🔸ترسیدم اگر برای فرزندم سفارش کنم، از چشم خدا بیفتم!🔸
📝#خاطرۀ دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی) از پدر
چند وقتی بود که دانشجوی دکتری شده بودم. در پردیس دانشگاه تهران درس میخواندم و هزینۀ دانشگاه هم کم نبود. گاهگاهی که فراخوان جذب هیأت علمی إعلام میشد، هجوم میبردم به سایت، شاید دانشگاهی دورافتاده، دانشجوی دکترا هم بخواهد. بیشتر اوقات هم ناکام بودم و به مرحلۀ مصاحبه نمیرسیدم. یکبار در لیست مراکز جذب، نام «جامعه المصطفی» را دیدم. در شرایط پذیرش هم نوشته بود: «فوق لیسانس حقوق». ولی هرچه کردم وارد سایت پذیرنده نمیشد. چند باری تلاش کردم که موفقیت آمیز نبود. تلفن پشتیبانی را گرفتم و گفتم وارد سایت جامعه المصطفی نمیشود. گفت: «درسته، جامعه المصطفی گزینش خاص داره و خودش ثبت نام میکنه. از طریق این فراخوان نمیتونید وارد بشید. با خودشون هماهنگ کنید».
روحانیای میشناختم که در جامعه المصطفی مشغول به کار بود. زنگ زدم، گفت: بله چون فضای خاصی اینجا حکم فرماست، فقط افراد خاصی که از همه لحاظ مورد شناخت باشند میتوانند ثبت نام کنند و از میان ایشان مصاحبه خواهد شد. بعد ادامه داد: «حضرت آقای اعرافی که ارادت خاصی به والد شما دارند. اگر ایشان شما را تأیید کنند، حتماً در میان مصاحبه شوندگان قرار خواهید گرفت».
پدر پس از وفات مادر، بلا استثنا هر روز جویای حالم میشدند. عصر زنگ زدند. گفتم شما که چند سالی است اصرار دارید که من به قم بیایم و همراه و مونس شما باشم و درس حوزه را هم از سر بگیرم. امروز متوجه شدم چنین فرصتی برایم مهیاست. کافیست شما چند جملهای خطاب به حضرت آقای اعرافی بنویسد و مرا معرفی کنید تا در زمرۀ مصاحبه شوندگان قرار بگیرم. سکوت کردند. بعد خیلی کوتاه گفتند: «چند جملهای برایش مینویسم و قطع کردند!»
با خوشحالی به مسئول دفتر ایشان در قم تماس گرفتم. اتفاقاً ایشان به خاطر کاری، وقتی از آقای اعرافی گرفته بود و گفت هفتۀ آینده اگر مرقومۀ والد، آماده شده باشد، آن را هم همراه خود خواهم برد.
چند روز گذشت. دوباره پیگیر شدم. مسئول دفتر گفت: «بله، متن مفصلی نوشته بودند. من هم آنرا به حضرت آقای اعرافی رساندم». خیلی خوشحال شدم. البته متعجب هم شدم. چون عادت پدر اینچنین بود که هر موقع مطلبی مینوشتند که ارتباطی با من داشت، زنگ میزدند و مطلب را تمام و کمال برایم میخواندند. اما این بار چنین نبود. برای آنکه بدانم پدر در نامه، در وصف من چه نوشته، دوباره پیگیر شدم. بنا شد یک نسخه از نامه را برایم بفرستند. بعد از دو سه روز، نامه را دیدم. چند صفحه بود. از ابتدا تا انتها خواندم. ضعفهای حوزه را برشمرده بودند و نصایحی کاربردی کرده بودند. دوباره به صدر و ذیل نامه نگاه کردم. هیچ اثری از من در آن نبود!!
کمی بعد، پدر تماس گرفت. با کنایه گفتم: «نامۀ شما را به آقای اعرافی خواندم. خجالتم دادید از بس که از من تعریف کرده بودید!»
جواب دادند: « با پدرت با کنایه صحبت نکن!» بعد ادامه دادند: «شنیدم آقای اعرافی گزینۀ اصلی مدیریت حوزههای علمیه است. دیدم فرصتی دست داده تا خیرخواهی کنم. ترسیدم از چشم خدا بیافتیم وقتی من برای رزق و روزیَت تصمیم بگیرم و خدا هم برکت را از زندگیمان خواهد برد».
@haerishirazi
@alfavayedolkoronaieh🌱
📖 #خاطره | انس با قرآن
🔹خانم دباغ روایت میکند: وقتی غذای امام را داخل اتاق میبردم وارد اتاق که میشدم میدیدم #قرآن را باز کردهاند و مشغول قرائت قرآن هستند مدتی این مسئله (کثرت قرائت قرآن) ذهنم را مشغول کرده بود تا اینکه روزی به امام عرض کردم: «حاج آقا شما سراپای وجودتان قرآن عملی است دیگر چرا اینقدر قرآن میخوانید؟»
🍃 امام مکثی کردند و فرمودند: «هر کس بخواهد از آدمیت سر در بیاورد و آدم بشود باید دائم قرآن بخواند.»
📝راوی: مرضیه حدیدچی (دباغ)، پابهپای آفتاب، ج ۲، ص۱۵۷.
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
🍃 #خاطره | زیارت حضرت عبدالعظیم علیهالسلام
🔸حجتالاسلام #ناطق_نوری روایت میکند: در ایامی که امام در مدرسه علوی اقامت داشتند یک شب به طور ناشناس با ایشان و مرحوم #شهید_عراقی به زیارت #حضرت_عبدالعظیم(ع) رفتیم. البته قبلاً به مسئولین حرم گفته شده بود حرم را خلوت کنند. اما آنها نمیدانستند قضیه چیست لذا تا مردم خبردار شدند امام زیارتشان را کرده بودند.
🔹 امام در دو سه روز اولی که از پاریس تشریف آورده بودند فرموده بودند: «من متأثرم که در این چند روز که به ایران آمده ام هنوز به زیارت حضرت عبدالعظیم(ع) موفق نشدهام».
📝 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد3، صفحه 27
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
🍃 #خاطره | نماز شبِ امام
🔸 مصطفی کفاش زاده روایت میکند: خانم امام میگفتند بنده تا یاد دارم و در طول زندگی مشترک با ایشان هرشب (همیشه) به #نماز_شب میایستادند و سعی داشتند که مزاحم من یا بچهها نباشند. حتی یک شب هم ما به خاطر نماز شب آقا بیدار نشدیم، مگر اینکه مثلاً خودمان بیدار بودیم. مسافرت هم که میرفتیم آقا برای نماز شب که بیدار میشدند، طوری حرکت میکردند و آهسته راه میرفتند و وضو میگرفتند که مزاحم دیگران نبودند.
📝 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد1، صفحه4
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
🍃 #خاطره | اعلام رسمی
🔸 آیت الله #محمد_مؤمن روایت میکند: در قضیه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی که رژیم شاه شرط مسلمان بودن را برداشته بود، امام قاطعتر از دیگر علما و مراجع به میدان مقابله با این توطئه آمدند. اولین اطلاعیه، اطلاعیه ایشان بود. به دنبال امام علمای دیگر اطلاعیههایی دادند. با پیگیریهای مکرر، عَلَم که نخست وزیر وقت بود به همه علما تلفنی گفت که ما از آن تصویبنامه دست برداشتیم.
🔹در حالی که همه آقایان به آن تلفن اکتفا کرده بودند و حتی بعضی از مراجع دستور داده بودند به خاطر اینکه دولت تلفنی از حرفش برگشته بازار #قم را #چراغانی کنند، ولی امام رسماً ایستادگی کردند و فرمودند که باید در روزنامهها اعلام کنند. عَلَم مجبور شد به آقایان قم و مرحوم میلانی در مشهد و آقای خوانساری در تهران تلگراف زده و اعلام کند که ما از موضع خودمان برگشتیم. با اینکه همه میدانستند نقش اصلی در مبارزه به عهده امام بود اما به امام تلگراف نکرد.
📝 کتاب سرگذشتهای ویژه از زندگی امام خمینی، جلد ۳، صفحه ۱۱۵
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
هدایت شده از تنها علاج
#بازنشر
📌متن زیر خاطره آقای #دکتر_علی_امینیان عضو شورای سیاست گذاری دبیرخانه بینش مطهر استان قم است.
مدت ها قبل با یکی از شاگردان شهید مطهری ره؛ آقای #مرتضی_زاهدی دیداری داشتیم.
شاید در حدود 70 سال داشته باشند.
آدم صاحب نظری در مسائل تربیتی هستند.
❇️دو تا نکته جالب گفتند که به نظرم برای #بینش_پژوهان الهام بخش است.
1️⃣ شهید مطهری اینطور شاگرد پروری می کرد که به شاگردش می گفت برو این 7 جلد کتاب (مثلا تاریخ تمدن #ویلدورانت) رو بخون بعد بیا در موردش با هم صحبت کنیم. ببینم چی فهمیدی و ... .
2️⃣ دوم اینکه گفت یکبار از استاد مطهری ره پرسیدم شما روزی چقدر مطالعه می کنید؟ استاد یه نگاهی کرد و گفت تا سر حد مرگ!
حالا هر گاه یکی از بینش پژوهان سر کلاس گفت آقا مقرری مطالعاتی این هفته زیاده و نمی رسیم بخونیم.
استاد کلاس باید این جمله شهید مطهری رو بهش یادآوری کنه؛ مطالعه تا #سر_حد_مرگ!
بیخودی که یه نفر مطهری نمیشه. زحمت کشیده آقا، زحمت!
#بینش_مطهر #خاطره #عبرت #متد_تحصیل
------------------•[]💠[]•---------------
@shmotahari
@tanhaelaj
🍃 #خاطره | همراهی با خانواده
🔸زهرا مصطفوی روایت میکند: یک روز مادرم مهمان داشتند. مهمان حالا یا سرزده آمده بود و یا بالأخره کارها درست و آماده نبودند. یادم است خانم با دستپاچگی میخواستند شیرینی و میوه ای جورکنند. آقا گفتند: «نه، شما بروید، شما بروید پیش مهمانها» و پشت سر آن هم به طرف سماور رفتند. آن موقع سماور ذغالی بود و خیلی هم سخت میگرفت. آقا این قدر سماور را تکان دادند تا بگیرد و چایی جور کردند و تشریفات چیدند و نگذاشتند خانم، مهمانها را تنها بگذارند و بیایند اتاق دیگر کارکنند.
📚جلد ۱، برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، صفحه ۶۳
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
🍃 #خاطره | یک کیلو را برگردان
🔹حجت الاسلام فرقانی روایت میکند: در نجف که بودیم یک روز امام سرما خورده بودند. دکتر آمد و ایشان را معاینه کرد و به من گفت: دو کیلو لیمو برای امام بخرید. من هم رفتم و فراهم کردم. قیمت آن هم ارزان بود، کیلویی پنجاه فلس. وقتی برگشتیم امام فرمودند: «میوه خریدی؟» گفتم: «بله، دو کیلو خریده ام.» فرمودند: «من گفتم یک کیلو» عرض کردم: «آقا شما سرماخوردگیتان طول می کشد، یک کیلو که چیزی نمیشود.» فرمودند: «نخیر، یک کیلو را برگردان.» گفتم: «آقا، من صندوقهای آن بندۀ خدا را به اسم شما به هم ریختم و او هیچ چیزی نگفت حالا اگر برگردانم عصبانی می شود.» فرمودند: «باید برگردانی.» گفتم: «چشم.»
📚برداشتهایی از سیرهی امام خمینی (ره)، جلد ۲، صفحه ۸۶
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
🍃 #خاطره | مرا دل نگران کردی
🔸مرضیه حدیدچی (دباغ) روایت میکند: در همان ایامی که در فرانسه بودیم روزی خانم به منزل یکی از فامیلهایشان به مهمانی رفتند، اما موقع برگشتن، دو ساعت از وقتی که به حضرت امام گفته بودند که برمیگردند، دیرتر شده بود و هنوز برنگشته بودند. امام که همۀ کارهایشان را با ساعت و دقیقه تنظیم میکردند، سه بار از اتاق به آشپزخانه آمدند و پرسیدند: «خانم نیامدند؟» دفعۀ سوم فرمودند: «نگران شدهام، شما نمیتوانید وسیلهای پیدا کنید که تماس بگیریم؟» تا اینکه خانم تشریف آوردند، اما وقتی خانم آمدند با یک محبت خاصی روبروی خانم نشستند و فقط گفتند: «مرا دل نگران کردی»!
📚 برداشتهایی از سیره امام خمینی (ره)، جلد ۱، صفحه ۷۰
#به_سبک_امام
@EMAM_COM
@alfavayedolkoronaieh🌱
هدایت شده از تنها علاج
باب زیارت کربلا خصوصاً در موسم اربعین دارد بیش از پیش باز میشود و برخی در این وادی اهل سبقتاند. حاج آقای واحدی از آن پیشقراولانی هستند که برای تمهید مکانی برای طلاب مدرسهشان یک تنه به میدان آمدند. در معیتشان دو جا را سری زدیم؛ اول صافی صفای یمانی و دوم کتابخانه علامه قَرَشی.
یکی از یادگارهای نفیس این تفرّج، چند خطّی بود که ابومُهَنَّد برای مولایش امام حسین علیهالسلام میخواند و چه زیبا میخواند برایمان:
«عَشِیرَتُنَا الحُسَین بِهَا نُفَاخِر
فَلَا غَیرَ الحُسینِ لَنَا عَشِیره
تَزُولُ عَشَائِرِ الدُّنیَا وَ یَبقَی
حَسینٌ خَالِدٌ وَ هُوَ الذَّخِیره
أمِیرِی سَیِّدُالشُّهَداء حَقّاً
ألَا طُوبَی لِمَن هُوَ ذَا أمِیرَه»
خاندان ما حسین است و این افتخار ماست
و نه خویشی جز حسین ما را سزاست
هر آن قبیله که به دنیاست رفتنی است
جاوید توشه ما حسین است و او را بقاست
سید شهیدان عالم است حقّا امیر من
خوشا کسی که امیرش هموست و از غیر او رهاست.
🔻فصل "طلبه دانشجو در مدار نجف"
📚 از کتاب: "دلبری برگزیدهام که مپرس" (خاطرات، خطورات و مخاطرات یک خادم)
#حجت_الاسلام_علوی
#نجف
#اربعین۱۳۹۲
#خاطره
@tanhaelaj
هدایت شده از تنها علاج
مدیر در مدار نجف
#خاطره
#مهر ۱۳۹۲
به حرمت و در مدار کربلا به نجف راهی گشوده شد...
ثاراللهِ پسر را صدا زدیم، اما این بار پاسخ را «پدرِ ثارالله» که «ثاراللهِ پدر» بود، دادند: «اَلسَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ثَارَاللهِ وَ ابنثَارِهِ»، هم حسین ثارالله است و هم علی علیهماالسلام.
بنا بود این بار هم توفیق حضور در خیمهگاه (طرح روایت مصور) مجدد دست دهد اما امر فرمودند از کربلا به نجف رو کنیم و آنجا خیمه زنیم: صد حیف که آن رفت و صد شکر که این آمد...
این بار به بهانه مدیریت فرهنگی بعثه در نجف و با عنوان مسئول فرهنگی و روحانیان نجف...
ولی از همه اینها که بگذریم، سخن از علم و اندیشه و ایده در نجف چه میچسبد! (تعبیری بهتر از این پیدا نشد!)
در عرصه مدیریت فرهنگی (خاصه در این مجال جدیدی که پیش رو است) مشتاق بحثها و اندیشههای راهنمای اهالی فکر و اندیشه هستیم، آخر یک جا اگر مباحثه علمی مزه کند (تعبیری بهتر از این پیدا نشد!) نجف در جوار امیرالمؤمنین است.
حرف از دانشگاه علوی شد، ورود ما در دانشگاه امیرالمؤمنین برایمان زود بود.
باید فعلاً سر کلاس اول دبستان مولا برویم.
فلذا آغاز ورودمان 31 شهریور مطابق #جشن_شکوفههای کلاس اولیها شد!
بی صبرانه منتظر پشتیبانیهایتان هستیم.
چه دعایی!
چه دوایی!
راستی
چهقدر علوی شدن سخت است!
مدیر در مدار نجف شدن بدون همت کربلایی محال است.
🔻فصل "طلبه دانشجو در مدار نجف"
📚 از کتاب: "دلبری برگزیدهام که مپرس" (خاطرات، خطورات و مخاطرات یک خادم)
یادگار روزگار اقامت در نجف... (بعد از رخصت از حضرت پسر در خیمهگاه حسینی)
«نام ما را بنویسید به ایوان نجف...»
@tanhaelaj
🔰 #خاطره | روایت آیتالله خامنهای از روز اول مدرسه
📝 «روز اوّلی که ما را به #دبستان بردند، روز خوبی بود؛ روز شلوغی بود. بچهها بازی میکردند، ما هم بازی میکردیم. اتاق ما کلاس بسیار بزرگی بود - باز به چشم آن وقتِ کودکی من - و عدّه بچههای کلاس اوّل، زیاد بودند. حالا که فکر میکنم، شاید سی نفر، چهل نفر، بچههای #کلاس_اول بودیم. به هرحال و روز پُرشور و پُرشوقی بود... مدیر دبستان ما آقای «تدّین» بود... من در زمان ریاست جمهوریم ارتباطات زیادی با او داشتم. مشهد که میرفتم به دیدن ما میآمد... عدّهای از معلّمین را یادم است؛ بله، تا کلاس ششم - دوره دبستان - خیلی از معلّمین را دورادور میشناختم.» ۱۳۷۶/۱۱/۱۴
+ به مناسبت آغاز سال تحصیلیِ جدید
@rahbari_plus
@alfavayedolkoronaieh