eitaa logo
عطرِظهورِمولا
6.6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
6.8هزار ویدیو
150 فایل
⚘به جامع‌ترین کانالِ ایتا خوش‌آمدید⚘ به کانال استیکر ما هم بپیوندید ↙️ https://eitaa.com/joinchat/2421358727C395e519fab گروه عطرظهورمولا↙️↙️ https://eitaa.com/joinchat/257818659Cab8649861b پیشنهادها و انتقادها @saheb12zaman
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
اسب سواری مردی را سرراه خود دید که پاهایش آسیب دیده بود و از او کمک می‌خواست مردِ سوار دلش به حال او سوخت از اسب پیاده شد و او را از جا بلند کرد و روی اسب گذاشت تا او را به مقصد برساند مردِ مصدوم وقتی بر اسب سوار شد دهنه‌ی اسب را کشید و گفت: اسب را بردم و با اسب گریخت. اما پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد تو تنها اسب را نبردی *جوانمردی* را هم بردی. اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می‌گویم مرد اسب را نگه داشت مردِ سوار گفت: هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی؛ زیرا می‌ترسم دیگر هیچ سواری به پیاده‌ای رحم نکند. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
روزی مرد خسیسی که تمام عمرش را صرف مال اندوزی کرده بود و پول و دارایی زیادی جمع کرده بود قبل از مرگ به زنش گفت: من می خواهم تمامی اموالم را به آن دنیا ببرم. او از زنش قول گرفت که تمامی پول هایش را به همراهش در تابوت دفن کند. زن نیز قول داد که چنین کند. چند روز بعد مرد خسیس دار فانی را وداع کرد. وقتی ماموران کفن و دفن مراسم مخصوص را بجا آوردند و می خواستند تابوت مرد را ببندند و آن را در قبر بگذارند، ناگهان همسرش گفت: صبر کنید. من باید به وصیت شوهر مرحومم عمل کنم. بگذارید من این صندوق را هم در تابوتش بگذارم. دوستان آن مرحوم که از کار همسرش متعجب شده بودند به او گفتند: آیا واقعا حماقت کردی و به وصیت آن مرحوم عمل کردی؟ زن گفت: من نمی توانستم بر خلاف قولم عمل کنم. همسرم از من خواسته بود که تمامی دارایی اش را در تابوتش بگذارم و من نیز چنین کردم. البته من تمامی دارایی هایش را جمع کردم و وجه آن را در حساب بانکی خودم ذخیره کردم. در مقابل چکی به همان مبلغ در وجه شوهرم نوشتم و آن را در تابوتش گذاشتم، تا اگر توانست آن را وصول کرده و تمامی مبلغ آن را خرج کند!!! ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
⬅️ شنبه‌تاچهارشنبه پیـرمــردِ مـــؤمنـی همراه جمعی، درمسجــد نــشسته بـود. زنی صورت خود گرفته بود و برای درخواست ڪمڪ داخل خانه‌ی خـدا شد. پــیرمــــــردِ مــــؤمـن٬ دســــت در جیب ڪرد و اسڪناس ارزشمندی به زن داد. دیگران هم دست او را خالی رد نڪردند و سڪه‌ای دادند. جــــوانـی از او پـرسیــد: پــــول شیــرین است چگونه از این همه پول گذشتی؟ سڪه ای می دادی ڪافی بود!! پیرمرد تبسمی ڪرد و گفت:پسرم صدقه٬ هفتاد نوع بلا را دفع می‌ڪند. از پـــول شیـــرین‌تـــر، جــــــــان و سلامتی من است ڪه اگر این‌جا٬ از پولِ شیرین نگذرم، باید در ساختمانِ پزشڪان بروم و آن‌جا از پولِ شیرین بگذرم و شربت تلخ هم روی آن بنوشم تا خدا سلامتیِ شیرینِ من را برگرداند! بدان ڪه از پول شیرین‌تر، سلامتی٬ آبرو٬ فرزند صالح و آرامش است. 🏝 وأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ ۛ وَأَحْسِنُوا ۛ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُحْسِنِينَ🏝 ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
⬅️ شنبه‌تاچهارشنبه روزی حضـرت امیرالمؤمنین علی علیه السلام نزد اصحاب خود فرمودند: من دلم خیلی بحال ابوذر غفاری می سوزد خدا رحمتش کند.  اصحاب پرسیدند چطور ؟ مولا فرمودند: آن شبی که به دستور خلیفه ماموران جهت بیعت گرفتن از ابوذر برای خلیفه به خانه ی او رفتند چهار کیسه ی اشرفی به ابوذر دادند تا با خلیفه بیعت کند. ابوذر خشمگین شد و به مامورین گفت: شما دو توهین به من کردید; اول آنکه فکر کردید من علی فروشم و آمدید من را بخرید ،  دوم بی انصاف ها آیا ارزش علی چهار کیسه اشرفی است؟ شما با این چهار کیسه اشرفی می خواهید من “علی” فروش شوم؟ تمام ثروت های دنیا را که جمع کنی با یک تار موی “علی” عوض نمی کنم. آنها را بیرون کرد و درب را محکم بست. مولا گریه می کردند و می فرمودند: به خدایی که جان “علی” در دست اوست قسم آن شبی که ابوذر درب خانه را به روی سربازان خلیفه محکم بست؛ سه شبانه روز بود که او و خانواده اش هیچ نخورده بودند. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
حضرت موسی (ع) فقيری را ديد كه ازشدت تهيدستی، برهنه روی ريگ‌بيابان خوابيده. چون نزديك آمد او عـرض كرد : ای موسی ! دعا كن تا خداوند معاش اندكی به من بدهد كه از بی تابی، جانم به لب رسيده است. حضـرت بـرای او دعا كـرد و از آنجا برای مناجات به كوه طور رفت . چند روز بعد ، حضرت موسی عليه السلام از همان مسير باز می‌گشت ديد همان فقير را دستگير كردند و جمعيتی هم اجتماع نموده انـد، پرسيد: چه حادثه ای رخ داده است؟ گفتند: تا به‌ حال پولی نداشت، تازگی مالی بـدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويی نمـوده و شخصی را كشتـه. اكنون اورا دستگير كرده‌اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند خداوند در قرآن می فرمايد: اگر خدا رزق را برای بنـدگانش وسعت بخشد، در زمـين طغيان و ستـم می‌كنند. ولو بسط الله الرزق لعباده فی‌الارض. آیه ۲۷ سوره مبارکه شوری. پس حضرت موسی عليـه‌ السلام به حكمت الهی اقرار واز خواهش خود استغفار نمود. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
مردی یک جواهر زیبا و با ارزش پیدا کرد و می‌خواست آن را به حاکم شهر خود هدیه کند چون فکر می‌کرد مورد عنایت و توجه ویژه حاکم قرار خواهد گرفت. نزد حاکم رفت و با ولع و‌ خوشحالی شروع به تعریف از جواهر کرد و آن را تقدیم حاکم کرد؛ اما حاکم از پذیرفتن آن خودداری کرد! مرد خیلی تعجب کرد! . حاکم گفت: ای مرد، من ارزش جواهر را تکذیب نمی‌کنم، اما روزی من از دنیا می‌روم بدون آنکه بتوانم این جواهر را با خود ببرم؛ غلبه بر حرص و طمع، برای من بسیار ارزشمندتر از این جواهر است؛ به عقیده تو این جواهر پر ارزش است؛ اگر آن را به من هدیه کنی، هر دوی ما آن چیزی را از دست خواهیم داد که برایمان ارزش دارد. بنابراین نمی‌توانم این جواهر را از شما بپذیرم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
پیرمردی هر روز در محله پسرکی رو با پای برهنه می دید که با توپ پلاستیکی بازی می کرد! روزی رفت و یک کفش کتانی خرید و به پسرک گفت: بیا این کفش ها را بپوش. پسرک کفش ها را پوشید و خوشحال رو به پیرمرد کرد و گفت: ببخشید، شما خدایید؟ پیرمرد لبش را گزید و گفت: نه پسرجان! پسرک گفت: پس حتماً دوست خدایی. چون من دیشب فقط به خدا گفتم کفش ندارم.. 👈دوست خدا بودن، سخت نيست... ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺎ ماشینش ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺫﺍﻥ ﻇﻬﺮ ﺗﻮﯼ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﺎﺩﻩ‌ﻫﺎﯼ بیرون ﺷﻬﺮ، ﺭﻭﯼ ﺗﭙﻪ‌ﺍﯼ ﻣﺸﺎﻫﺪﻩ ﮐﺮﺩ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻥ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭﺵ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﭼﺮﺍ. ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﺻﺤﻨﻪ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺳﺎﻧﺪ. ﺍﺯ ﺍﻭ پرسید ﭼﻪ چیز ﻣﻮﺟﺐ ﺷﺪﻩ ﺗﺎ ﻧﻤﺎﺯﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﺩﺍ ﮐﻨﯽ؟ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﻭﻗﺘﯽ ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪﺍﻧﻢ ﻧﯽ می‌زنم ﺁﻧﻬﺎ ﮔﺮﺩ ﻣﻦ ﺟﻤﻊ می‌شوند. ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺘﯽ ﺧﺪﺍ ﻣﻦ را صدا می‌زند ﺍﮔﺮ ﺑﻪ ﺳﻤﺘﺶ ﻧﺮﻭم ﺍﺯ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﻢ ﮐﻤﺘﺮم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
مرد ‌ثروتمندی بود که ﻏﻠﺎﻡ ﺑﺪی ﺩﺍﺷﺖ. ﻣﯽ‌گفت :ﺍﻳﻦ ﻏﻠﺎﻡ ﺭﺍ ﺩﻭست ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﺑﻪ ﺣﺮﻑ ﻣﻦ ﮔﻮﺵ نمی‌ﺩﻫﺪ و مرا اذیت می‌کند... ﻳک ﺭﻭﺯ ﺑﺮﺍﻳﺶ ﺧﺒﺮ ﺁﻭﺭﺩﻧﺪ ﭼﺮﺍ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍی ﻋﺪﻩ‌ﺍی ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻏﻠﺎﻡ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻣﻰ‌ﺯﻧﻨﺪ. ﺑﺎ ﻋﺠﻠﻪ ﺁﻣﺪ و ﺍﺯ ﻏﻠﺎﻡ ﺑﺪﺵ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩ، ﮔﻔﺘﻨﺪ:ﺗﻮ ﻛﻪ ﻣﻰ‌ﮔﻔﺘـــی ﺑَﺪ ﺍﺳﺖ، ﭼﺮﺍ ﺭفتی و ﺍﺯ ﺍﻭ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩی؟ ﮔﻔﺖ:ﺑﺎ ﻫﻤﻪ ﺑﺪی‌ﺍﺵ ﻣﻨﺴﻮﺏ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ... مال من است... غلام من است هر چند به حرفم گوش نمی‌دهد آﺑﺮﻭی ﺍﻭ ﺁﺑﺮﻭی ﻣﻦ ﺍﺳﺖ... 🏝یاﺻﺎﺣﺐ‌ﺍﻟﺰﻣﺎﻥ(عج)مولاجان! ﻫﻤﻪ ﻣﺎ ﺁﻟﻮﺩﻩ‌ﺍﻳﻢ ﻭﻟﯽ ﻣﻨﺴﻮﺏ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﻳﻴﻢ، ﺭﻋﻴﺖ ﺷﻤﺎﻳﻴﻢ. دعایمان کنید که با اعمالمان زینت بخش شما باشیم. ↙️↙️↙️ @atr_ir
⚫️ گذر پیامبران از قتلگاه امام حسین علیه‌السلام... ⭕️ حضرت نوح هم از او یاری جست... 🌕 روایت شده: وقتی حضرت نوح علیه‌السّلام بر کشتی سوار شد، تمام دنیا را گردش کرد و وقتی عبورش به کربلا افتاد، زمین، کشتی او را گرفت. حضرت نوح از غرق شدن ترسید، لذا دعا کرد و گفت: پروردگارا! من تمام زمین را گردیدم ولی دچار چنین رنجی که در این سرزمین گردیدم نشدم. جبرئیل علیه‌السلام نازل شد و گفت: ای نوح! حسین علیه‌السلام که سبط آخرین انبیاء و پسر آخرین اوصیا است در این مکان شهید خواهد شد. نوح گفت: قاتل او کیست؟ فرمود: همان کسی است که اهل آسمان‌ها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت نوح چهار مرتبه قاتل امام حسین را لعنت کرد، آن گاه کشتی حرکت نمود تا بر سر جودی استقرار یافت. 📗بحارالأنوار ج ۴۴، ص ۲۴۲ ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
مردی در کنار جاده، دکه‌ای درست کرد و در آن ساندویچ می‌فروخت. چون گوشش سنگین بود، رادیو نداشت، چشمش هم ضعیف بود، بنابراین روزنامه هم نمی‌خواند. او تابلویی بالای سر خود گذاشته بود و محاسن ساندویچ‌های خود را شرح داده بود. خودش هم کنار دکه‌اش می‌ایستاد و مردم را به خریدن ساندویچ تشویق می کرد و مردم هم می خریدند. کارش بالا گرفت لذا او ابزار کارش را زیادتر کرد. وقتی پسرش از مدرسه نزد او آمد ... به کمک او پرداخت. سپس کم کم وضع عوض شد. پسرش گفت: پدر جان، مگر به اخبار رادیو گوش نداده‌ای؟ اگر وضع پولی کشور به همین منوال ادامه پیدا کند کار همه خراب خواهد شد و شاید یک کسادی عمومی به وجود بیاد. باید خودت را برای این کسادی آماده کنی. پدر با خود فکر کرد هر چه باشد پسرش به مدرسه رفته به اخبار رادیو گوش می‌دهد و روزنامه هم می‌خواند پس حتماً آنچه می‌گوید صحیح است. بنابراین کمتر از گذشته نان و گوشت سفارش داده و تابلوی خود را هم پایین آورد و دیگر در کنار دکه خود نمی ایستاد و مردم را به خرید ساندویچ دعوت نمی‌کرد. فروش او ناگهان شدیداً کاهش یافت. او سپس رو به فرزند خود کرد و گفت: پسرجان حق با توست. کسادی عمومی شروع شده است. آنتونی رابینز یک حرف بسیار خوب در این باره زده که جالبه بدونید: اندیشه های خود را شکل ببخشید در غیر این‌صورت دیگران اندیشه‌های شما را شکل می‌دهند. خواسته‌های خود را عملی سازید وگرنه دیگران برای شما برنامه‌ریزی می کنند. ↙️↙️↙️ @atr_ir
هدایت شده از عطرِظهورِمولا
❇️ﻣﺎﺩﺭﯼ ﺳﻪ ﻗﺎﺑﻠﻤﻪ ﻫﻢ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺭﻭﯼ ﺷﻌﻠﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺩﺭ آﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﻣﺴﺎﻭﯼ ﺁﺏ ﺭﯾﺨﺖ؛ 1⃣ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺍﻭﻝ ﯾﮏ ﻫﻮﯾﺞ 2⃣ﺩﺭ ﻇﺮﻑ ﺩﻭﻡ ﯾﮏ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ 3⃣ﻭ ﺩﺭ ﺳﻮﻣﯽ ﭼﻨﺪ ﺩﺍﻧﻪ ﻗﻬﻮﻩ ﺭﯾﺨﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻣﺎﻥ ﯾﮑﺴﺎﻥ ﺳﻪ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﺣﺮﺍﺭﺕ ﺩﺍﺩ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﺍﺯ ﺍﯾﻦ آﺯﻣﺎﯾﺶ ﭼﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﮕﯿﺮﯾﺪ؟ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺟﻮﺍﺏ ﻗﺎﻧﻊ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺘﻨﺪ. ﻣﺎﺩﺭ ﺗﻮﺿﯿﺢ ﺩﺍﺩ : ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭ ﺧﺮﻭﺵ ﻭ ﭼﺎﻟﺶﻫﺎ ﻭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ؛ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﮑﺴﺎﻥﻧﯿﺴﺘﻨﺪ؛ 🚼ﺑﻌﻀﯽﻣﺜﻞ ﻫﻮﯾﺠﻨﺪ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﻧﺸﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺳﺨﺖﻭ ﻣﺤﮑﻤﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺩﺭ ﺟﻮﺵ ﻭﺧﺮﻭﺵ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﻧﺪ ﺷﻞ ﻣﯽﺷﻮﻧﺪ ﻭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﯽﺑﺎﺯﻧﺪ. ♿️ﺑﻌﻀﯽ ﺁﺩﻣﺎ ﻣﺜﻞ ﺗﺨﻢ ﻣﺮﻍ اند ، ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻝ ﻋﺎﺩﯼ ﻭ ﺭﻭﺗﯿﻦ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﻞﻫﺴﺘﻨﺪ. ﺍﻣﺎ : ﺩﺭ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﻣﺸﮑﻼﺕ ﺳﺨﺖ ﻭﻏﯿﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺍﻧﻌﻄﺎﻑ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ . 🚹ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﺩﯾﮕﺮ، ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﻗﻬﻮﻩ ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﻫﺎ ﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺑﺎﺯﻧﺪ ، ﺑﻠﮑﻪ ﺑﻪ ﻣﺤﯿﻂ ﺍﻧﺮﮊﻯ ﺩﺍﺩﻩ ؛ ﻣﻌﻄﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﻧﮓ ﻭ ﻃﻌﻢ ﻣﯽﺩﻫﻨﺪ، ﺍﯾﻦ‌ﻫﺎ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮐﻪ ﺯﻧﺪﻩ ﻣﯽ‌ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺳﺎﺯ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﻧﺴﯿﻢ ﺭﻭﺡ ﺑﺨﺶ ﺣﯿﺎﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻣﯽ‌ﺑﺨﺸﻨﺪ. ⚘الهی همیشه تو زندگی‌تون موفق، پیروز و تاثیرگذار باشید ↙️↙️↙️ @atr_ir