eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.5هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.8هزار ویدیو
152 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟 🥀اعضای فهیم کانال عطرظهورمولا؛ 🌹خوش آمدید🌹 ⚘جهت احترام به وقت شریف شما بزرگواران،همه مطالب دنباله دار این کانال، از طریق زیر قابل دستیابی می باشند.⚘ 🦋برای دسترسی به لینکِ پستهای کانال ، عبارت فهرست اصلی را که روبروی هر هشتگ قرار گرفته دنبال کنید👇 سپاس از حضور و همراهی شما بزرگواران🦋 ✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃 🔘 / 👈فهرست اصلی👉 🔸 🔘 🔸 👈 فهرست اصلی 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 خاطرات حاج قاسم 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 علیه السلام 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 دراندیشه امام خامنه ای 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 زندگی امام زمان‌عج 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 ائمه اطهار 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 نزدیک‌تر از من به من 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 فاطمیه 🔘 🔸 🔘 🔸 درباره‌منجی‌‌موعود 🔘 (رمضان۱۴۰۱ 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 🔘 🔸 فرازهایی‌ازوصیت‌نامه 🔘 🔸 🔘 🔸
🏝 🏝 دختری با پدرش می‌خواستند از یک پل چوبی رد شوند. پدر رو به دخترش گفت: دخترم دست من را بگیر تا از پل رد شویم.  دختر رو به پدر کرد و گفت: من دست تو را نمی‌گیرم تو دست مرا بگیر.  پدر گفت: چرا؟ چه فرقی می‌کند؟ مهم این است که دستم را بگیری و با هم رد شویم.  دخترک گفت: فرقش این است که اگر من دست تو را بگیرم ممکن است هر لحظه دست تو را رها کنم، اما تو اگر دست مرا بگیری هرگز آن را رها نخواهی کرد! این دقیقا مانند داستان رابطه ما با خداوند است؛ هر گاه ما دست او را بگیریم ممکن است با هر غفلت و ناآگاهی دستش را رها کنیم، اما اگر از او بخواهیم دستمان را بگیرد، هرگز دستمان را رها نخواهد کرد! ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 مردی شبی را در خانه‌ای روستایی می‌گذراند... پنجره‌های اتاق باز نمی‌شد. نیمه شب احساس خفگی کرد و در تاریکی به سوی پنجره رفت اما نمی توانست آن را باز کند. با مشت به شیشه پنجره کوبید، هجوم هوای تازه را احساس کرد و سراسر شب را راحت خوابید. صبح روز بعد فهمید که شیشه کمد کتابخانه را شکسته است و همه شب، پنجره بسته بوده است...! " او تنها با فکر اکسیژن، اکسیژن لازم را به خود رسانده بود...!! " ✍افکار از جنس انرژی‌اند و انرژی، کار انجام می‌دهد... ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 دو برادر بودند كه يكي از آنها معتاد و ديگري مردي متشخص و موفقی بود. براي همه معما بود كه چرا اين دو برادر كه هر دو در يك خانواده و با يك شرایط بزرگ شده اند، سرنوشتي متفاوت داشته اند؟ از برادرِ معتاد، علت را پرسيدند. پاسخ داد: علت اصلي شكست من، پدرم بوده است! او هم يك معتاد بود. خانواده اش را كتك مي زد و زندگي بدي داشت. چه توقعي از من داريد؟ من هم مانند او شده ام. از برادر موفق دليل موفقيتش را پرسيدند. در كمال ناباوري او گفت: علت موفقيت من پدرم است! من رفتار زشت و ناپسند پدرم با خانواده و زندگي اش را مي ديدم و سعي كردم كه از آن رفتارها درس بگيرم و كارهاي شايسته اي جايگزين آن ها كنم. ⏪ طرز نگاه هر کس به زندگی، دنیای او را می سازد. ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 رﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺸﺘﺰﺍﺭﯼ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﻩ بوﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﮔﻨﺪﻡ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﮑﺒﺮ ﺳﺮﺑﺮﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﺗﻮﺍﺿﻊ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮﺁﻭﺭﺩﻩ بوﺩﻧﺪ ﻧﻈﺮﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺳﻮﯼ ﺧﻮﺩ ﺟﻠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥﻫﺎ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺗﻌﺠﺐ ﻧﻤﻮﺩﻡ؛ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﺮاﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ ﻭ ﺧﻮﺷﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺮﺑﻪ ﺯﯾﺮ ﺭﺍ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﻪ‌ﻫﺎﯼ ﮔﻨﺪﻡ ﯾﺎﻓﺘﻢ ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﺭﮐﺸﺘﺰﺍﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﯿﺰ ﭼﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﻧﺪ ﺳﺮﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﻻ ﺭﻓﺘﻪ‌ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ ﺩﺭﺣﻘﯿﻘﺖ خالیند! و کسانی که پر از خرد و دانش هستند اما متواضعانه سر به زیر دارند! ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند.  خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دور هم جمع شوند و بدین ترتیب خود را حفظ کنند...  ولی خارهایشان یکدیگر را زخمی می کرد با اینکه وقتی نزدیکتر بودند، گرمتر می شدند ولی تصمیم گرفتند از کنار هم دور شوند ولی با این وضع از سرما یخ زده می مردند از اینرو مجبور بودند برگزینند: یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا نسلشان از روی زمین محو گردد...  دریافتند که باز گردند و گردهم آیند.   آموختند که با زخم های کوچکی که از همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند  و زندگی کنند چون گرمای وجود آنها مهمتراست و این چنین توانستند زنده بمانند.  🔸 بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم آورد بلکه آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنار آید و محاسن آنان را تحسین نماید... ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 مردی از خانه‌اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت، خواست تا خانه‌اش را بفروشد. دوستش یک آگهی نوشت و آن‌را برایش خواند: خانه‌ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق‌های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم می‌خواستم جایی داشته باشم مثل این خانه‌ای که تو تعریفش را کردی. 🔹 خیلی وقت‌ها نعمت‌هایی که در اختیار داریم را نمی‌بینیم چون به بودنشان عادت کرده‌ایم ...قدر داشته‌هایمان را بدانیم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 شاگردی از استادش پرسید: چه کنم که خواب امام زمان (عجل الله فرجه) را ببینم؟ استاد گفت: شب یک غذای شور بخور، آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و صبح خدمت استاد رسید و گفت: دیشب دائم خواب آب می‌دیدم...خواب می دیدم بر لب چاهی آب می‌نوشم، کنار نهر آبی در حال نوشیدن هستم،در ساحل رودخانه ای مشغول نوشیدن آب و... استاد گفت: تشنه ی آب بودی خواب آب دیدی. تشنه ی امام زمان (عجل الله فرجه) بشو تا خواب امام زمان (علیه السلام) را ببینی! ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝  یک سخنران در مجلسی یک اسکناسی را از جیبش بیرون آورد و پرسید: چه کسی مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ دست همه ی حاضران بالا رفت. سخنران گفت: بسیار خوب، من این اسکناس را به یکی از شما خواهم داد ولی قبل از آن می خواهم کاری بکنم... سپس در برابر نگاه های متعجب، اسکناس را مچاله کرد و پرسید: چه کسی هنوز مایل است این اسکناس را داشته باشد؟ و باز هم دست های حاضران بالا رفت. این بار مرد، اسکناس مچاله شده را به زمین انداخت و چند بار آن را لگد مال کرد و با کفش خود آن را روی زمین کشید. بعد اسکناس را برداشت و پرسید: خوب، حالا چه کسی حاضر است صاحب این اسکناس شود؟ و باز دست همه بالا رفت. سخنران گفت: دوستان، با این بلاهایی که من سر اسکناس در آوردم، از ارزش اسکناس چیزی کم نشد و همه ی شما خواهان آن هستید.   و ادامه داد: در زندگی واقعی هم همین طور است، ما در بسیاری موارد با تصمیمــاتی که می گیریم یا با مشکلاتی که روبرو می شویم، خم می شویم، مچالــه می شویم، خاک آلود می شویم و احساس می کنیم که دیگر پشیزی ارزش نداریم، ولی این گونه نیست و صرف نظر از این که چه بلایی سرمان آمده است هرگز ارزش خود را از دست نمی دهیم و هنوز هم برای افرادی که دوستمان دارند، آدم با ارزشی هستیم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 نابینا گفت:مگر شرط نڪردیم از گیلاس های این سبد یڪی یڪی بخوریم؟ بینا پاسخ داد: آری نابینا پرسید:پس تو با چه عذری سه تا سه تا می خوری؟ بینا جواب داد: تو حقیقتاً نابینایی؟ نابینا گفت: من کور مادرزادم! بینا تعجب کرد و پرسید:چگونه دریافتی من سه تا سه تا میخورم؟ نابینا گفت: چون من که دو تا دوتا می خورم تو هیچ اعتراضی نکردی! 🔹تنها ڪسانی در مقابل فساد و بی قانونی می ایستند، ڪه خود فاسد نباشند. ↙️↙️↙️ @atr_ir
🏝🏝 قطره عسلی بر زمین افتاد، مورچه‌ی کوچکی آمد و از آن چشید و خواست که برود اما مزه‌ی عسل برایش اعجاب انگیز بود، پس برگشت و جرعه‌ای دیگر نوشید. باز عزم رفتن کرد، اما احساس کرد که خوردن از لبه ی عسل کفایت نمی‌کند و مزه‌ی واقعی را نمی‌دهد، پس بر آن شد تا خود را در عسل بیاندازد تا هرچه بیشتر و بیشتر لذت ببرد... مورچه در عسل غوطه‌ور شد و لذت می‌برد، اما افسوس که نتوانست هیچ وقت از آن خارج شود، پاهایش به عسل چسبیده بود و توانایی حرکت نداشت... در این حال ماند تا آنکه نهایتأ غرق در عسل جان سپرد. 🔹لذت و خوشی چیزی نیست جز قطره‌ی عسلی بزرگ؛ پس باید بدانیم آنکه به نوشیدن مقدار کمی از آن اکتفا کرد نجات می‌یابد، و آن‌که در شیرینی آن غرق شد، هلاک می‌شود. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
🏝🏝 شخصی تنها کفشی را که داشت برای تعمیر نزد پینه دوز برد... از آنجا که پینه دوز در صدد تعطیل کردن دکانش بود، به او گفت: فردا برای تحویل کفش‌هایت بیا... با ناراحتی گفت: اما من کفش دیگری ندارم که تا فردا بپوشم.! پینه دوز شانه بالا انداخت و گفت: به من ربطی ندارد، اما می توانم یک جفت کفش مستعمل تا فردا به تو قرض بدهم. فریاد کشید: چی؟! تو از من می خواهی کفشی را بپوشم که قبلا پای کس دیگری بوده؟! پینه دوز با خونسردی جواب داد: حمل افکار و باورهای دیگران تو را ناراحت نمی‌کند، ولی پوشیدن یک جفت کفش دیگری تو را می‌آزارد؟!! "داشتن ذهن پاک، نعمتی است بس بزرگ..." ↙️↙️↙️ @atr_ir