🍃🌷بسم رب الشهدا🌷
🌸به مناسبت سالروز شهادت
🌷شهید_محمد_باقر_سلوکیان
⬅تاریخ تولد : ۱۰ /۴/ ۱٣۴٢
⬅تاریخ شهادت : ٢٩ /۳/ ۱٣٨۱
🕊محل شهادت : بندر ریگ
🌷🕊
📝در خانواده ای نسبتا مذهبی متولد شد و از دو سالگی طعم تلخ بی مادری را چشید. مقید به واجبات و انجام 🙏عبادت. در پانزده سالگی فعالیت های سیاسی خود را آغاز کرد. در راهپیمایی ها شرکت میکرد. عاشق_امام امت بود♡
🌺خوش_اخلاق، متعصب، متدین و مسئولیت پذیر. همین مسئولیت پذیری پایش را به جبهه باز کرد تا دفاع کند از خاکی که او را پرورش داده بود. همه آنهایی که به🔥 جبهه میروند و جان را فدای خاک و ناموس میکنند، مسئولیت حفاظت از وطن را به دوش میکشند.
💉روزی، مردانی غیرتمند از این سرزمین به مقابله با دشمن پرداختند. بعد از آنها پایِ غیرتمندان به⛳ حرمِ اهلبیت (علیهالسلام) باز شد. و امروز ما مسئول دفاع و حفاظت از این خاکیم. آنها جان دادند و ما تنها باید در صحنه حاضر باشیم.
⬅حواسمان باشد، نگاهِ همه💥 آسمانیان به ماست. ما باید پاسخگو باشیم! به محمدباقر سلوکیان، به ح.ا.ج ق.ا.س.م و یارانش و به همه آنهایی که جانشان را برای امنیتمان فدا کردند. امروز، ما باید دفاع کنیم؛ آنها با جان، ما با ایستادن✌
🕊پروازت_مبارک، پرستویِ میدان🍃
مرگا به من که با پرِ طاووسِ عالمی
یک مویِ گربه وطنم را عوض کنم
🌷🕊
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #کلام_شهید | #ولی_فقیه
🔻سردارشهید ناصر کاظمی: جهت ادامهٔ انقلاب اسلامی همیشه سراپا گوش به فرمان امام و یاران صدیق و مؤمن امام که عملا در خدمت انقلاب و اسلام عزیز بودهاند باشید.برای اینکه در این دنیای زودگذرگرفتارِ انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خـدا باشید.
از اختلافات داخلی بخاطر رضایخدا و
خون شهدای انقلاب بپرهیزید.
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
طرح جدید به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الله گل محمدی 💫✨
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷
🌺به مناسبت سالروز شهادت
🕊شهید_حجتالله_گلمحمدی
⬅تاریخ تولد: ۱۶ /۳/ ۱۳۴۷
⬅تاریخ شهادت: ۲۹ /۳/ ۱۳۶۳
🕊محل شهادت : قصر شیرین
🥀مزار شهید: بهشت زهرا
📚فرزندان زهرا(س)خوب آموخته اند رسم دلبری را و میدانند چگونه با عاشقیِ خود انتقام سیلی مادرشان را بگیرند ...
👌آموخته اند که عشق سن و سال نمیشناسد و میتوان کوچک بود اما همچون بزرگان ؛ به آسمان پرواز کرد و در آغوش گرفت خداوندِ جان را ....
من را میبینی ؟!
⬅دستانم را زنجیر گناه بسته و شرم میکنم که به صورت معصوم شما خیره شوم ؛ زانوهایم از فرط زمین خوردن همچون سرخیِ آتش شده و شرمنده است که در راه شما قدم گذارد ....
💠پاهایم خجل است از قدم های استوار شما ، از قدم هایی که وجب به وجب این خاک را فتح میکردند تا مبادا بیاید روزی که گناه برای منِ جامانده عادی شود اما نهایت چه شد؟!
💠من چه کردم با خون های به جا مانده ی شما؟!چگونه در روز محشر سربلند کنم و در چشمان شما نگاه کنم؟!شمایی که تنها شانزده سال داشتید و آسمانی شدید اما من هنوز هم زمین گیر گناهانم هستم ....
👈راستی چه حالی داشتی زمانی که وجودت را وقف فاطمه ی زهرا(س) کردی؟!
آنقدر به خانوم جان عشق ورزیدی که نهایت مانند مادر_سادات از ناحیه ی سینه و شکم جان خود را به اسلام و اربابت حسین(ع) بخشیدی ....
تو! برنده ی این میدان شدی و ماییم که همیشه بازنده ایم !
برادر به گوشی؟!
ما جامانده ایم!
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهدا_رهبرم_را_دعا_کنید
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_دفاع_مقدس
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔰 #کلام_شهید | #مجاهدت
🔻شهید کاظمی:وقتی که سختی ها به یک مجاهد فشار بیاورد آن مجاهد باید لذت ببرد که در راه خدا سختی را دارد تحمل می کند و این سختی است که برای خداست.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون داداش نوید هست🥰✋
*جوانترین شهید ناجا*🕊️
*شهید نوید حقیقت شناس*🌹
تاریخ تولد: ۱۳ / ۳ / ۱۳۷۸
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۳ / ۱۳۹۷
محل تولد: رامهرمز،خوزستان
محل شهادت: جادهرامشیربهرامهرمز
*🌹راوی← داشتن ظاهری زیبا و آراسته اما بامتانت🍃ورزش وباشگاه، تفریحات سالم ،مسافرت از علایق شهید بود🎗️و بسیار خوش خوراک بودند، همیشه برای پدرومادر وبرادر خودهدیه می آوردند🪄 وباتوجه به سن کم دارای درک بالایی بودند🍃وحتی در دوران گذران دوره درمشهد، یک دانش آموز یتیم را تحت تکفل خود قرار داده💫 وکمک هزینه برای وی واریز می کردند 💫عصرها کارهایی چون باشگاه🎗️دوچرخه سواری🚴♂️شنا در استخر🏊♂️آموزش گیتار🎻صله رحم ومطالعه برای شرکت در آزمون پرستاری را انجام می دادند🎗️یک روز پلیس رامهرمز در حال انتقال دو سارق حرفه ای❌از رامشیر به رامهرمز بود که توسط اشرار مورد هجوم قرار می گیرند💥 در این میان پلیس جوان و شجاع ما شهید نوید حقیقت شناس با اصابت چندین گلوله💥🥀به بدنش به شهادت رسید🕊️ ولی اجازه نداد سارقین نجات پیدا کنند🍂و هر دو سارق به زندان رامهرمز تحویل داده شدند🎗️در نهایت این شهید نظم و امنیت پس از زحمت های فراوان در نیروی انتظامی🍃در حالی که فقط یک هفته از تولد 19 سالگیاش میگذشت🎊 به مقام شهادت نائل شد*🕊️🕋
*استوار دوم*
*شهید نوید حقیقت شناس*
*شادی روحش صلوات*
.• کتابِ مرتضی و مصطفی •.
" قسمت۲۰ "
|فصل هشتم : عملیات تدمر|
...💔...
در همین حین، یک ماشین محمول به طرف ما آمد و قصد داشت وارد خاکریز شود. بچهها امانش ندادند و به طرفش تیراندازی کردند. لا به لای صدای تیراندازی، یکی داد زد: «نزن! نزن لامصب! خودی ام! نزن!» ماشین روی خاکریز توقف کرد و یک نفر خودش را پرت کرد بیرون. طرف آمد جلو و شروع کرد به بد و بیراه گفتن. او یکی از ۱۵ نفر خودمان بود.
سمت راست سنگر ما جاده بود، سمت چپ تپه. وسط، یک حالت U شکل داشت که ما در اینجا خاکریز زده و سنگر گرفته بودیم. تیرهای دشمن از سر خاکریز رد می شد. ماشین محمول بیرون سنگر بود و هر لحظه امکان داشت تیر بخورد و از کار بیفتد. او به حساب دلاوری کرده و بدون هماهنگی با ما، در آن تاریکی، زیر آتش رگبار گلوله رفته بود ماشین محمول را داخل خاکریز بیاورد. اما چون ما را در جریان قرار نداده بود، به محض این که سر لوله ی تیربار و گارد آهنی آن از لب خاکریز بیرون زد، بچهها معطل نکردند و به طرفش تیراندازی کردند. او هم مجبور شد ماشین را همان جا لب خاکریز رها کند و خودش را نجات دهد. خدا رحم کرد خودش آسیب ندید. چراغ و لاستیک و شیشه و بقیه جاهای ماشین تیر خورد.
با باز کردن در ماشین و خاموش نکردن آن، فلاشرها شروع کردند به چشمک زدن. بیا و درستش کن. مگر کسی جرأت می کرد زیر آن تیر و گلوله سمت ماشین برود و فلاشر را خاموش کند. قبل از لو رفتن موقعیت مان، چند تا تیر زدیم و آنها را خاموش کردیم. با این وضع، ماشین محمول غیر قابل استفاده شد و از کار افتاد.
بی سیم زدم به سیدابراهیم و گفتم: «سید! یه تدبیری، یه حرکتی بزن ما از این وضعیت دربیایم.» گفت: «با ماشین محمول بیا.» گفتم: «ماشین محمول خورد. دیگه غیر قابل استفاده شد.» کمی ساکت شد و گفت: «ابوعلی! فشنگ رسام داری؟» گفتم: «تا دلت بخواد.» روز قبل، از آماد و پشتیبانی مقدار زیادی مهمات رسام گرفته بودم. به هر کدام از فرمانده گروهان ها و مسئول دستهها ده تا فشنگ دادم که اگر در منطقه گم شدند، با این فشنگ ها علامت بدهند. چون خودم جانشین گردان بودم، دائم توی خط راه می افتادم و جاهای مورد نظر را به بچهها نشان می دادم. لذا همه ی خشاب هایم را خالی کردم، جایش فشنگ رسام گذاشتم.
همه کارها و برنامه ریزی ها انجام شد. آماده عملیات شدیم. رفتم سراغ حاج حیدر و گفتم: ،«حاجی! ما برنامه رو چیدیم، انشاءالله امشب می خوایم بریم.» حاجی گفت: «نه، نمی خواد برین.» گفتم: «ای بابا! چرا حاجی؟» گفت: «احتمالاً قراره فردا یا پس فردا عملیات کنیم. این کار شما دشمن رو حساس می کنه، ممکنه متوجه بشه می خوایم حرکتی کنیم. شما مثل قبل خیلی عادی کارها رو انجام بدین.» قضیه منتفی شد ولی خورد توی برجک مان.
بعد از چهار روز که ما توی تثبیت بودیم، اعلام کردند امشب عملیات است؛ مرحله دوم حرکت به طرف تدمر. قرار شد یک ساعت بعد از نماز مغرب و عشاء حرکت کنیم. گردان را بردیم پای کار. بچهها توی تاریکی روی خاک ها و سنگلاخ ها آماده نشستند. همه منتظر اعلام حرکت بودیم. اما خبری نشد. خیلی تأخیر افتاد. دیگر بعضی ها گوشه و کنار چرت می زدند. بعضی هم با خودشان خلوت کرده بودند، بعضی شعر می خواندند؛ خلاصه همه در بلاتکلیفی بودیم.
یک ساعت مانده به اذان صبح، گفتند بچهها را به خط کنید. همه جمع شدند. سیدابراهیم شروع به صحبت کرد. یکسری تذکرات داد و بعد زد توی فاز معنویت. شعر مخصوص گردان را خواند. همه سینه می زدیم و می خواندیم:
حرم شده فکر هر روزم
ز داغ تو هجر تو می سوزم
جواز نوکری مونو باطل نکن
حرم ندیده ما رو زیر گِل نکن
ثارالله
ثارالله
این شعر را زیاد می خواندیم. ولی در آن شرایط که همه مهیای رفتن به عملیات بودند، بچهها به پهنای صورت اشک می ریختند و سینه می زدند. حال معنوی سنگینی قبل از رفتن حاکم شد.
