eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
9.2هزار ویدیو
222 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
| کاش می دانستم به چه می اندیشی كه چنین گاه به گاه میسرانی بر چشم غزل داغ نگاه می سرایی از لب شعر مستانه آه كاش میدانستی به چه می اندیشم كه چنین مبهوتم من فقط جرعه ای از مهر شما نوشیدم با شما ترجمه عشق خدا را دیدم... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 | 🔻هر کی به هر جا رسید،از رفقاش رسید ،بگردید یه رفیق خدایی پیدا کنید... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✅دیدن کربلا ✍از روزی که جنگ آغاز شد تالحظه ای که خرمشهر سقوط کردمن یک ماه بطور مداوم کربلا رامیدیدم هرروز که حمله ی دشمن بر برادران سخت می شد و فریاد آنها بی سیم را از کار می انداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق می رفتم ،گریه می کردم وفریاد می زدم رب العالمین برما ذلت وخواری را مپسند. 📚قسمتی از وصیت نامه شهید جهان آرا 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
•••• اگه‌میخوای‌‌‌به‌امام‌زمان‌‌نزدیک‌بشی‌ باید‌از‌گناه‌‌دور‌‌بشی🚷 نمیشه هم تو گناه باشی هم بگی: اللهم عجل لولیک الفرج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊 🖇یه‌چیزی‌که‌ دوست‌داشتم‌شماهم‌تجربه‌اش‌کنید، 🌻وقف‌روزهاست🌻 یعنی‌هرسحرکه‌بیدارمیشید🍓 نیت‌کنید‌که‌این‌روز، وقف‌فلان شهید؛تا شب،اون شهید رو حاضر برتک تک رفتارهاتون‌بدونید🌙:) هم‌خودسازیه هم‌یه‌حرکت‌قشنگ✌️🏼 برای رفیق‌شهیدتون!💚 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☘امام حسین(ع) هر گاه دو نفر قهر باشند، آنکه برای آشتی پیش قدم شود؛ زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد.😍🌹 محجه البیضا؛۴:۲۲ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🕊 سر زینب (س) به سلامت سر نوکر به فلک... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 📍کارهاےبۍریا درحین خستگی... 🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه. حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد. 🌷شهید مدافع حرم محمد تقی سالخورده🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرف داشت غیبت می‌‌کرد‌، بهش‌ گفت: شونه هاتو دیدی؟! گفت: مگه‌ چی شده؟! گفت: یه‌ کوله‌ باری از‌ گناهانِ ‌اون‌ بنده‌ خدا‌ رو شونه های توعه...!! شهید‌ محمد رضا‌ دهقان امیری🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون سروان محسن هست🥰✋ *شهیدے ڪه پیڪرش در آتش نسوخت*🌙 *سروان شهید محسن دری*🌹 تاریخ تولد: ۱ / ۱ / ۱۳۵۸ تاریخ شهادت: ۱۹ / ۵ / ۱۳۹۳ محل تولد: اصفهان،ر. کفران محل شهادت: سانحه تهران-طبس *🌹همرزم← محسن وقتی در دانشکده تحصیل می‌کرد سه شنبه هر هفته با اتوبوس به قم و مسجد جمکران می‌رفت🍃و آخر شب هم با اتوبوس به اصفهان بر می‌گشت،🌙در یکی از سخنرانی ها اشاره به سرد شدن آتش بر حضرت ابراهیم شده بود..🔥محسن موقع برگشت مدام به این فکر می‌کرد که چگونه آتش بر حضرت ابراهیم (ع) سرد شد🌙و با خود گفت ای کاش من هم به این یقین می‌رسیدم.‼️یک ساعت مانده به اذان صبح به دانشکده رسید رفت به طرف نماز خانه،📿 که متوجه شد موتور سرایدار آنجا دچار آتش سوزی شده🔥 سریع خودش را به موتور رساند و شروع به خاموش کردن آتش کرد🔥اما غافل از اینکه دستش آتش گرفته بود ولی خودش متوجه نمی‌شد.🥀یکی از دوستانش با فریاد، محسن را از وجود آتش در دستش با خبر می‌کند.🔥جالب اینجا بود که بعد از اینکه آتش دستش را خاموش کردند ، دست محسن سالم سالم بود و هیچ اثری از سوختگی در دستش نبود‼️و او به دست سالم خود خیره شده بود.💫گذشت و رسید لحظه آسمانی شدن محسن..🕊️او مسئول حفاظت پرواز بود در آخرین پروازش هواپیما دچار سانحه شد✈️ و سقوط کرد و آتش گرفت🔥 در حالی که همه‌ی مسافران دچار سوختگی شدید شده بودند🥀و جهت تشخیص هویت نیاز به آزمایش DNA داشتند،🍂اما پیکر پاک او هیچ اثر سوختگی نداشت و کاملا سالم مانده بود*🕊️🕋 *سروان شهید محسن درّی کفرانی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبه‌ای پنهان ڪرده بودم و حالا همین نارنجڪ میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.شیشه آب و نان خشڪ و نارنجڪ را در ساڪ ڪوچڪ دستی‌ام پنهان ڪردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد ڪه با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. در گرمای نیمه شب تابستان آمرلی، تنم ازترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود ڪه خودم را به خدا سپردم و از خلوت‌خانه دل ڪندم. تاریڪی شهری ڪه پس از هشتادروز جنگ، یڪ‌چراغ روشن به ستون‌هایش نمانده و تل ی از خاڪ و خاڪستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از امام مجتبی﴿؏﴾ تمنا میڪردم به اینهمه تنهایی‌ام رحم ڪند. با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد ڪه‌ دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم یڪ‌تنه از شهر خارج میشدم.هیچڪس در سڪوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلوله‌ای هم شنیده نمیشد و همین سڪوت از هر صدایی ترسناڪتر بود. اگر نیروهای‌ مردمی به نزدیڪی آمرلی رسیده بودند، چرا ردی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان داعش باشد. از شهر ڪه خارج شدم نور اندڪ موبایل حریف ظلمات محض دشت‌های ڪشاورزی نمیشد ڪه مثل ڪودڪی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میڪردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سڪوت شب دیده میشد. وحشت این تاریڪی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست ڪسی به فریادم برسد ڪه خدا باآرامش آوای اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و باقامتی ڪه ازغصه زنده ماندن حیدر دراین تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به نماز ایستادم.میترسیدم تا خانه را پیدا ڪنم حیدر از دستم رفته باشد ڪه نمازم را به سرعت تمام ڪردم و با وحشتی ڪه پاپیچم شده بود،دوباره در تاریڪی مسیر فرو رفتم.پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت ڪه در تاریڪ و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم. حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و عشقم در حصار همین خانه بود ڪه قدم‌هایم بی‌اختیار دوید و با گریه به خدا التماس میڪردم هنوز نفسی برایش مانده باشد. به تمنای دیدار عزیزدلم قدم‌های مشتاقم را داخل خانه ڪشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد ڪه صدایی غریبه قلبم را شڪافت : _بلاخره باپای خودت اومدی! تمام تن و بدنم در هم شڪست، وحشت‌زده چرخیدم و ازآنچه دیدم سقف اتاق بر سرم ڪوبیده شد. عدنان ڪنار دیوار روی زمین نشسته بود، یڪ دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh