eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
16 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
3.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روایت سیدابراهیم (شهید مصطفی صدرزاده) از نماز جماعت شهید بادپا از نماز خوندن خودم خجالت کشیدم... شادی ارواح مطهر شهدا صلوات⚘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا وَارِثَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ وَ مُسْتَوْدَعَ حِكَمِ الْوَصِيِّينَ...🤚 🌱سلام بر تو ای مولایی که سینه مبارکت گنجینه علم اولین و آخرین است. سلام بر تو و بر روزی که به تمام جهانیان جرعه های حکمت را خواهی نوشاند. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص97. 🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت؛ 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🤚❤️ سپیده، نور توست آسمان جلوه ی صبرت و باران زلال کرامتت و بهار ، نسیمی از کویت ... و من هر صبح که سلامت می کنم عطر تمامی خوبی ها، تمامی روشنی ها و تمامی امیدها در وجودم می پیچد... 🌸 ارواحنا فداه 💚☘
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ختم صلوات امروز به نیت؛ 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
🍃🌹به روایت مادر مادر شهید؛ روزي به مسعود گفتم:" مادر، مي خواهي برايت به خواستگاري دختر عمويت برويم." گفت:" نه مادر مادامي كه جبهه و جنگ است، فكر و ذهن ما بايد منطقه و جنگ باشد بعد از جنگ انشاء الله وقت هست." هر چه اصرار مي كرديم فايده اي نداشت و ايشان زير بار ازدواج نمي رفت. تا اينكه بالأخره يك بار از طرف سپاه به ديدار حضرت امام مشرف مي شوند و در آنجا امام (ره) مي فرمايد از برادران سپاه كسانيكه ازدواج نكرده اند، تشكيل خانواده بدهند. بعد از اين موضوع مسعود نزد من آمد و گفت:" مادر حالا اگر مي خواهي خانة عمو بروي و از دخترشان خواستگاري كني برو." به اتفاق پدرش به خواستگاري رفتيم و منتظر جواب از جانب خانوادة عمويش بوديم كه بعد از چند روز جواب رد دادند و گفتند: مسعود دائماً در جبهه بسر مي برد. به هر حال چند وقتي از اين موضوع گذشت تا اينكه روزي يكي از دوستان پدر مسعود به ايشان گفته بود:" بالأخره مسعود سر و سامان گرفت؟" وقتي با جواب منفي پدرش مواجه گشت، عكسي را از جيبش بيرون آورد و گفت:" اين عكس دخترم است، شما اين عكس را به مسعود نشان بدهيد، اگر مورد قبول واقع شد، افتخار بزرگي نصيب ما شده است." پدرش عكس را به مسعود نشان داد و او گفت:" هر طور خودتان صلاح مي دانيد، همان كار را بكنيد." شب خواستگاري فرا رسيد. بعد از صحبتهاي اوليه كه رد و بدل شد مسعود از پدر عروس خواست چند لحظه اي با عروس صحبت كند. پدر عروس با اشاره به اتاقي گفت: مي توانيد آنجا حرفهايتان را بزنيد. وقتي مسعود بلند شد كه به طرف اتاق برود، خطاب به من گفت:" مادر شما هم با من بيا." در داخل اتاق مسعود به عروس خانم گفت:" من به جبهه مي روم. در اين راه شايد روزي، ديگر برنگردم حال يا اسير شوم يا كشته شوم. و ديگر اينكه تا وقتي زنده هستم خود را موظف مي دانم به احوال پدر و مادرم رسيدگي كنم." عروس خانم با شنيدن اين حرفها گفت:" من افتخار مي كنم كه شوهرم در منطقه باشد بر عليه كفر بجنگد حتي اگر مي توانستم خودم هم اسلحه به دست مي گرفتم و در جبهه ها شركت مي كردم. در مورد مسئلة دوم هم از اينكه شما به فكر خانواده ات هستي خوشحالم و من هم تا مي توانم از هيچ كوششي براي به دست آوردن رضايت پدر و مادرتان دريغ نخواهم كرد." به هر حال دو طرف قبول كردند و مراسم ساده و مختصري گرفتيم. هنوز يك هفته از عقدش نگذشته بود كه عزم رفتن به جبهه رفتن كرد. گفتم: مادر حالا شما ازدواج كرده اي خيلي زود است به جبهه بروي." گفت:" مگر زن گرفته ام كه جبهه را طلاق بدهم." در آخر ساكش را بست و رفت. چند روز بعد هم خبر شهادت غرورآميزش را آوردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا