eitaa logo
ادبستان صدرا
4.9هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
417 ویدیو
23 فایل
ارتباط با ادمین @adabestane_sadra_admin 📞تلفن‌های ادبستان: 🔶پیش دبستانی: ۰۲۵۳۷۷۴۳۸۸۶ در شیفت صبح و عصر 🔶ادبستان دخترانه: ۰۲۵۳۲۹۰۹۳۹۱ در شیفت صبح 🔶ادبستان پسرانه: ۰۲۵۳۲۹۳۱۸۱۷ در شیفت عصر
مشاهده در ایتا
دانلود
دیروز جایی کار داشتم و دختر ۶ سالمو 👧🏻پیش باباش🧔🏻‍♂ گذاشته بودم. همسر جان🧔🏻‍♂بهم زنگ زد و گفت زودتر بیا خونه که بچه تب داره. وقتی رفتم خونه خیلی حالش بد بود، بی‌حال نشسته بود، تبش بالا بود🌡 و هیچی نمی‌خورد، حالت تهوع 🤢و ...‌‌ فهمیدم اوضاع از درمان خونگی گذشته و دکتر 👨🏻‍⚕لازم شده. هیچی دیگه رفتیم دکتر و گفتن از این ویروس جدیدا🦠 گرفته و دختر بی اشتهای من باید حسابی تقویت بشه.😞 اونجا بود که فهمیدم که دو شغله شدم و به شغل رفیع مادری، شغل پرستاری هم اضافه شده. با خودم گفتم اول باید روح بچه رو خوب کنم که بتونم سلامتی جسمش بدست بیارم.👌 بسم‌الله گفتم و کمر همت بستم. چشمم به کدو تنبل تو خونمون افتاد، ماژیک 🖍و کدو رو برداشتم رفتم پیش دخترم و با هم حسابی روی کدو، نقاشی خنده دار کشیدیم و خندیدیم؛ نگم براتون که این وسطه سوءاستفاده کردم و از خوراکی‌های تقویتی وارد دهان کودکم کردم. تازه چالش خوردن داروهای بد مزه شروع شد. از دخترم خواستم برای هر دارو یک اسم بذاره و وقتی دارو رو خورد با هم برای دارو شعر بخونیم، اسم داروی اول که خیلی تلخ بود گذاشت کچله و ما هم طبق قولی که دادیم برای دارو کچله شعر گفتیم😅 بعد از تمام شدن پروژه دارو💊، دخترم کاغذ آورد و برای کدو تنبل موهای فرفری درست کرد و بهش چسبوند. بعد هم براش یه لباس کوچک پیدا کرد و تنش کرد و با یک نایلون براش روسری درست کرد👌 دیگه خلاقیت خانم گل کرده بود و گفت: حالا بیا کدو تنبل رو مثل داستان کدو کدو قِل قِل زن، به سمت هم قل بدیم و در موردش یک کلمه بگیم. منم که دنبال بهونه برای تقویت کردن گل دخترم بودم با مواد تقویتی به سمت بازی جدید رفتم.💪 خداروشکر خیلی زودتر از اون چیزی که فکر می‌کردم حال دخترم بهتر شد و باز دوباره شاهد سلامتی و بازی دخترم بودم.👏 🌸زبان کودکان بازی است. بچه‌ها قدرت فهم استدلال‌ها و مفاهیم انتزاعی ما بزرگترها را ندارند. کافی است دنیای بچه‌ها را از نگاه خودشان ببینیم و آنها را به سمت آنچه به صلاح است سوق دهیم.
ایام فاطمیه🏴 رفته بودیم هیئت، داخل مسجد دخترکم👧🏻 بهانه جویی می‌کرد با هم رفتیم طبقه‌ی بالای مسجد که کسی نبود . با دو عدد پشتی براش خونه ساختم. سرسره درست کردم، بدو بدو🏃🏻‍♂ بازی کردیم، بغلش کردم تا از پنجره بیرون رو ببینه🤩 و قصه می‌گفتم. مثلا اگه گربه 🐈از خیابون رد می‌شد می‌گفتم شاید داره می‌ره پیش بچه‌هاش، یا توی این ماشینه یه بابا، یه مامانه، دوتا بچه👶🏻🧒🏻 دارن میرن هیئت و... خلاصه سر گرمش کردم تا لامپ‌هارو💡 روشن کردند. قبلا که بی‌تجربه بودم تا کمی بهانه می‌گرفت مجلس رو ترک می‌کردم. خودم و فرزندم👧🏻 و همسرم🧔🏻‍♂ رو از فیض و ثواب محروم می‌کردم. یا تا کسی می‌گفت چقدر بچتون شیطونه خیلی ناراحت می‌شدم. تا مدت‌ها مهمونی و مجالس مختلف رو خیلی به ندرت یا وقت محدود شرکت می‌کردم. خیلی بهم سخت گذشت. خدا رو شکر یاد گرفتم با شیطنت‌های دخترکم چطور کنار بیام تا به کل خانواده خوش بگذره ومسئله‌ای پیش نیاد. 🌸بچه‌ها دنیا را از نگاه خودشان می‌بینند و با زبان خودشان درک می‌کنند. همه چیز را موقت و بازی می‌پندارند. هیئت بازی، مسواک بازی، مهمانی بازی و ... ما هم بایست برای درک متقابل آنها از همان زاویه نگاه کنیم و با همان زبان با آنها زندگی کنیم. آنگاه خیلی از مسائل را مشکل نمی‌بینیم.
دخترم 👧🏻۶ سالشه. یک روز به همراهش در کارگاهی شرکت کردیم که در اون کارگاه بایست یک زمانی سبزی🌱🌿🍀 پاک می‌کردیم. منم مادرِ وسواسی😣 خصوصا در سبزی پاک کردن!! طوری‌که سبزی پاک شده از بیرون تهیه نمی‌کنم و خودم پاک می‌کنم! خلاصه سبزی آوردن تا با بچه‌ها پاک کنیم. به دخترم نشون می‌دادم و اسمشون رو می‌گفتم و نحوه پاک کردن رو یاد می‌دادم و گفتم سبزی‌های زرد رو داخل ظرف نندازی. عجیب بود که دقیقا مو به مو انجام می‌داد‌.🤔 بعد قرار شد سبزی‌ها رو خُرد کنیم. با یکبار گفتن من راحت نشست و خرد کرد. 😳 بعدِ کارگاه با خودم فکر کردم ما که در خونمون بچه زیاده👶🏻👶🏻🧒🏻👧🏻، چرا از این‌ ظرفیت دخترم استفاده نمی‌کنم؟ تا اینکه دیروز مقداری سبزی خریدم از قضا دست تنها بودم. دخترم گفت: من کمک کنم؟ اول به خاطر ذهنیت قبلی موافقت نکردم ولی بعدش گفتم باشه. توضیح دادم چیکار کنه؛ شروع کرد. جالب بود که یادش بود سبزی‌های زرد رو داخل ظرف نندازه.👌 اگه می‌خواستم خودم سبزی رو تنهایی پاک کنم ۱ ساعت طول می‌کشید، ولی با کمک دخترم خیلی زود تموم شد.👏 برام جالب بود که دخترم می‌تونست. حتی سبزی تَره رو هم راحت انجام داد.👌 فهمیدم این منم که باید ذهنیتم رو بشکنم. و حواسم باشه زمانی که کارها زیاده بچه‌ها ظرفیت خوبی هستن و می‌تونن کمک حال آدم باشن. تازه وقتی با خودم همراهش می‌کنم دیگه نِق زدن‌های روزنه اش رو نداره که بگه مامان خسته شدم و ... 🌸گاهی به دنبال مشاور یا فلان کارگاه یا فلان کتاب هستیم تا یاد بگیریم چطور عزت، خودباوری و اعتماد به نفس فرزندمان را زیاد کنیم! در حالیکه کافی است خودمان باور داشته باشیم آنها می‌توانند. کافی است با شیبی ملایم مسوولیت‌سپاری کنیم؛ در ابتدا کارهایی را بسپاریم که یقین داریم از عهده آن برخواهند آمد. به مرور نتیجه خوبی را ملاحظه خواهیم کرد.
🏴روضه‌های‌خانگی بهترین بستر تربیت تربیتی: پسرکم با پدرش رفته بود مسجد، بعد از نماز روضه حضرت فاطمه(س) بود. وقتی اومد خونه، شب وقت خواب قبل از قصه طبق عادت در مورد روز و اتفاقاتی که افتاده با هم صحبت می‌کردیم که ازم پرسید: مامان بابابزرگ چند ساله رفتن خونه آخرت؟ 👩🏻: ۱۷ سال...‌ 🧒🏻:چرا هنوز براشون مراسم دعا می‌گیرید؟ 👩🏻:چون دوستشون داریم، چون خیلی خیلی برای ما زحمت کشیدن، چون نمی‌خوایم فراموششون کنیم ... 🧒🏻:مامان میشه خونمون‌ روضه برا حضرت فاطمه(س) داشته باشیم؟ 👩🏻:چرا؟ 🧒🏻:چون منم‌ حضرت زهرا رو‌ دوست دارم، و‌ برا بچه‌هاشون ناراحتم، میخوام حضرت فاطمه یادمون نره... پسرکم از قرار کلاسیشون گفت که قرار شده هر روز بچه‌ها مداحی داشته باشن برا حضرت فاطمه(س)👌 👩🏻:به بابا بگیم ببینیم بابا اجازه میدن؟ خلاصه با، بابا مطرح شد و‌ ایشون هم موافقت کردن قرار شد برنامه‌ریزی و‌ تقسیم وظیفه کنیم: یک سری کارها مثل تمیزی خونه و نصب کتیبه‌ها دسته‌جمعی تعریف شد و‌ در کنارش هر کس وظیفه فردی‌ای هم داشت. 🧔🏻‍♂پدر مسئول خرید 👩🏻مامان مسئول هماهنگی سخنران و دعوت مهمانان روضه 🧒🏻پسرکم مامور نظافت اتاق و سرگرم کردن بچه‌ها شد... بعد از مرتب کردن وسایل اتاق خیلی جدی یک کاغذ برداشت و چند تا برنامه برا بچه‌ها تعریف کرد مثل ایستگاه نقاشی، ایستگاه فوتبال دستی، قصه و ... به توفیق الهی علم روضه حضرت تو‌خونه ما هم با کلی برکت بر‌پا شد. پسرم برای بچه‌ها متناسب با سنشون بازی‌ها و‌ وسایلی رو آماده کرد، براشون قصه حضرت فاطمه(س) رو‌تعریف کرد، مداحی که تمرین کرده بود رو‌ خوند، حتی به بچه‌ها مسئولیت می‌داد.👌 یکی مسئول در اتاق بود که بچه‌ها نرن و‌ بیان، یکی مسئول پذیرایی، یکی مسئول چسبوندن نقاشی بچه‌ها به دیوار و‌.... خلاصه این‌ها همه گوشه‌ای از آثار تربیتی ظاهری روضه‌های خونگی بود، چه برکات و‌ آثار مادی و‌ معنوی که ما نمی‌دونیم... 🌸یک راه عزت‌مند شدن فرزندان، دادن مسوولیتی که می‌دانیم از عهده‌اش برخواهد آمد(در مرحله اول) سپس به چشم آوردن تلاششان(در مرحله دوم) می‌باشد. تقویت من می‌توانم در وجودشان، به آنها جرات اقدام برای کارهای بزرگتر در عرصه‌های دیگر می‌دهد.
من یک مادر وسواسی مراقبتی بودم؛ در شستن، مرتب بودن، تمیزی، از هر جایی سبزی نمی‌خریدم. شست‌وشوی لباسام نظم خاصی داشت و ... تا اینکه خدا یکی یکی بچه روزیم کرد👶🏻👶🏻👧🏻🧒🏻 و تازه امتحانات من شروع شد.😎 مبارزه با وسواسی. چند وقت پیش از صبحش مرتب در حال شستن، رُفتن و پخت و پز بودم. هر بچه هم که قلق خودش رو داره. خیلی خسته شده بودم😫. طوری‌که وقتی شام رو درست کردم دیگه حال شستن ظرفهارو نداشتم. آقای پدر 🧔🏻‍♂اومد. گفتم توان شستن ظرف ندارم. شما زحمتشو می‌کشید؟ این را گفتم و مشغول کاری شدم. این در حالی بود که خیلی ظرف شستن آقایون رو قبول نداشتم.😎 دیدم پدر و پسر 🧒🏻🧔🏻‍♂رفتن پای ظرفشویی، ایستادند و ظرف‌هارو شستند. این کار اونقدر برای پسرم لذت داشت که روز بعد گفت میشه من ظرف بشورم؟ مامان ببین اون ظرف رو من شستم. 🤗 من هم حساسیتم رو کنار گذاشتم و در همون ظرف‌ها غذا می‌پختم🍵 و چای می‌خوردیم ☕️و ... ولی یک درس یاد گرفتم. درسته بچه زیاد=کار زیاد، ولی همین بچه‌ها میشن کمک حال ما. ظرف می‌شورن، خونه مرتب می‌کنند، چقدر تجربه کسب می‌کنند. همین پسرم تا متوجه بشه مهمان میاد، کمک می‌کنه تا خونه مرتب بشه.🥰 خواهر کوچیکش هم جدیدا میگه میشه منم بیام کمک؟ میشه با بابا ظرف بشورم؟ این‌ها نوری در خستگی‌های زیاد هست... 🌸دادن مسوولیت و تقویت من می‌توانم‌ها باعث به استقلال رسیدن بچه‌ها و تقویت عزت نفسشان خواهد شد. با این کار در وهله اول به خودمان کمک کرده‌ایم. با ساختارهای ذهنی و چارچوب‌های خودمان مانع فرصت‌های طلایی تجربه در ۷ سال اول دلبندان نشویم.
صبح‌ها دخترم👧🏻ساعت ۱۰ بیدار می‌شد. اگر بعداز ظهرها می‌خوابید شب دیر خوابش می‌برد. برای همین برنامه‌ریزی کرده بودم که نذارم بعد از ظهرها بخوابه و سرگرمش کنم. اون روز خونه تکونی داشتم و بعد از ظهر خوابم میومد و خسته بودم. سه ساعت با دخترم خوابیدیم. واااای دیگه شب خوابش نمیومد. ساعت ۱۲ شب بود پدرش رفت خوابید. من موندم و دو تا دختر شیطون 👧🏻👶🏻 دختر کوچکترم رو خوابوندم. ساعت ۱۲:۳۰ 👈خاله بازی کردیم، نقاشی کشیدیم، کیک🍰 درست کردیم. تازه ساعت ۲:۰۰ شده😩 یادم اومد عزیز جونم👵🏻 می‌گفت بچه رو ببری حموم🛁 خسته میشه و می‌خوابه بردمش حموم. اونجا هم بازی کرد. چند تا عروسک پلاستیک، اردک و توپ🎾 هم بردم. یک ربع اول بازی کرد. بعد خوابش گرفته بود سریع آوردمش بیرون. قبلا که بی‌تجربه بودم دائم سعی می‌کردم به زور بخوابونمش. روی پام می‌ذاشتم، بغل می‌کردم، راه می‌رفتم، گوشی📱 بهش می‌دادم تا فیلم ببینه. ولی این راهکارها هم خودمو خسته می‌کرد، هم برای دخترم مناسب نبود. 🌸گاهی برخی تجربه‌های بزرگانِ ما اثرش از یک کتاب یا کارگاه بیشتر خواهد بود. بازی بهترین راه برقراری ارتباط با کودکان است. آنها درکی از حجم کارها و برنامه‌ریزیهای ما ندارند و این ما هستیم که بایست از زاویه آنها به دنیا و اتفاقات آن نگاه کنیم.
امروز می‌خواستم ترشی🌶🫑🥒🥦 درست کنم، ولی همش نگران بودم که با وجود دست تنها بودن و حضور پر ثمر بچه‌ها👧🏻👶🏻 میشه کارهارو پیش برد یا نه. بساط رو چیدم هویج🥕 و بادمجان🍆 وگل کلم و.... بچه‌ها مثل سربازان وظیفه شناس وارد میدان شدند با این حضور به موقع گل کلم‌ها آماده شد. تا بچه‌ها مشغول جدا کردن تکه‌های گل کلم بودند بادمجان و هویج‌ها را پوست گرفتم، بچه‌ها سریعا اومدن. هویج و بادمجان‌ها را سریع برداشتم. دیدم با خلاقیت خودشون پوست‌ها را روی دیوار می‌چیدند.🤦🏻‍♀😉 چون رطوبت داشت می‌چسبید.😂 دخترکم با خوشحالی می‌گفت مامان نگاه کن نقاشی کشیدم و دختر کوچکترم هم همراهیش می‌کرد.👌 نوبت کلم قرمزها شد. دخترم 👧🏻تا دید دوید و اونها رو شوت می‌کرد و می‌گفت آبجی اینا توپه...شوت... شوت...🙃 سیر‌ها 🧄رو کنار هم می‌چید و قطار بازی می‌کرد جلوی بازی و خوشی‌هاشونو با جملاتی نظیر ای بابا نکن، دست نزن، می‌خوام ترشی درست کنم، برو کنار کثیف میشه و....خراب نکردم. به خودم هم خوش گذشت هم بچه‌ها بازی کردند هم ترشی‌ها آماده شد. 🌸کودکان از قواعد و ساختارهای ذهنی ما برای انجام کارهایمان خبر ندارند. آنها هر چیزی را وسیله‌ای برای بازی می‌دانند و از هر فرصتی برای تجربه‌اندوزی، دست‌ورزی و لذت بردن بهره می‌برند. حواسمان باشد این فرصت‌های طلایی را از آنها دریغ نکنیم.
روایت مادر بزرگ👵🏻 به همراه دخترم👧🏻 یک سفری در پیش داشتیم. برای اینکه بتونه خودش و وسایل بچه‌هاش رو آماده کنه بچه‌های قد و نیم قدش رو 🧒🏻🧒🏻👧🏻👶🏻پیش من گذاشت و خودش رفت. قرار بود منم مقدمات غذای تو راه بچه‌هارو آماده کنم. بارها دیده بودم که دخترم🧕🏻 کارهایی که از عهده بچه‌ها بر میاد، بهشون می‌سپاره و اونها بدون مشکلی راحت انجام میدن. اون روز منم خودم حسابی کار داشتم. بادوم‌های خیس خورده رو دادم نوه گلم.👧🏻 گفتم پوست بکَن و له کن.👌 با اینکه شش سالش بود، خیلی زود این کار رو انجام داد و تحویلم داد. منم بسته‌بندی کردم.👏 🌸سپردن کارهایی که از عهده بچه‌ها برمی‌آید نه تنها باعث افزایش اعتماد به نفس آنها می‌شود، بلکه در آینده هم برای مسوولیت‌پذیر شدنشان بسیار اثرگذار است. بگذاریم با انجام کارهای متنوع و در حد توان، دلبندانمان جرات اقدام پیدا کنند.
در سفر مشهد بودیم.😍 قرار شد بعد از راهپیمای ۲۲ بهمن🇮🇷 بریم حرم برای زیارت. با دخترم👧🏻 رفتیم در صف برای زیارت. طولانی بودن صف، باعث شد شروع کنه غُر زدن. گفتم مامان ببین صف شبیه قطاره.🚞 گفت قطار که اینقدر کند نمیره! تند میره. یه خرده که صف تند شد، گفت قطار داره تند میره😊. بعد صف دوباره کند شد.😞 همین طوری آروم آروم با صف جلو رفتیم‌. خودش می‌رفت بین صف‌ها می‌چرخید، شکلاتی می‌خورد و ... خلاصه زیارت کردیم و قرار شد که برگردیم. بعد از زیارت دوباره شروع کرد...خسته‌ام، نمی‌تونم و .... منم نمی‌تونستم بغلش کنم، آخه ۶ سالشه. گفتم بیا مسابقه بذاریم تا زودتر به پدر برسیم. مثلا مسابقه مادر دختری راه انداختیم تا خودمون رو به آقای پدر🧔🏻‍♂ برسونیم. همه با هم به سمت خونه راه افتادیم که دوباره شروع کرد.😭 پسر کوچکترم 👶🏻تو کالسکه بود. گفتم میای رانندگی بازی؟ 👧🏻 چی؟ 👩🏻بیا راننده کالسکه شو. یه خرده که گذشت خواست شروع کنه گفتم: بیا بشماریم. به نظرت تا چند بشماریم می‌رسیم به خونمون؟ خودش گفت: تا ۴۰ تا بشماریم می‌رسیم. شروع کردیم شمارش.1⃣...2⃣...3⃣...4⃣... همین طوری بازی بازی رسیدیم. خلاصه همراه دخترکم با وجود خستگی، بازی بازی(شمارش، راننده بازی، مسابقه مامان دختری و ...) برگشتیم خونه. دوست داشتم از این روز خاطره خوب براش بمونه‌. وسط راه هم براش روسری خریدم😍تا براش یادگار بمونه.👌 🌸گاهی برای همراه کردن بچه‌ها در کارها افعال ب دار استفاده می‌کنیم. بیا، ببر،بریم،بخور... این نوع تعامل کم کم فرزندان را در مقابل ما قرار می‌دهد. چون کم کم روحیه استقلال در او تقویت می‌شود. بهترین راه استفاده از زبان مشترک، یعنی زبان بازی است‌. تلاش کنیم ما وارد دنیای کودکان شویم، نه اینکه آنها را به زور به دنیای خودمان بکشانیم.
ایام عید🌱🌸🍃 فرصت مناسبی هست تا کمدهای دیواری که شبیه انبار شدند بیرون بریزیم. به کمدهای رختخواب‌ها سری بزنیم تا مبادا نم برداشته باشن. ما مادرها فکر می‌کنیم اگر در این ایام بچه‌ها تو دست و پامون نباشن خیلی راحت‌تریم و کارامون سریعتر پیش میره. حالا که دیگه فرهیخته شدم این فکرهارو دور ریختم. تو ادبستان یاد گرفتم تا میشه فرصت و بستر تجربه برای بچه‌ها فراهم کنم. از جمله این تجربه‌ها بازی با رختخواب‌ها، سُر خوردن روشون🎢، قلعه درست کردن 🏰و ... هست. کاری که ما تو بچگی خیلی انجام دادیم و سرگرمی جذابی بود.👌 ولی از زمانیکه پای تختخواب🛏 اومده وسط بچه‌هامون از این سرگرمی لذت بخش محروم شدن.😞 در این ایام کمد رختخواب‌ها کاملا تخلیه میشه. حدود ۱ ماه این رختخواب‌ها در فضایی پخش می‌شن که هوا بخورند. فرصت خوبی که دخترکم ازش نهایت استفاده‌رو می‌بره.😉 و خنده‌های شیرینش که برای خود ما هم لذت داره‌.🥰 🌸کودکانی که در ۷ سال اول زندگی، مرحله توسعه و تکثیر تمایلات و تجربه تمایلات خود را به خوبی سپری کرده باشند در ۷ سال دوم آمادگی بیشتری برای عبد شدن و دستورپذیری خواهند داشت.
شب قبل به پسر کوچکم گفته بودم که میخوایم با هم بریم رای بدیم. لذا چند بار می‌پرسید مجلس چیه؟ به چند نفر باید رای بدی؟ و ... خلاصه سوالات مختلف می‌پرسید. جمعه ۱۱ اسفند سر رسید و با پسرم رفتیم شعبه برای رای دادن.📮 لیست جدید سوالات شروع شد🥴😄 🧒🏻رای سفید خوبه؟ 👩🏻 نه. بایست بنویسیم. 🧒🏻این صندوق مشکی چیه؟ 👩🏻نمیدونم، بایست بپرسیم. تا اینکه نوبت ما شد. به مسوول اونجا 🧔🏻‍♂گفتم آقا پسرم خیلی دوست داره بدونه این صندوق چیه. گفت: این صندوق برای کارت ملیها هست تا جمع بشه و بعد بررسی کنیم. یک شکلات هم 🍬به پسرم داد. موقع رای دادن 🧒🏻گفت میشه من اون دکمه سبز ✅رو بزنم؟ مسوول گفت بزن. کلید رو زد. اونقدر خوشحال شد🤩 با شور و هیجان خاصی می‌دوید تا به پدر و خواهرش بگه دکمه رو زده.👌 خواستم به عنوان‌ یک مادر بگم دنیای بچه‌ها خیلی قشنگه. خوبه در حد سن خودشون درگیر این فضا بشن. کم کم تو ذهنشون جا بیفته که ما برای کشورمون سرنوشت سازیم. با خودمون همراهشون کنیم. هم تجربیات جدیدی کسب می‌کنن و هم کم کم نقطه‌گذاری‌ها برای آیندشون شروع میشه.👌 🌸حضور در فضاهای مختلف، مناسبت‌های ملی مذهبی و برنامه‌های عمومی خاص و ... علاوه بر تجربیات جدید، هم برای کودکان خاطره‌ساز می‌شود و هم به مرور اهمیت آنها برایشان پررنگ خواهد شد.