نیم ساعت قبل اذان از ابرویی ۳ به طرف جاده حرکت کردیم. از مسیر همان شیار آبراه که دشمن به ما زده بود، از داخل گودی رفتیم جلو. شیاری که آب نداشت و خشک خشک بود. گرما هم که بیداد می کرد. بین راه اذان شد. چون آب نبود، همه تیمم کردیم و نماز را در حال حرکت خواندیم. شیخ محمد توضیح می داد چطور نماز بخوانیم.
هوا روشن شد. به ۴۰۰ متری جاده رسیدیم. از آن جلوتر دشت می شد و نمی توانستیم برویم. دیگر گودی نبود و زمین عوارضی نداشت که در پناه آن جلو برویم. بیرون می آمدیم، دشمن راحت ما را می زد. همان جا تثبیت شدیم.
منتظر بودیم بچههای حزب الله بزنند به جاده و بیایند جلو، ما هم از این ور، دشمن را کیش کنیم و هل بدیم عقب.
ما و جیش السوری خوب آمدیم جلو، اما حزب الله کارش سخت بود. عمده قوای دشمن روی جاده استقرار داشتند. آنها لای درخت ها و حاشیه جاده زیاد تله کار گذاشته بودند. پاکسازی جاده کار حزبالله را مشکل و کند کرده بود. در همین مسیر چند تا از ماشین ها روی تله های انفجاری رفتند.
«سرهنگ قوابش» از بچههای سپاه زرهی در این مرحله شهید شد.
روبه روی ما کنار جاده، باغ بود. باغی که وقتی با دوربین نگاه کردیم، بیشتر درختان انار داشت. خانه باغی هم کنارش بود.
گرمای فوقالعاده هوا آزارمان می داد. آب های همراه مان، داغ شده و قابل خوردن نبود. چون در شیار بودیم، امکان تردّد ماشین وجود نداشت و خط امداد پشت سرمان نمی توانست جلو بیاید. گرمی هوا به حدی بود که تک تیرانداز بیشتر از پنج دقیقه نمی توانست پشت دوربین قناسه اش دوام بیاورد. بعد از پنج دقیقه زیر آن جزّ گرما، هم سلاح داغ می شد، هم مخ اش بخار می کرد.
با دوربین داخل باغ را دیدی زدیم. دشمن تحرک زیادی داشت. به بچهها گفتم با تیربار توی باغ را بزنند. دوباره نگاه کردم. تحرک دشمن ادامه داشت. این بار گفتم آرپی جی بزنند. بچهها چند تا آرپی جی خالی کردند توی باغ. چند دقیقه بعد، دیدم هنوز تحرک دارند. عجب! لباس هایشان هم عوض نمی شد. آنها مثل ما لباس یک دست نظامی نپوشیده بودند. اکثراً لباس شخصی داشتند. دیدم مثلاً همان کسی که لباس قرمز تنش بود، دوباره این طرف و آن طرف می رود. سه چهار دفعه با تیربار باغ را زدیم. سیدابراهیم خودش نشسته بود پشت تیربار، باغ را می زد.
کار کمی طول کشید. هر چه کار طولانی تر می شد، ادامه آن سخت تر بود. سیدابراهیم بی سیم زد و گفت: «بابا! سریع بکشین بیایین جلو. به شب بخوره، کار ما اینجا سخت میشه.»
هنوز دشمن توی باغ تحرک داشت. احتمال دادم از خانه ی کنار باغ رفت و آمد می کنند. آین بار گفتم: «آقا! تانک رو بیار.» چون قبلاً دو تا از تانک هایمان را زده بودند، کمی چشمم ترسیده بود. به خدمه تانک گفتم: «خیلی ملاحظه کن. اون خونه رو می بینی، برو جلو همون خونه رو بزن. بعد هم سریع بکش عقب، برو تو مخفیگاهت که نزننت.» دمش گرم! با اولین گلوله گذاشت وسط خانه. خانه آمد پایین. آغل زنبورشان را زدیم.
ما با تیربار می زدیم، با تانک می زدیم، با خمپاره می زدیم. هیچ افاقه نمی کرد. همه ی اینها می خورد روی زمین، آنها هم زیر زمین، داخل کانال بودند، موشک هم می زدیم، آنجا تکان نمی خورد.
آمدم به سیدابراهیم قضیه را گفتم. دوربین را گرفت، نگاهی انداخت و گفت: «پس واسه همینه هر چی می زنیم فایده نداره.» این را به حاج حیدر هم انتقال دادیم.
بعد از این، جیش السوری از طرف دیگر فشار آورد، آمد جلو. حزب الله هم خودش را کشید جلو. آنها مجبور به عقبنشینی شدند. با آتش سنگینی که از همه طرف روی آنها ریخته شد، همه کشیدیم جلو.
عده زیادی از آنها توی عقبنشینی کشته شدند. آتش بسیار سنگینی برای شان تدارک دیده شد. جیش السوری و بچههای حزب الله توی دشت با ماشین های محمول افتاده بودند دنبال آنها. کاربرد محمول برای تیربار سنگین است؛ با آن خانه و ماشین می زنند. نه نفر. اما آنجا با تیربار ۱۴/۵ نفر می زدند. به این هم اکتفا نکرده و کاتیوشا روی سرشان می ریختند. آتش شدیدی که هر جنبندهای را پودر می کرد.
وقتی رسیدیم بالای سرشان، حدود ۱۵۰ تا جنازه از دشمن ریخته بود. ۱۰۰، ۱۵۰ تا جنازه را هم کشیده بودند عقب. این را ما از شنودهایی که داشتیم، فهمیدیم. آنها توی بی سیم های خودشان اعلام کرده بودند که ما اینجا حدود ۲۵۰ تا کشته دادیم. بین کشتهها، دو تا زن هم بودند که از جیب یکی از آنها، عهدنامه «جهاد نکاح» درآوردیم.
داعش در آنجا شکست ذلیلانه ای خورد. ما تا دو کیلومتری تدمر، تا سه راهی را گرفتیم؛ منطقهای به نام تلّ ۶. گرفتن این منطقه هم برای خود داستانی داشت.
روی این تل ۱۵ نفر داعشی مقاومت می کردند. آن هم چه مقاومتی. یکی از گردان های ما با ۲۰ - ۱۱۰ نفر، دو مرتبه زدند که این تپه را بگیرند. اما حریف است ۱۵ نفر نشدند. یکی از علتهای عدم موفقیت شان این بود که برای ندادن تلفات، خیلی با احتیاط جلو می رفتند. تا می دیدند حریف نمی شوند، یک مقدار می کشیدند عقب تا از یک راه دیگر به آنها بزنند. این ۱۵ نفر هم مثل کوه مقاومت می کردند. همه چیز هم داشتند؛ تیربار سبک، تیربار سنگین، خمپاره ۸۱، خمپاره ۱۲۰، همه اینها را داشتند.
در نهایت بچهها از عقب با ضرب تانک ۷، ۸ نفرشان را زدند تکه پاره کردند. آن ۷، ۸ نفر باقیمانده با این که می دانستند حریف این جمعیت نخواهند شد و ما تپه را می گیریم، ولی باز عقب ننشستند و مقاومت می کردند.
...💔...
⚪️ ادامہ دارد ...
⚘﷽⚘
هر لذتی که ...
لذت دیدار تـ❤️ـو ؛
نمی شود
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام
#امام_زمان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تمام صبح هایم ⛅️
با تو بخیر میشود ..♡..
تو آنی که با هر تبسمت 😍
خورشید طلوع میکند..☀️..
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh