eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃آوینی نصوح انقلاب ماست . 🍃احتیاج به یک بارقه‌ی و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت شهر. . 🍃همه ما ادعای درستی پیمایش را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. . 🍃اما آنگاه که دم و اتمسفر و را دید و صوت ربنای را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد و بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش. . 🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد.😣 مچاله کرد و تعلقش را، و پرتاب... . 🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و . و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. . به مناسبت شهادت . ✍نویسنده: . 📆تاریخ تولد: ۲۱ شهریور ۱۳۲۶ شهرری تهران . 📆تاریخ شهادت: ۲۰ فروردین ۷۲ فکه خوزستان . 📆زمان انتشار طرح: ۱۹ فروردین .
🍃پلک شهریور نیمه باز بود که به گشودی. سومِ شهریور ۱۳۲۱، در شهری به همسایگی امامِ مهربانی ها، . . 🍃نامت را گذاشتند و این سرآغازی شد برای درک بازی هایت. . 🍃به گمانم تمام احوالاتِ خوبت در سایه سارِ نامِ بلندت، بهتر لمس میشود. . 🍃همیشه مراقب نگاهت بودی و این کاری کرد که در روزهای نبودنت، کسی نگاه به ندوزد، حتی زمانی که دیوار خانه ریخته بود!! . 🍃و چه است شهری که مردانش، و سربه زیر باشد.👀❌ . 🍃کمی با ما راه بیا، برایمان بگو چه کردی؟ چه گفتی؟ چه خواستی؟ که اجابتش هم صحبتی با حضرت مادر شد؟!🤔 . 🍃بعید میدانم کسی از راه گشایی مادر بی خبر باشد؟! . 🍃در آن وهم انگیز، میان تلّ های خاکی، با دلی مضطر سر بر گذاشتی و ندا از به گوشَت رسید که از این سو بروید.👈 . 🍃تو خاصی...! یعنی باید بود که خواهری چون زینب(س)، خود برای بیاید. مگر غیر از این است که فرمود: ما کسانی که برادرمان را می‌کنند تنها نمی‌گذاریم؟ . 🍃به گمــ🤔ــانم باید برای پی بردن به رازت، پی به ارتباطت با حسین(ع) برد. . 🍃تو عجین شده با این خانواده ای. 🍂مورد عنایت 🙂 🍃 همچو مادر😣 🍂بی سبب نیست چندین سال هیچ نشانی از تو نداشتیم. 🍃 رفته رفته شبیه معشوق می‌شود و تو چه خوب شکل مادر شدی. . 🍃سال‌ها گمنامی و بی‌نشانی... و در آخر سهم ما از تو، یک ، صفحاتی و بادگیری که جسمت را به آغوش داشته. . 🍃سال‌هاست ، به پاس ۲۵ سال میزبانی از جسمِ نازنینت سرشار از عطر و بوی توست. . 🍃کمی با ما راه بیا‌‌.، دعایمان کن عبدِ حسین شویم؛ جان برکف برای (ع) و در آخر سر بر دامان حسین چشم از این عالم ببندیم.😞 . رسم عاشقی را خوب بلدی، دعا کن گرد قدم‌هایت بر سر و روی ما هم بنشیند. . ❤️ السلام علی الحسین❤️ . ✍️نویسنده: . به مناسبت تولد . 📆 تاریخ تولد: ۳شهریور ۱۳۲۱ تربت حیدریه . 📆 تاریخ شهادت: ۲۳اسفند ۱۳۶۳ عملیات بدر . 📆 تاریخ انتشار طرح: ۳ شهریور ۱۳۹۹ . محل دفن: بهشت رضا💛 .
☘متولد می‌شوند، پر نور چون ستاره هر چه بیشتر می‌گذرد، شعاعِ نورشان وسیع تر می‌شود و با آنهاست که میتوان راه را پیدا کرد . ☘روز به روز قامتِ منیَّت در آنها خمیده تر می‌شود و است که در لحظه هایشان ریشه می‌دواند هر چه می‌کنند تنها برای . می‌شوند چشم و چراغ .دلسوز ملت و تمام فکر و ذکرشان معطوف به قدرتمندیِ است. می‌شوند مخلص و کارآمد.😌 . ☘برای کشور می‌جنگند، تلاش می‌کنند، آنچه در دانشگاه آموخته اند را برای پیشرفت خرج می‌کنند و را با دل تقدیم می‌کنند.💞 . ☘مصطفی ها، خارِ چشم می‌شوند برای آنهایی که تابِ دیدن سربلندی و توانایی را ندارند.و قدرتمند ایستادند.تا ثابت کنند هیچ دستِ ای اجازه نفوذ به قلمرو این را ندارد.😎 . ☘مصطفی، پروازش هم تولد دیگری بود. اش، مصطفی های دیگری را متولد کرد😇 . ☘، طاقت دوری نداشت در واپسین دقایقِ ، بالهایش را به سوی آسمان گشود🕊 . ☘چشم کورِ عدو طاقت یک مصطفی را نداشت اما نمیدانست از خونِ یک مصطفی، مصطفی های دیگری بال می‌گشایند❣ . ☘ متولد شد تا چراغ باشد مردِ قدرتمندِ باشد امید دل و ملت باشد انگیزه باشد. . ☘میلادت مبارک، ستاره آسمانِ هسته ای. : "با این ستاره ها می‌توان راه را پیدا کرد"❤ . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز تولد ❤ . 📅تاریخ تولد : ۱۷ شهریور ۱۳۵۸ . 📅تاریخ شهادت: ۲۱ دی ۱۳۹۰ . 📅تاریخ انتشار : ۱۶ شهریور ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : امامزاده علی اکبر چیذر .
🍃به نام آفریننده تلاطم پرتو ها . 🍃برخیزیم و سر بر افرازیم و فرخنده بر فخر بنازیم. فخر بی نهایت و ببالیم ، که فرزند وصی خدا ، اینک پرده های را در سراسر جهان نقش میکند. کسی که فانوس قلوبمان شد و راهنمای بینشمان. مردی از تا افلاک ، همه گوش به دهانش دوخته اند و از غایت کمالش سردرگمند . . 🍃او که ریسمان دانش را پیچ و تابی داد و سیمای را در آن آشکار نمود ، و همان که متذکر شد قامت را ، از پیچ پیچک تا گردش مدور ارض . . نویسنده: . به مناسبت با سعادت . 📅تاریخ انتشار : 31شهریور ۱۳۹۹ .
🍃روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند.... تکه جگرهای ، خون دل ، عطش اباالحسن همه و همه🖤 . 🍂اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود💔 . 🍃نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند😔 🍂امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه .... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت😞 . 🍃روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما 😭 . 🍂حتما انتظار دارید بگویم سر روی بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر نخواند😓 . 🍃یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند..... بشکن سبوی باده را.... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم...... . ✍نویسنده : . .... .
‍ 🍃آوینی نصوح انقلاب ماست♡ 🍃احتیاج به یک بارقه‌ی نور و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت شهر. 🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. 🍃اما آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و را دید و صوت ربنای را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹 🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد و تعلقش را، و پرتاب... 🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران 📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲. فکه خوزستان 📅زمان انتشار : ۱۹ فروردین ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا(س)
‍ ♡آوینی نصوح انقلاب ماست♡ 🍃احتیاج به یک بارقه‌ی نور و مسیحایی داشت تا راه بشناسد، شناخت و در مسیر، پیشتاز شد به سمت شهر. 🍃همه ما ادعای درستی پیمایش مسیر را در غب‌غب خود داریم و زور می‌زنیم مسیر خود را تلقین کنیم بر اطرافیان، که من بر طریق اعلی هستم، شاید بخاطر این تلاش می‌کنیم اشتباه بودن مسیر را نپذیریم، چون از راهی که آمده‌ایم و که کشیده‌ایم می‌ترسیم که بیهوده بوده باشد. 🍃اما آنگاه که دم مسیحایی و اتمسفر خون و را دید و صوت ربنای را به چشم دید و به گوش شنید، بی ترس از راه آمده و قهرمانانه مسیر درست را پذیرفت تا از آن به بعد و استوار قدم بردارد. تا نه دلش لرزان باشد نه گام هایش🌹 🍃رسید به دیدگاهی که گفت شاید امام زمانم از سیگار کشیدنم راضی نباشد. مچاله کرد و تعلقش را، و پرتاب... 🍃شد صوت شناخت ما از بوی باروت و خون و خاک و و نگاشت آنچه را که در مکاشفه‌های ذهنش کرد. 🌺به مناسبت سالروز ✍نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۱ شهریور ۱۳۲۶. شهر ری تهران 📅تاریخ شهادت : ۲۰ فروردین ۱۳۷۲ 📅زمان انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای بهشت زهرا(س) 🕊محل شهادت : فکه، خوزستان
🍃 «بسم رب الحسین» 🍃 در این راه که پا میگذاری، چشم هایت ناخودآگاه بسته میشود و چشم دل را رهسپار این دیار میکنی. قدم قدم که پیش میروی، متحیرانه در و دیوار این خانه را مینگری؛ خانه ای که خشت خشت آن را سربازان این با عشق بنا کرده اند! 🍃 بهروز عبادی ها، پس از سر از گهواره بیرون آورده اند و های خود را به نمایش درآوردند! ایستادند و ثابت کردند، عشق حسین(ع)، بزرگ و کوچک نمیشناسد؛ از بگیر تا عبدلله پسر کوچک (ع)، همه رجزخوان میان میدان علم برپا میکنند و باید ببینی که چه غوغایی است میان دل هایشان دل هایی مملو از و سرمستی... 🍃 قصه عاشقی اینبار، معطر به نام است! برگ های درخت زندگی اش را که پی در پی رد میکنم، میتوانم صدای خواندنش را در بین الطلوعین بشنوم؛ اصلا صدای که در شهر دمیده میشود، قلبم تصور میکند قامت استوار سرباز خمینی را؛ آخَر لحظه هارا یک به یک سپری میکرد تا اذان شود و زانو بزند مقابل معشوق خویش... 🍃او مجنونِ جبهه ها بود!‌ این چنین شد که نامش برای همیشه میان خاک پر رمز و راز پیچ خورد، قد کشید و آنقدر شاخ و برگ گرفت تا امروز قلب های مارا به احاطه خویش دراورد! 🍃 او ماند، شب های سفره دار زهرای مرضیه(س) بود اما چشم انتظاری مادر بود که نیروهای تفحص را به بالین فرزندش کشاند! این چنین شد که پیکر دردانه اش مهمان خانه اش شد! مادر فدا کرد تازه دامادش را، همانی که شش ماه بود رخت عروسی بر تن کرده بود... 🍃پسرش شد و این روزها چشم های اوست که دل هارا برای خویش به جزیره ی مجنون تبدیل کرده است! او فرمانده شده و این ما هستیم که باید سرباز شدن را بیاموزیم... 🍃سالگرد شهادتت مبارک مجنونِ جبهه! ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۰ مهر ۱۳۴۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ شهریور ۱۳۶۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۰ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جزیره مجنون 🥀مزار شهید : همدان ، اسد آباد
🍃بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃 🍃و تو، همان قصه ی پر سوز عشقی که آرام آرام انوار نورش را میان آدمیان اشاعه کرد که کسی در خاموشی هوا به میان چاله های زمینی سقوط نکند؛ مرد اسلامی که با وقوع غیرت علویش فرمان نبرد حق علیه باطل را صادر کرد و برای مقابله با قد راست کرد. 🍃برخاستی و پوز اهریمنان را ذره ذره به خاک مالیدی و اجازه تجاوز به وطنت را ندادی، حقیقتا که لقب سزاوارت است. 🍃آری درست است، تو همان شمع عالم عشقی که با پرتو درخششت بازار خاموش و تاریک بی مهری ها را روشن ساختی و حال ما زمینیان لبریز از التماس به شماست اگر خوب دقیق شوید خواهید فهمید که دل شیدای ما بهترین تاری است که در فراقتان را به نوای خود در می‌آورد. ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٩ دی ١٣٣٣ 📅تاریخ شهادت : ٢٨ مهر ١٣۶٣ 📅تاریخ انتشار : ٢۸ مهر ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : میمک 🥀مزار شهید : نیشابور
🍃 نگاهم بین جمعیت در بود. بیش‌تری‌ها لباس‌هایشان یک شکل بود ولی چیزی که بیش‌تر به چشم می‌آمد پارچه زرد رنگی بود که یا به بازویشان و یا به بسته بودند. همان پارچه زردرنگی که مُنَقَّش به شعار «کلنا عباسک یا زینب» است، همان که نماد بود. 🍃 نگاهم از آن سربند زردرنگ به سمت کشیده می‌شود. صدا و چهره‌اش آشنا می‌زد برایم. کمی فکر کردم، خودش بود! همان که چند روزی دنبال یا بودم که و عشقی که مادرش از او می‌گفت را به تصویر بکشد. و این خودِ خودش بود! 🍃 حسی که در صدایش بود و سینه‌ای که از ضرب گرفتن‌هایش می‌سوخت آن را به رخ می‌کشید. چشمانم حالا دیگر جماعت عزادار را نمی‌دید، یاسر را می‌دید! ... 🍃 گریزی بر گذشته می‌زنم، بر خیلی سال قبل. مثلاً بیست و نه سال پیش. زمانی‌که چشم گشود و پا به این جهان گذاشت و شد . 🍃 به علت بودنش، در امر تحصیل مشکل داشت و نتوانست تا آخر ادامه دهد. پس از سال‌ها میدان درس و تحصیل را به برادرش سپرد. راهنمای برادر کوچکش شد تا حداقل او بتواند در این راه‌پله‌های ترقی را یکی‌یکی طی کند. اما خود فکری دیگر در سر داشت. ... 🍃 از اینجا به سوی یا شاید هم . مادر را به سختی راضی کرد که برای مداحی به می‌رود. و مادر نمی‌دانست در کنار و جنگ، گاهی هم می‌کند! چندمین اعزامش بود نمی‌دانم. فقط می‌دانم این کلیپی که مقابل چشمان من پخش می‌شود آخرین هنرنمایی او زیر بود. 🍃 و به وقت بیستم آبان هزار و سیصد و نود و دو ساعت چهارده و سی دقیقه دیگر خبری از صدای او و سینه زدن‌های اطرافیان نبود. هر چه بود و بود... 🍃 سالگرد شهادتت مبارک ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۸ دی ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۲۰ ابان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ ابان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : بهشت رضا
🍃بسم رب الشهدا🍃 🍃کنار مزارش نشسته و سردش را لمس می‌کند. چه مزار عزیزش را می‌نگرد. گویی نمی‌خواهد باور کند اینجا اوست. به قاب عکسی که در آن عزیزش ثبت شده بود خیره می‌شود. به چشمش نیش می‌زند، است. 🍃دلش می‌خواهد بنشیند و سالهای باهم بودنشان را با هم مرور کند. سالهایی که کنار نفس می‌کشید. از روزی که هم‌ نفسش در پا گذاشت تا زمانی که با هم آشنا شدند همه را از ذهنش می‌گذراند. اینکه محمد جواد هدیه و نظر کرده عقیله بنی‌هاشم بود. اینکه از همین نشانه می‌شد تا ته راه را خواند. 🍃ته راه می‌دانی کجا بود؟ همه گمان می‌کردند ته راه جایی بود که محمدجواد به ندای زینب (س) تا رفت. اما نه! محمدجواد تا آخر خط رفت ولی برگشت! به قاعده بیست ثانیه روح از تنش جدا شد و فهمید شهید شده اما بند تعلق کامل از هم گسسته نشده بود که برگشت. 🍃فهمید یک جای کار می‌لنگد آن هم این دنیاست، مثل تعلق خاطر به و فرزندانش، یا شاید دعای همسرش که می‌خواست یک بار دیگر فقط او را ببیند. هرچه بود این برگشت زمینه اش را فراهم آورد و دیگر محمد جواد آن آدم سابق نبود، بود! 🍃چهره‌اش، رفتارش، گفتارش همه و همه تو را یاد می‌انداخت و این شهید بودن شد آنچه که باید! ته راه اینجا بود، پایان خط با توفیقی که نصیب هرکس نمی‌شود. و امروز ششمین سالی‌ست که از می‌گذرد. ♡سالگرد پروازت مبارک♡ پ.ن: گفته خود شهید به همسرش. ✍️نویسنده : 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ١ فروردین ١٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ٢۵ آبان ١٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ٢۴ آبان ١۴٠٠ 🕊محل شهادت : سوریه، حلب 🥀مزار شهید : شاهین شهر، گلزار شهدای محله حاجی آباد
🍃خانه، بوی می‌دهد، مدتی است بوی دود و هیزمِ سوخته مهمانِ خانه شده و صاحبِ خانه برای سفری که در پیش دارد آماده می‌شود. 🍃سینه کوچک هنوز داغدار بغض کوچه و سیلی است. آشفته است از وصیت مادر و پیراهن کهنه و ظرف آبی که هر شب باید کنار لب تشنه بگذارد... 🍃حسین برای شفای مادر دعا می‌کند. زهرا با صورت نیلی از رو می‌گیرد و بعد از مدتی، با دیدن تابوت لبخند می‌زند. چند وقتی است در قنوت نمازهایش: «» را زمزمه می‌کند. 🍃طعنه‌های مردم دلش را آزرده. این جماعت تا دیروز از گریه زهرا در فراق پدر، پیش علی شکایت می‌کردند و امروز می‌خواستند، علی را برای ببرند. 🍃اما زهرا پای علی ایستاد. پای و امام زمانش. به قیمت سوختن بین در و دیوار، فداشدن محسنش، به قیمت سوختن بازویش از غلاف شمشیر و نیلی شدن . 🍃دلش از نامردی مردم مدینه گرفته است. چه کسی می‌داند بر چه گذشته است که تمنا می‌کند: «يا علي غَسِّلْني فِي اللَيلِ و كِفِْني فِي الليلِ و دَفِّني فِي الليلِ ولا تَُعْلِن اَحَداً». 🍃در این میان امان از دل علی که به مصلحت صبری که برایش مقدر شده بود پیشه می‌کند. با دیدن درِ سوخته، غیرتش بغض می‌کند و با دیدن مسمار دلش می‌شکند. با دست‌هایی که را فتح کرد، برای همسرقدکمانش تابوت می‌سازد و زهرایش را شبانه غسل می‌دهد و کفن می‌کند و به می‌سپارد😭 🍃امان از دل که جز چاه کسی امانت‌دار رازها و دردهایش نبود. درد بازوی ورم کرده زهرا، درد یتیمی فرزندانش وقتی آستین به دهان برای مادر می‌گریستند، درد تنهایی و درد که بی‌جواب ماند😓 پرستوی زخمی علی پر زده تا آسمون🖤 ✍نویسنده : 🥀به مناسبت 📅تاریخ انتشار : ۱۵ دی ۱۴۰۰