🍃به بیکرانه ی با ارزش ترین مخلوقات خدا ک نگاه میکنی، مانند صدفی که از اعماق دریا ب صیاد چشمک میزند، در روزگاران گذشته نشسته اند و انتظارمان را میکشند! تا کاری را که به ما سپردند ب ثمر برسانیم. اما هر بار ک قلم برمیدارم و حکایت میکنم، شرمنده تر از قبل، قلم میرقصانم... داستان امروزمان داستان عاشقی دلخسته است...
🍃کتاب فروشی ساده ک ب ظاهر سرش در لاک خودش است اما انبار مهمات انقلاب بود! منبع اعلامیه های خط امامِ محله خودشان. خودجوش و انقلابی، با تقوی و پای کار بعد از انقلاب هم مثل قبلش شانه خالی نمیکند و پررنگ تر میشود، وارد سپاه میشود و در حوزه های فرهنگی خودی نشان میدهد. نمیگذارد نماز جماعتشان حتی الامکان ترک بشود. با شروع جنگ تحمیلی، قصر شیرین و میمک و ایلام و کرمانشاه سینه هاشان پر شد از یاد و خاطرات این بزرگ مرد...
🍃همیشه معتقد بود که جنگ و دفاع از میهن حرف اول را میزنند. همسفر او در این مسیر زنی بود که خود بار و بندیل سفر برای مسعود میبست. زندگی ساده، پاک و بی آلایش تمام دارایی اش از دنیا بود ک برای گذشتن از آنها آماده بود. سر انجام در تیر ماه سال 61 در عملیات رمضان، این مجاهد خستگی نا پذیر جام شهادت نوشید و دعوت حق را لبیک گفت. ما ماندیم و سنگینی بارِ چشم و دلی که خون شد تا ما باشیم
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_مسعود_پرویز
📅تاریخ تولد : ۱٣٣۱
📅تاریخ شهادت : ٢٧ تیر ۱٣۶۱
📅تاریخ انتشار : ٢٧ تیر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : فکه
🥀مزار شهید : گلزار شهدای قزوین
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی