eitaa logo
ادبستان صدرا
5هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
414 ویدیو
22 فایل
ارتباط با ادمین @adabestane_sadra_admin 📞تلفن‌های ادبستان: 🔶پیش دبستانی: ۰۲۵۳۷۷۴۳۸۸۶ در شیفت صبح و عصر 🔶ادبستان دخترانه: ۰۲۵۳۲۹۰۹۳۹۱ در شیفت صبح 🔶ادبستان پسرانه: ۰۲۵۳۲۹۳۱۸۱۷ در شیفت عصر
مشاهده در ایتا
دانلود
قصد خرد کردن سیب زمینی🥔 برای شام داشتم. ولی کار دیگه‌ای هم داشتم که اگر مشغول سیب زمینی می‌شدم از کارم می‌موندم 😫 به پسرم گفتم: مامان میای این سیب زمینی‌هارو خرد کنی؟ 🧒🏻اول گفت باشه. بعد گفت اگر سیب زمینیهارو خرد کنم همش ۸۰درصد سیب زمینیهات خوب درمیادا، نه ۱۰۰ درصدش[به حق چیزهای نشنیده!! ما هم سنش بودیم جلوی پنکه می‌گفتیم آآآآآآ...]🥴 گفتم اشکال نداره. تو خرد کن. چاقو🔪 و تخته و لوازم مورد نیازش رو دم دستش گذاشتم. اومد و شروع کرد. تا من کارمو انجام دادم کارش تمام شده بود.😍 خوبه ما از ظرفیت بچه‌هامون استفاده کنیم.👏 🌸گاهی در امورات خانه چارچوبهایی داریم که همین چارچوبها حصاری بر دور ما شده که فرزندان امکان عبور از آن را ندارند. یادمان بیاید ما هم در سن آنها دوست داشتیم خیلی کارها انجام دهیم ولی همین ساختارها سدّ بسیاری از تجربیاتمان شد. چه بسا اگر آن تجربه‌ها را داشتیم خیلی موفق‌تر از آنچه هستیم می‌بودیم.😉 اجازه دهیم بچه‌ها از این حصارهای دور ما گذر کنند و دنیا را آن گونه که دوست دارند کشف کنند، نه آنگونه که ما می‌خواهیم‌.
آخر سال هست و همه مشغول خونه تکونی هستن. ما هم با توجه به‌ کمبود آب و ماه رمضان و... تصمیم گرفتیم کمی خونه رو بتکونیم، نه خیلی.😉 موکت نه چندان بزرگی رو گذاشته بودم کنار که بشوریم. پسرم 🧒🏻اصرار داشت با پدرش برن حیاط و موکت بشورن. من مخالف بودم. می‌گفتم نه. آقای پدر 🧔🏻‍♂گفتن بذار بیاد. پسرم که رفت دیدم عه، داره کمک می‌کنه، پارو میکشه و دو تایی به جون موکت افتادن.👌 به خودم اومدم؛ یادم افتاد وقتی هم سنشون بودیم چقدر با پدر و مادرهامون فرش می‌شستیم، چقدر خوش می‌گذشت. چرا داریم الان با ساختارهای ذهنیِ بی دلیل، بچه‌هامون رو از یک تجربه لذت بخش محروم می‌کنیم؟!😞 جالب اینجا بود که رفته بود شسته بود و آب کشیده بود، پدر اومد، ولی گل‌پسر نیومد.🤔 نگاه کردم دیدم داره حیاط رو طی می‌کشه و مرتب می‌کنه. ولی من فکرم همچنان مشغول بود چرا بچه‌هارو محروم می‌کنیم؟! الان که دیگه قالیشویی اومده، حداقل با همین چیزهای کوچک مثل موکت و پادری خاطرات خوبی، مثل خاطرات خودمون تو ذهنشون حکاکی کنیم.👏 با اینکه کار کرده بود، ولی باز اصرار داشت دفعه بعد هم خودش بره و این جور چیزها رو بشوره.😊 🌸چه شده است که به سویی رفته‌ایم که خیلی ساختارها هم خودمان را محدود کرده و هم دست و پای دلبندانمان را بسته است؟ چیزی لذت بخش‌تر از برق چشمان فرزندان کوچکمان که سعی دارند با تجربه‌های جذاب خود را رشد دهند وجود دارد؟ هر وقت خواستیم در مقابل خواسته کودکمان "نه" بر زبان بیاوریم، قبل از آن به یاد بیاوریم که پدران و مادران ما با اینکه نه سطح علمی بالایی (البته به اصطلاح امروزی‌ها که معلوم نیست چند درصد درست است) داشتند و نه کارگاهی شرکت کرده بودند، ولی تا توانستند اجازه دادند اشتباه کنیم و تجربه کنیم و بزرگ‌ شویم.👌
راوی: به همراه تعدادی از دوستان به یک امامزاده🕌 رفته بودیم. قصد داشتیم شروع سفر مشترکمون 🚙با یک زیارت باشه. در کنار محل ورود همه ایستاده بودند و وارد نمی‌شدند و تعارف می‌کردن که شما بفرمایید، بنده هم به بقیه می‌گفتم طرف راست مقدمه، بفرمایید. ولی باز به احترام بزرگتر بودن بقیه نمی‌رفتند. چیزی که جالب بود اینکه کوچکترها 👧🏻🧒🏻🧒🏻کنار مادراشون🧕🏻 ایستاده بودن و وارد نمی‌شدن. از حرکت مادراشون تبعیت می‌کردن.👌 انگار که اونها هم منتظر ورود بزرگتر بودند هر چند دلیل تعارف بزرگترها رو نمی‌دونستن، ولی از جاشون تکون نمی‌خوردن. بعد از ورود بزرگتر یکی یکی افراد وارد شدند. 🌸اگر می‌خواهیم فرزندانمان تربیت شوند کافی است خودمان عامل باشیم و کارها را ویترین کنیم. بچه‌ها آرام آرام از بزرگترها تأسی کرده و یاد می‌گیرند و انجام می‌دهند.
یاد خاطرات کودکی خودم و عیددیدنی و جمع شدن با بچه‌های عمه و خاله و دایی...همیشه گوشه لبهام خوشحالی خاصی‌رو‌ میاره. خیلی دنبال این بودم که یه خاطره این تیپی برای بچه‌ها بسازم. عید و مقارن شدنش با ماه مبارک🌙واقعیت یه کم انرژی روزانه مادرانه رو پایین آورده بود.😞 از طرفی مادرا بابت اومدن مهمونای سرزده، دغدغه تمیز موندن خونه رو دارند، از اون طرف بچه‌ها تعطیلن و تو خونه هستن، دوست دارن از عید بیشترین استفاده‌رو‌ کنند و خوش بگذرونند. حالم بد بود. ولی دیدم بچه‌ها 👶🏻👧🏻🧒🏻👦🏻که باید بخندند و بازی کنند، همه به صف دارند تلویزیون می‌بینند. با خودم گفتم الان وقتشه هوا آفتابیه🌞،اینجا خونه مادربزرگه👵🏻حیفه که این فرصتُ از دست بدیم، همین که گفتم "بچه‌ها بلندشید بریم حیاط" بااینکه ۶دُنگ حواسشون به 📺 بود پریدن وگفتن آخجون حیاط بریم... از کوچولوی جمع که تازه ۲سالش شده بود تا بزرگترین که ۷ سالش بود همه سریع آماده شدند🏃🏻 رفتیم حیاط. اما...تو حیاط خونه مادربزرگ یه عالمه غول آهنی 🚙🛻 بود که مانع بازی بچه‌ها بود و نمیشد جابه‌جاشون کرد. اول سعی کردم با کشف لونه مورچه‌ها🐜 حلزونای🐌 تو باغچه، خاک بازی، دیدن شکوفه‌های بهار نارنج🌸 سرگرمشون کنم، اما بعد چند لحظه دیدم بچه‌ها این چیزا رو الان نمی‌خوان؛ یه بازی پرهیجان می‌خوان.🤸🏻‍♂🤼⛹🏻‍♂ علی کوچولو جمع در رو 🚪نشون داد، دری که رو به کوچه بود. مردد بودم🤔 ولی دیدم چاره‌ای نیست و یاد کودکی و کوچه و بازیهام افتادم. باخودم گفتم مادرای این بچه‌ها که الان دارن کمی سکوت در خونه رو تجربه می‌کنن و از طرفی بچه‌ها خستگی درشون دیده نمیشه پس بریم توکوچه. دیدم این فسقلیا همه لباسای پلوخوری تنشونه 😱با خودم گفتم حواسم هست👌بیرونم که چیز خاصی نیست. اما نگو همه هیجان‌ها داخل کوچه هست😬چاله‌های پرآب از باران 💦بازی شروع شد و پشت سرش صدای بچه‌ها. علی کوچولو اولین نفر داوطلب پریدن در چاله بود. همین که پرید داخل چاله باقی هم شروع کردن. منم گفتم خاطره بهتر از این میشه؟ چشمت رو ببند و سکوت کن.😌🥰 دیدم آقا کوچولو داره میره که تو این چاله‌ها شنا کنه🏊 و براشون خطر داره، بچه‌هارو راهی حیاط کردم، وان و تشت‌های انباری مادربزرگ رو آوردیم و پر آب کردیم و دیگه خیالم راحت شد که دیگه شنا ممنوعیتی نداره و دوباره ادامه شادی...👏 و جالب که از تراس خونه مادربزرگ، مادرا 🧕🏻همگی دیدن و خندیدن... در نهایت هم با عکس‌های خاطره بازی📸 به اتمام رسید و بچه‌ها خودشون مایل شدن به اتمام بازی.👌 🌸واژگانی مثل تمیزی، نظم، سکوت برای استراحت بزرگترها و ... در دنیای کودکان مفهوم دیگری دارد. با دنیای پر از ساختار و محدودِ بزرگانه‌ی خودمان، دنیای دلبندانمان را که مملو از بازی، نشاط، تجربه و اشتباهات قشنگ ولی عامل رشد هستند، محدود نکنیم.
راوی برای مراسم شب‌های قدر صندلی‌های یک سالن سینما رو خارج کرده بودند، کف رو موکت کرده بودند و این فضای وسیع جون می‌داد برای دویدن🤸🏻‍♂🏃🏻‍♂ سر و صدا کردن🤼‍♂ غلت خوردن و... یکی از پسرها در همان ابتدای ورود که هنوز سالن پر نشده بود پیوسته در حال دویدن🏃🏻‍♂ بود و خادم‌ها دنبالش که اونو سر جاش بشونند😩 اون هم اونقدر زیرک و زبل بود🙃 که از دستشون فرار می‌کرد. طوری که خادم‌ها عاصی شده بودند و دنبال مادر این پسر می‌گشتند🥴. تا اینکه کم کم سالن پر شد و دعای جوشن کبیر شروع شد و نورها کم. داشتم فکر می‌کردم الان اون پسرک چطور کودک برونش! 😂(خودش که هنوز کودک بود) رو کنترل می‌کنه🤔. صحنه‌ای دیدم. یک نفر که احتمالاً با مبانی ادبستان حتماً آشنا بوده😁 یک کیسه پلاستیک به دستش داده بود تا بین ردیف‌ها بچرخه و لیوان‌های کاغذی چای رو جمع کنه. خیلی عجیب بود که نسبت به این کار حس مسئولیت بالایی داشت و تقریباً تا پایان دعای جوشن کبیر!!! پیوسته(بدون اغراق) بین تمام ردیف‌ها که کم هم نبودند حرکت می‌کرد و آشغال‌ها، دستمال کاغذی، لیوان‌های یکبار مصرف آب رو از عزیزانی که در مراسم شرکت کرده بودند جمع می‌کرد و داخل کیسه می‌انداخت. حتی چند بار دیدم که خودش خم می‌شد و آشغال‌هایی که روی زمین افتاده بود در کیسه تو دستش می‌ریخت!!👌 یک جا دست یه پسر دیگه🧒🏻 رو گرفت و رفت پیش همون خادمی که اول مراسم دنبالش می‌کرد که اونو سرجاش بنشونه و گفت: خاله به این پسر هم یه کیسه میدی تا همراه من آشغال جمع بکنه؟ و اینطوری تا پایان مراسم مشغول مرتب کردن بود. 🌸کارهایی به ظاهر کوچک که بچه‌ها از عهده آن برمی‌آیند، در تقویت حس مسوولیت‌پذیریشان اثر بزرگی خواهد داشت. با سپردن این نوع کارها حس من می‌توانم در آنها تقویت می‌شود. ساختار ذهنی ما دور جوش و خروش دلبندان حصاری می‌کشد و دست و پایشان را که نقش مهمی در بزرگ شدنشان دارد می‌بندد. ساختارهای ذهنی ما پیوسته می‌خواهد آنها یک گوشه بنشینند(این گونه یعنی منظمند و با تربیت!!)، دست به چیزی نزنند(ممکن است بریزند یا بشکنند!!) غافل از آن که اگر نگذاریم با تجربه‌ها و مسوولیت‌سپاری‌ها رشد کنند در بزرگسالی نیز کودک خواهند بود. کودکی با سن ۳۰ سال یا ۴۰ سال یا بیشتر!!!!
روز آخر ماه مبارک رمضان🌙 و نزدیک زمان افطار بود. به بچه‌ها گفتم امروز می‌خوام محفل و زندگی پس از زندگی رو ببینم و جلوی تلویزیون📺 بالش گذاشتم. از اونجا که دیگه نایی نمونده بود😮‍💨 تلویزیون دیدن همانا و خوابیدن همان😴. بعد از چند دقیقه بیدار شدم. با خودم گفتم صدای بچه‌ها 🧒🏻👧🏻نمیاد.🤔 ریز ریز توی پذیرایی صداشون بود که خیلی خوشحال بودن و مدام پسرم به خواهرش دستور رنگ می‌داد: حالا زرد، حالا آبی، حالا قرمز🤔وای چقدر قشنگ شد... تو آجی خوب منی.🧐 من هم که مدت‌ها منتظر چنین لحظاتی بودم که خواهر/برادری با هم بازی کنند.😍 و دلخوش به این بزرگ شدن بچه‌ها و ذوق اینکه برای اولین بار با من کاری ندارند و می‌تونم یه کم استراحت کنم، از طرفی تا افطار هنوز زمان مونده... وای من و این همه خوشبختی محاله😍🤩 ولی نگو همه خبرهای خوش پشت درب اتاق و پذیرایی و آشپزخانه هست. واقعیت دیگه خوابم نبرد و از ذوق بازی بچه‌ها و دیدن این لحظه فراموش نشدنی، قدم زنان به سمت پذیرایی رفتم. صدای خنده‌ها بلندتر و من شوق دیدنم بیشتر و بیشتر. چشم درچشم شدیم...😱😰 برق ۳فاز من رو گرفت. وروجک‌های ۷ ساله و۳ ساله‌ام در یک لحظه مثل عروسک‌های کوکی که شارژشون تموم میشه، در همون حالت میخکوب شدن، دستها در آرد، تمام صورت و لباس با آرد آغشته، دلم می‌خواست با همه وجودم حرف‌های دلم رو بگم😫، چیکار کردید؟ تازه فرشارو شسته بودم، شما صبح حمام بودید، این آردها کجا بودن، رنگای خوراکی رو چجوری برداشتید؟ و هزاران حرف که پشت سر هم در ذهنم رژه می‌رفت.😢 از طرفی تمام کلاس‌های تربیت فرزندم، 🎙نکته‌های اساتید درمورد آزادی فرزند، همراهی با فرزند در کارهایی که به ظاهر خطرناکند ولی در واقع نیستند، اگر فرصت کثیف‌کاری و رشد استعدادها رو ندم، نقطه مقابلش خودکم‌بینی بچه‌هام خواهد بود. از همه اینا مهمتر شادی فرزندانم... در یک لحظه تکنیک‌ها به دادم رسیدند.👌 سکوت کردم🤫 سپس باچهره‌ای که خشم و ناراحتی توش نباشه، ژست خُب حالا چیکار کنیم؟ گرفتم.😌 خودشون آروم آروم لباسا رو درآوردن و نوبت به نوبت راهی حمام شدند. من قربون خنده‌های ریز ریزشون بشم که تایید این رو داشت درست عمل کردم.👌 پسرکوچولو کمک من رو خواست، رفتم پیشش و به هرحال کوچیکتر بود، کمی نگران اینکه مامان چیکار می‌خواد بکنه. اول آروم لمسش کردم و بعد شروع کردم صحبت کردن. اون هم خیالش راحت شد که مامان از خودمونه تو تیم ماست...💪 نگاه به ساعت کردم، نزدیک افطار بود، زمانی برای مرتب کردن نبود. با خودم گفتم سفره افطار رو پهن کن، باقیش بعد افطار درست میشه. در همین لحظه صدای زنگ خونه بلند شد و بابای خونه🧔🏻‍♂وارد شدن. با خودم گفتم تو آروم باشی بابا هم آروم میشه و همینم شد.👌 همگی به احترام بابا به صف شدیم. پدر با دیدن صحنه‌ی صف ما خوشحال و بعد با دیدن صحنه ماجرا(چون قبلش اشاره کرده بودم سکوت کن و نبین😎 و برو🚶🏻‍♂) تغافل رو پیشه کرد و رفت👏 خدارو شکر همه چیز به خیروخوشی پیش رفت و پدرجان هم لطف کردن و بعد افطار دوباره خاطرات خونه تکونی رو با شستن فرش آشپزخونه زنده کردن. 🌸یک چیز بر خیلی از ماها اثبات شده است‌. در هر اتفاقی مادر خوددار باشد و دنبال راه چاره درست باشد، از حجم بار روانی آن اتفاق کاسته می‌شود. مادران عزیز، در هنگام اشتباهات دلبندان که ظاهری ناخوشایند دارند ولی در باطن کلی تجربه و خاطرات زیبا، تغافل کنید و سپس با خودِ فرزند دنبال راه حل آن باشید.👌
از مدرسه اومده بودم. دیدم انگار بمب ترکیده بود توی خونه... 😣 شب قدر هم بود. بعد از افطار🍜☕️ و شام 🍛به بچه‌ها گفتم خونه رو با هم جمع کنید، می‌خوایم امشب بیدار بمونیم و کارهای مختلف انجام بدیم... پسر هفت ساله‌م🧒🏻 که ذوق و شوق شب زنده‌داری داشت شروع کرد به ترغیب آبجی‌ها....که آبجی‌ها بجنبید...تا قبل دعا جمع کنیم... آبجی‌ها که گوش به فرمان داداش بزرگشون بودن🥰شروع کردند کارها رو بین خودشون تقسیم کردن و سه‌تایی شروع کردند به جمع و جور کردن...😍 داداش که کار مدیریت آبجی‌هارو به عهده داشت وقتی می‌دید که کمی خسته شدند شروع می‌کرد به ترغیب بیشتر...مثلا یکبار می‌گفت که مامان بعد کارها کیک میده، اگه خسته بشیم کیک خوردن خیلی می‌چسبه...😋 یکی از آبجی‌ها وسط کار کمی از کار کناره گرفت و کمتر همراهی کرد. جالب بود پسرم بهش گفت این کار رو تو‌ می‌خواستی انجام‌ بدی اگه انجام ندی میگم به زهرا انجام بده...☺️ و با همکاری یه تیم سه نفره خونه جمع و جور مرتب شد.👌👏 🌸گاهی چنین تصور داریم که پیش بردن امورات داخل منزل، فقط طبق چیزی که در ذهن ماست اتفاق می‌افتد. غافل از اینکه ساختار ذهنی ما، هم‌ خودمان را محدود کرده و هم دلبندانی که در کنارمان دارند رشد می‌کنند. برای تقویت اعتماد به نفس فرزندان، لازم است به آنها اعتماد کنیم. کار بسپاریم. ولو به آن شکلی که مد نظر ماست انجام ندهند. اشکال دارد؟ یکبار مثل زمانیکه خودمان کار می‌کنیم پیش نرود! چه اتفاقی خواهد افتاد؟! مسوولیت‌سپاری در حد وسع بچه‌ها در توسعه و رشد فردی آنها اثر بسزایی خواهد داشت.
پسر🧒🏻 من از بچگی تنها بوده، خدا تازگی‌ها یک آبجی👶🏻 کوچیک بهش هدیه داده. اما در این چند سال گل‌پسرم🧒🏻 روحیه بازی با اسباب بازیهاش رو نداشت. بیشتر دوست داشت اسباب بازی بخره.🦯🛴🏏🛷🏓🥎🧩🎳 چند وقت پیش درخواست اسباب بازی جدید داشت. من شروع کردم و براش مثال‌هایی زدم از اسباب بازی‌هایی که تهیه کرده بود، ولی ازشون استفاده نکرده بود. اول فکر می‌کرد این اسباب بازی آخری رو که تهیه کنه باهاش خیلی بازی می‌کنه‌. ولی بهش یادآوری کردم که شما می‌تونی با وسایلی که قبلا تهیه کردی و الان اینجا داری، بازی کنی. اما اتفاق جالب اینجا بود که با زبان ساده و قشنگ، مهمترین نکته در مورد اسباب بازی رو به من گوشزد کرد.👌تا حالا در این ۶ سال حرف دلش را نزده بود. گفت: اسباب بازی‌هام خیلی زیاد هستند. نمی‌دونم کدومشون رو انتخاب کنم.🤔 برام جالب بود. روان‌شناس‌ها می‌گویند یک سری اسباب بازی‌ها را پنهان کنید تا جلوی چشم بچه نباشد، بچه‌ها در انتخاب گیج میشن، و بعد از مدتی اسباب بازی‌ها را جابجا کنید. این نکته مهم بعد از مدتی به زبان پسر خودم اومد و به من گوشزد کرد که این کار را برای من بکن. برای خودم تجربه جالبی بود. 🌸اگر دور و بر بچه‌ها وسایل بازی وجود دارد، آنها را به چند دسته تقسیم کرده و هر بار یک دسته را در اختیارش بگذارید. این گونه همه‌ی این وسایل تنوع خواهند داشت‌. اما در نظر داشته باشیم برای رشد بچه‌ها هیچ محیطی بهتر از طبیعت نیست. وسایل و مواد ریخته شده در آن همیشه متنوع بوده و برای دلبندان تازگی دارد.
یه روز جمعه بود و بچه‌ها مشغول بازی کردن بودن. 🧒🏻پسر ۸ سالم گفت: مامان، بیا نگاه کن! این خط‌های سنگ شبیه یه آدمه!👤 منم دقت کردم، دیدم نه شبیه یه پرنده هست!🕊 همونجا با توجه به جلسات دانش‌افزایی که ادبستان برامون گذاشته بود یه فکر جدید به ذهنم رسید.🤩👏 رفتم تو فاز آزادی بچه‌ها و رها کردنشون برای شکوفایی خلاقیت🥳 دو تا ماژیک وایت برد 🖍آوردم و قالیچه رو زدم کنار و گفتم توی محدوده زیر قالی بیاید هر طرح و چیزی که از خطوط سنگ‌ها کشف می‌کنید رو نقاشی کنید.👌 بچه‌ها 👧🏻🧒🏻حسابی خوشحال شدند از اینکه می‌تونن رو زمین خونه نقاشی بکشند. طرح‌هارو کشیدن و هر چیزی به ذهنشون رسید رو تخلیه کردن رو زمین خونه. یه مدت گذشت. دخترم گفت مامان می‌خوام کمکت کنم. گفتم می‌خوای نقاشی هارو پاک کنی؟ اونم تایید کرد و دستمال و اسپری پاک کننده رو گرفت و پاکشون کرد.👌 خیلی هم از تمیز کردنشون کیف کرد. هم بازی کردند، هم خلاقیتشون فعال شد و هم نتیجه کثیفیشون رو خودشون تمیز کردند. 🌸یکی از موانع تربیت تمیزی است. بگذریم که حد و حدود تمیزی خودش تعریفی دارد؛ ولی ساختارهای ذهنی ما دایره این تعریف را بسیار تنگ کرده است و همین فرصت بسیاری تجربه کردن‌ها را از دلبندانِ ما خواهد گرفت. ممکن هست هر تجربه‌ای کثیفی‌هایی داشته باشد. ولی اگر کار را به خودشان بسپاریم‌ فرزندان خود را مسوول دانسته و در مرتب کردن کمک خواهند کرد.
چند روزی سفر نجف و کربلا رفته بودیم، خدا روزی همتون بکنه🤲. پسر و دخترم🧒🏻👧🏻 در این مدت خیلی می‌شد غُر می‌زدند که گرسنه‌ایم، غذا دیر شد و ... در سفر تنها چیزی که سخته 😞در دسترس بودن غذا هست، خصوصا که با کاروان و اتوبوس🚌 سفر رفته باشیم. یک‌ روز در محل اسکان که بودیم فرستادمشون برن بالا، ببینند در غذاخوری چه خبر هست. می‌رفتند و میومدن می‌گفتن یک ربع دیگه، یا ۲۰ دقیقه دیگه غذا آماده میشه. دفعه بعد که دوباره فرستادمشون، رفتن ولی نیومدن! 😥 رفتم دنبالشون. دیدم پسرم داره به مسوول کاروانمون در غذا کمک می‌کنه، روی میزها سفره می‌ندازه، غذا میاره و ... 🤩همین باعث شد اون غُر زدنش کنترل بشه. تا اینکه یک شب مدیر کاروان گفت سفرهای بعدی پسرتون رو با خودم میارم کمک کنه. خودش هم دوست داره.😂 این تعریف مسوولیت باعث شد هم غر زدنش کم شده بود و هم همکاری خوبی داشته باشه. حتی گاهی خواهر کوچکترش رو کنترل می‌کرد. 🌸قرار است ما بستر ایجاد کنیم‌ تا بچه‌ها رشد کنند. این بستر می‌تواند دادن مسوولیت‌هایی باشد که از عهده‌اش بر می‌آیند. گاهی علت غُر زدن‌های بچه‌ها نداشتن برنامه برای آنهاست‌. می‌توان با واگذاری برخی کارها، هم روحیه همکاری آنها را افزایش داد و هم از عاملی که باعث به هم‌ریختگیشان شده آنها را دور کرد.
استان قم دو فصل بیشتر نداره!!😉 ۱۰ ماه تابستان🌞 و ۲ ماه زمستان❄️🌨 حالا تصور کنید در یک روز، یه خانم کوچولوی مستقل👧🏻، قراره بره پارک و از قضا خودش لباساشو انتخاب کرده!🧣🧤🧥 شاید باورتون نشه ولی با همین وضعیت👆 بردمش پارک!🎡🎠 یه کم که بازی کرد گرمش شد🥵، کلاه و دستکشش رو🧤 در آورد و داد به من.‌ گذاشتم داخل کیفم. به همین سادگی تجربه کرد👌 البته نگاه آدمای دور و برم واقعاً یه جوری بود!😏 به زعم خودشون حق داشتن! ولی آموزه‌های ادبستان به من یاد داد که دیگه مامان مراقبتی نباشم؛ مادری هستم که به بچم حق انتخاب و فرصت تجربه می‌دم 👏 از دفعات بعد خودش می‌گفت کلاه نمی‌خوام گرمه!👏 🌸ما والدین تحت تاثیر نگاه اطرافیان، هم بچه‌ها را در معرض مقایسه قرار می‌دهیم و هم فرصت تجربه را از آنها می‌گیریم. ذهن کودک این توانایی را دارد که موقعیت‌ها را حلّاجی کرده و آثار و تبعات انتخاب و تصمیم کودک را در خود ثبت می‌کند. این گونه افزایش تعقل صورت می‌گیرد. اجازه دهیم دلبندان تصمیم بگیرند(ولو اشتباه) و با واقعیت تصمیم‌شان روبرو شوند. ⛔️خط قرمز تنها جایی است که با تصمیمش جان خودش یا دیگری را به خطر بیندازد.