آرمان
. #داستان_کوتاه «مستند از یک خواب» بخش چهارم احمدی نگاهی به ساعت انداخت. دفتر و قلم در دست، ر
.
#داستان_کوتاه
«مستند از یک خواب» بخش پنجم
+ احمدی برادرزنت که راننده ماشین سنگین است کجاست؟ خبر داری ازش؟
- نه ناصر جان، فقط می دانم چند روز پیش راهی جاده شده، چطور چکارش داری؟
+ احمدی جان خدا صبرتان دهد به همسرت فعلا چیزی نگو ولی شنیده ام حوالیِ اردبیل گرفتار برف سنگین شده، از ماشین که پایین آمده چند گرگ گرسنه حمله ور شده اند و برادر زن بیچاره ات را دریده اند. ، جنازه اش را هم پیدا نکردند حتی...و تلفن آرام آرام از دست احمدی افتاد.
احمدی لحظه ای به همسر و فرزندانش فکر کرد که چگونه دو غمِ بزرگ را تحمل خواهند کرد.
پایان
.
.
اگه داستان کوتاه رو خوندید بیزحمت بهم بگید که چه پیامی ازش گرفتید؟
نظر بدید رفقا 😉
https://daigo.ir/secret/3382062097
.
آرمان
یک تاس ساسانی، قرن ۳ تا ۷ میلادی. موزه متروپولیتن نیویورک @arman_enghelab
.
کم کم باستان شناسا اثرات کافه گیم ساسانی رو هم پیدا میکنن.
✍🏻 آرمان
.
.
چخوف داستان هاش جوریه که هم
میخای بهشون بخندی و هم گریه کنی
یه طنز تلخ که خودت باید تصمیم
بگیری با شخصیت اول داستان چجوری باید همذات پنداری کنی.
این سبک تو داستان کوتاه های چخوف معروف شد به «طنز چخوفی»
.
.
داستان کوتاه «مستند از یک خواب» رو نزدیک به سبک طنز چخوفی نوشتم.
شخصیت داستان (احمدی) صرفا بخاطر یه خواب که اصن حجیت نداره ترسیده و وقتی خبر دریده شدن برادرزنش که چندین بار خوابِ گرگ دیده رو میشنوه دیگه مطمئن میشه که می میره.
.