ندارد قبول كردي😟
🔮غاده يادش بود که چه طور با تعجب دوستش را نگاه کرد، حتى دل خور شد و بحث کرد که، مصطفی #کچل نيست. تو اشتباه می کنی. دوستش فکر می کرد غاده دیوانه شده که تا حالا این را نفهميده😅 آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به مصطفی و شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید چرا می خندی⁉️ و غاده که چشم هایش از خنده به اشک نشسته بود گفت:
🔮مصطفی، تو کچلی؟ من #نمیدانستم! آن وقت مصطفی هم شروع کرد به خندیدن و حتی قضيه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای صدر همیشه به مصطفی می گفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟ ممکن است این جریان خنده دار باشد. ولی واقعا اتفاق افتاد.
🔮آن لحظاتی که با مصطفی بودم و حتی بعد که ازدواج کردیم💍 چیزی از عوالم ظاهری نمی دیدم و نمی فهمیدم. به پدرم گفتم: #جشن نمی خواهم. فقط فامیل نزدیک، عمو، دایی و ... پدرم گفت: به من ربطی ندارد. هر کار خودتان می خواهید بكنید. و صبح روزی که بعد از ظهرش عقد بود و آماده شدم که بروم دبیرستان برای تدریس، مادرم با من صحبت نمی کرد و عصبانی بود😠
🔮خواهرم پرسید کجا مي روی؟ گفتم: مدرسه. گفت: شما الان باید بروید برای آرایش💄 برويد خودتان را درست کنید. من بروم؟ رفتم مدرسه. آن جا هم همه می گفتند که شما چرا آمدید؟ من تعجب کردم گفتم: چرا نیايم؟ #مصطفی مرا همین طور می خواهد✅ از مدرسه که برگشتم، مهمان ها آمده بودند. مصطفی آن جا کسی را نداشت و از طرف او داماد "آقای صدر" و خانواده و خواهرانش و سید غروی آمده بودند و از فامیل خودم خیلی ها نيامدند، همه شان #مخالف بودند و ناراحت...
#ادامه_دارد ...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌾🥀🌾🥀🌾🥀
میان #مـن
و این بغضِ😢 بی قـرار
جای تـ♥️ـو
#خالیست
#شهید_اسماعیل_خانزاده
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
سلام آقا ♥️
دوباره #جمعه و
من بر سر راهت
گدایی می کنم
#نگاهت را
بریز در کاسه ام #امروز
اگرچه گاهی از اوقات
به راهت بی وفایی😔 می کنم
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷🐚🌷
صبح یعنے #توبخندے دل من باز شود
پلک بگشایے و از نو غزل آغازشود😍
صبح یعنےکہ دلمـ❤️گرم #نگاهت باشد
آسمان، عشق ، زمین، #باتو هم آواز شود
#شهید_رسول_خلیلی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کــرامات_شهـــدا
💠زیارت بر شانه های پســر
🔸مادر شهید شفیعی هنوز کربلا نـرفته بود. شبی در خواب علی بهش میگه: روی شانه هایم بنشین تا ببرمت #کربلا. مادر می نشیند و کربلا از شانه های پسرش پیاده می شود.
🔹علی نخی به دستش می دهد و سر دیگر نخ را به دست خود می گیرد. قبر #امام_حسیــن (ع) و امام علـی(ع)♥️ و بقیه را بهش نشان می دهد. مادر برای #زیارت می رود وبر می گردد. باز بر شانه های دست پرورده شهیدش🌷 می نشیند وبه خانه باز می گردد.
🔸از خواب می پرد. بوی عطــری😌 فضای خانه را تا مدتها پر کرده بود. وهر کس به دیدار #ننه_سکینه می آمد از این گلاب خوش بو درخواست می کرد و ننه سکینه هم به اجبار می گفت: شیشه گلابی روی فرش شکسته⚡️ و ریخته که چنین بویی پخش می شود.
🌼آری! راهی که به قیمت #خون پاکشون باز شد. پس روا نیست مادر عزیز شهید🕊 در حسرت زیارت یار بماند.
#شهید_علی_شفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸 اوج افتخار
رهبر معظم انقلاب:
🔹️«ملّت ایران در آزمون کرونا، خوب درخشیدند. #اوج این افتخار ملّی🇮🇷 متعلّق است به مجموعهی درمانی کشور»
۱۳۹۹/۰۱/۲۱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
13960817001546.mp3
1.89M
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه یونس_هود✨
#قرائت_صفحه_دویست_وبیست_ویک
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh