eitaa logo
کانال دوستداران شهید مدافع حرم برادرم عباس کردانی
1.1هزار دنبال‌کننده
37.2هزار عکس
31.3هزار ویدیو
154 فایل
کانال دوستداران شهید مدافع حرم شهید عباس کردانی لینک کانال @abbass_kardani 🌸🌸شهید مدافع حرم عباس کردانی 🌸🌸ولادت: 1358/12/20 🌸🌸شهادت: 1394/11/19 ارتباط با خادم کانال،، @mahdi_fatem313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهدا چه می گفتند: 🔸ما از شما می خواهیم، اگر متعال مارا پیش خودش برد🕊 راه مارا ادامه دهید✅ واز این های شهیدان🌷 عزیز پاسداری کنید 🔹این خونها به خاطر ریخته شده است❣ این اسلام باید . 🌷 🌹🍃🌹
: نمــازِ عشــق دو رکعت است، رکعتِ اول در دنیــا رکعتِ دوم در جنتِ لقاءالله وضوی آن صحیح نیست مگــر با  .. لحظات_عاشقانه التماس_دعا @abbass_kardani
📜 #وصیتنامه «الحمد الله نعمت الشهاده»✌️ #شهادت💔، 🌺خدایا، منّتی است برمن، #شهادت💔، 🌺شربتی است که قبل از نوشیدن، ریختنِ #خون مقدمه اش است #شهیدحسین_بهرامی🌷 🌷 🌷 @abbass_kardani🌷🌷
چندی پس از تولد الیاس در حالی که عباس به تازگی می‌توانست اولین کلمات کودکانه‌اش را بر زبان بیاورد حجله ی رنگی پشت در خانه پدربزرگ جا خوش کرد و "حجله حسن بیارای که داماد آمد" در حیاط خانه طنین انداز شد. عمو جلیل که به تازگی شده بود آغوش در آغوش پس از عملیات در سال 31 شهریور 61 بر دستان مردم به در خانه پدر بزرگ رسید! و زنان کشان در میان اشک عمه‌ها و مادرم و کمر خمیده پدربزرگ و پدر و عموهایم به خانه ابدی‌اش در قبرستان کارون جایی نزدیکی خانه مان بدرقه کردند. پدر که بار دیگر داغ جوان دیده بود هر روز صبح و شب خودش را مهمان مزار عموجلیل می‌کرد. چیزی از جسم و جانش نمانده بود. دیگر همسر و بچه‌هایش را نمی‌شناخت. حتی وقتی شش ماه بعد خواستند دست صبریه را در دست شریفش بگذارند، پدر را نیافتند و پدر بزرگ این امر مهم را انجام داد. پدر دلش نیامده بود داماد تازه ای را که در قبر خفته بود. تنها بگذارد پس از عروسی برسر قبر عمو جلیل با تلخ او را یافتند. در میانه روزهای جنگ در سال 61 صدیقه متولد شد. ده روز پس از تولد صدیقه به خانه نیمه ساخته پدرم رفتیم. خانه‌ای که از آبادانی تنها سنگی از دیوارهای آجری نصفه نیمه داشت. خانه ما که خیلی از داشتنش خوشحال بودیم، چاردیواری بزرگی بود که مادر پس از چندسال پس انداز پول کارگری پدر، زمین دویست متری آن را خریده بود و با پول اندکی که به دستشان می‌رسید، در همان روزهای سخت جنگ که همه دنیا همه چیز را برای ما حرام می‌داشتند به سختی آجرش را از جایی و سیمانش را از جای دیگر به هم برآورده بود تا شده بود این چیزی که الان فقط مال ما بود ونه هیچ کس دیگر.... به روایت از ... @abbass_kardani
❁﷽❁ پنجشنبه ڪه مے آید باز دلتنگ مےشوم بی قرارِ یـاد مےشوم یاد میدان جنون آشنایان غبارو خاڪ و یادآنانےڪه بوده‌اند اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم💐 @abbass_kardani🌹
📩 ◄ 🍁شهیـــد ‌زارع‌ الوانـــــی: عسل ‌است ‌و از‌ عسل ‌شیرین ‌تر این ‌را‌ استادمان‌ امام‌ حسـین «عݪیہ‌اݪسلام» در ڪربلا‌ به مـا آموختـــ وچه ‌زیبا‌ نوشت: ڪربلا‌ رفتن‌ ‌می خواد. 🦋🦋یاد شهدا کمتر از شهادت نیست 🦋🦋 🦋🌹🦋 @abbass_kardani 🦋🌹🦋
فرازی از ✉️ 🍃 •|هرگاه خواستے از خارج شوے وَ لباس اجنبے را بپوشے بہ یاد آور کہ اشڪ را جارے میکنے💔 بہ هاے پاکے کہ ریختہ شد براے حفظ این وصیت خیانت میکنے 👈بہ یاد آر کہ غرب را در تهاجم فرهنگے اش یارے میکنے و را منتشر میکنے و توجہ جوانے کہ صبح و شب سعے کرده نگاهش را حفظ کند جلب میکنے 👈بہ یاد آر حجابے کہ بر تو واجب شده تا تو را در حصن نجابت فاطمے حفظ کند، تغییر میدهے... 🌿تو هم شامل آبرویي، بعد از همہ این ها اگر توجہ نکردے، را از خودت بردار (دیگہ اسم خودتو شیعہ نذار) 🦋 🆔 @Abbasse_kardani
🌹شهیدآوینی: نمــازِ دو رکعت است، رکعتِ اول در دنیــا رکعتِ دوم در جنتِ لقاءالله وضوی آن صحیح نیست مگــر با .. شهادت 🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ‼️از زبان همه خونواده های میگم... 👈نمیگذریم از اون دختری که به راحتی با پا میگذارد روی پاک ما!😔💔 🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋 @abbass_kardani 🦋🍀🦋🍀🦋🍀🦋
فرازی از ✉️ •|هرگاه خواستے از خارج‌شوے وَ لباس اجنبے را بپوشے بہ یاد آور کہ اشڪ راجارے میکنے بہ هاےپاڪےڪہ ریختہ شدبراے حفظ‌این وصیت‌خیانت میڪنےبہ یادآرڪہ غرب را درتهاجم‌فرهنگے اش یارےمیڪنےو رامنتشرمیکنے وتوجہ جوانےڪہ صبح‌وشب سعےڪرده‌نگاهش راحفظ ڪندجلب میکندبہ یاد آرحجابےڪہ برتو واجب شده تاتورادرحسن نجابت فاطمےحفظ ڪند،تغییرمیدهے... توهم شامل آبرویي،بعدازهمہ این ها اگرتوجہ نڪردے، راازخودت بردار(دیگہ اسم خودتوشیعہ نذار) 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹 @abbass_kardani 🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹🌾🌹
🔰سید برهنه‌ها👣 🥀 آقاحمید قصهٔ ما،جوون بود و با پر از باد،💨😐لات‌های محله کُلی اَزش حساب مےبردند.خلاصه بزن بهادری بود برای خودش.💪🌤یه روز مادر این آقاحمید، ایشون رو ازخونه بیرون انداخت و گفت: برو...‼ 🔰دیگه پسر ِمن نیستی،خسته شدم ازبس جواب ِکاراتو دادم...همهٔ همسایه‌ها هم، از دستش کلافه شده بودند...تا اینکه برادرش شد و حمید تحت تأثیر پیکر برادر... 🔰روزی از روزهـا یک کامیونی🚛بهش میگه حمید تو نمیخوای آدم شی⁉️بیا با من بریم جبهه،حمید میگه اونجا من رو راه نمیدن با این سابقه،راننده به حمید میگه توبیا و ناراحت نباش...🌱|° سیدحمید ما مدتی بعد بر میگرده ،اولین جا هم میره پیش دوستاش که سرکوچه بود❕ 🔰میگه بچه ها من دارم جبهه!! شماها هم بیائید!!میگه بچه‌ها خاک بر سر من و شماها؛ پاشیم بریم ناموسمون درخطره...!اومدخونه 🏚از مادر حلالیت طلبید و خداحافظی کردو رفت...✋🏻به جبهه که رسید کفشاشو داد به یکی  و دیگه تو جبهه کسی اونـو با کفش👞 ندید، مےگفت: 🔰"اینجا جایی که شهدامون ریخته شده.معروف شد به سید پابرهنه"🌱اونقدر موند تا آخر با دوتایی سوار موتور🏍، هدف قرارگرفتن و رفتن پیش سیدالشهدا🕊 🏜عملیات خیبرسال۶۲ 🌷
چندی پس از تولد الیاس در حالی که عباس به تازگی می‌توانست اولین کلمات کودکانه‌اش را بر زبان بیاورد حجله ی رنگی پشت در خانه پدربزرگ جا خوش کرد و "حجله حسن بیارای که داماد آمد" در حیاط خانه طنین انداز شد. عمو جلیل که به تازگی شده بود آغوش در آغوش پس از عملیات در سال 31 شهریور 61 بر دستان مردم به در خانه پدر بزرگ رسید! و زنان کشان در میان اشک عمه‌ها و مادرم و کمر خمیده پدربزرگ و پدر و عموهایم به خانه ابدی‌اش در قبرستان کارون جایی نزدیکی خانه مان بدرقه کردند. پدر که بار دیگر داغ جوان دیده بود هر روز صبح و شب خودش را مهمان مزار عموجلیل می‌کرد. چیزی از جسم و جانش نمانده بود. دیگر همسر و بچه‌هایش را نمی‌شناخت. حتی وقتی شش ماه بعد خواستند دست صبریه را در دست شریفش بگذارند، پدر را نیافتند و پدر بزرگ این امر مهم را انجام داد. پدر دلش نیامده بود داماد تازه ای را که در قبر خفته بود. تنها بگذارد پس از عروسی برسر قبر عمو جلیل با تلخ او را یافتند. در میانه روزهای جنگ در سال 61 صدیقه متولد شد. ده روز پس از تولد صدیقه به خانه نیمه ساخته پدرم رفتیم. خانه‌ای که از آبادانی تنها سنگی از دیوارهای آجری نصفه نیمه داشت. خانه ما که خیلی از داشتنش خوشحال بودیم، چاردیواری بزرگی بود که مادر پس از چندسال پس انداز پول کارگری پدر، زمین دویست متری آن را خریده بود و با پول اندکی که به دستشان می‌رسید، در همان روزهای سخت جنگ که همه دنیا همه چیز را برای ما حرام می‌داشتند به سختی آجرش را از جایی و سیمانش را از جای دیگر به هم برآورده بود تا شده بود این چیزی که الان فقط مال ما بود ونه هیچ کس دیگر.... به روایت از ... @abbass_kardani