eitaa logo
🌷عکسنوشته شهدا 🌷
1.2هزار دنبال‌کننده
7.7هزار عکس
1.8هزار ویدیو
16 فایل
🌷 اینجا با شهدایی آشنا میشی که حتی اسمشونم نشنیدی کانال های دیگر ما سیاسی 🇮🇷 @AXNEVESHTESIYASI حجاب 🌸 @AXNEVESHTEHEJAB تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/302448687Cd7ee6e0c16
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید #عباسعلی فتاحی 🌹 شهیدی که حاضر شد سرش بریده شود اما عملیات فتح المبین لو نرود
شهید #عباسعلی فتاحی🌹
💠 راوی: آقای محمد احمدیان از بچه های تفحص 🌹🍃 بچه دولت آباد اصفهان بود، سال به زنده دنیا تسلط داشت، خانواده هم بود، زمان جنگ اومد و گفت : مامان میخوام برم جبهه. مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم. 🌹🍃 عباس اومد جبهه، خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته. اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم . فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند : آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه. بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند. 🌹🍃 یه روز گفت: چند نفر میخوام که برن روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن. پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود. پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی فتاحی بود. قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: به هیچ وجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره و تخریبچی ها رفتند. 🌹🍃یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته. اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد. زمزمه مطرح شد. گفتند ممکنه عباسعلی فتاحی توی شکنجه ها لو بده. پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما ، سرش بره زبونش باز نمیشه. برید عملیات کنید. عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. 🌹🍃 اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته. اونا هم زنده زنده 😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره. وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین. گفتن مادر بیخیال. نمیشه. مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط ….. یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟ گفتند: مادر! عراقی ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم. مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه 😔
امروز به نیت : 🌷شهید معروف به 🍃ولادت: ۱۳۰۳ 🍂شهادت: ۲۷\۱۰\۱۳۳۴ 🕊 نحوه شهادت: در بیدادگاه رژیم پهلوی محکوم و تیرباران شد و به خیل شهدا پیوست . 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌼 هر روز مهمان یک شهید👇 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
شهید #نواب صفوی 🌹 تقاضای شهید نواب قبل از اعدام ...
🌹🍃 ایشان بنیان‌گذار و رهبر تشکیلات بنیادگرای بود که بر طبق بسیاری از منابع به اقدامات تروریستی دست می‌زد و از پیشتازان مبارزات مسلحانه اسلامی بود .او در ترور ، ، و نقش داشت. 🌹🍃 تقاضای شهید نواب در پای جوخه اعدام⬇️ سحرگاه يكشنبه 27 ديماه سال 1334 اعضای فداييان اسلام را از لشگر يك پياده به محل لشگر دو زرهی بردند . در وسط سالن پادگان وسايل شخصی آنان بر زمين ريخته بود، نواب جلو رفت عمامه و عبايش را برداشت، و با لبخند به دوستانش گفت: «به جدم قسم با همين لباس شهيد ميشوم.» رهبر فداييان برای آخرين مرتبه يارانش را در آغوش گرفت. ثانيه تلخ خداحافظی برای او به شوق ديدار در بهشت سخت نبود . آنان صبور و استوار به سلولهای انفرادی خود رفتند . نزديك صبح جوخه اعدام در كنار ميدان بزرگ پادگان به خط ايستادند، نواب و يارانش از سلول بيرون آمدند . ناگهان سيد محمد واحدی فرياد زد: «الله اكبر،الله اكبر» به اشاره سرهنگ الله‌ياری، پاسبانی دست بر دهان سيد محمد گذاشت. زندانيان از روزنه در به بيرون نگاه ميكردند . سرهنگ پرسيد : «اگر خواسته ای داريد بگوييد؟» سيد تقاضای برای نمود . آب سرد بود، نواب خمشگين بر سر سرهنگ بختيار فرياد زد: «اگر آب گرم نباشد رنگ ما ميپرد و تو و امثال تو فكر ميكنند كه ترسيده ايم اما مهم نيست. خدا آگاه است كه لحظه به لحظه اشتياق ما به شهادت بيشتر می‌شود. رهبر فداييان يارانش را مورد خطاب قرار داد و گفت: «خليلم، محمدم، مظفرم زودتر آماده شويد و زودتر غسل شهادت كنيد امشب جده ام فاطمه زهرا(س) منتظر ماست.» پس از غسل شهادت به نماز ايستاد. افسران و درجه داران با ناباوری به آنان نگاه می كردند.
امروز به نیت : 🌷 فرمانده گردان حضرت علی اکبر(علیه السلام) از تیپ فاطمیون شهید 🍃ولادت: 68/1/14 🍂 شهادت: 93/12/13 🍁 محل شهادت : سوریه، ، بلندهای جولان 🕊 نحوه شهادت : اصابت ترکش خمپاره به ناحیه ، ، . مهدی در فاطمیه زهرایی شد. 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌼 هر روز مهمان یک شهید 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
شهید #مهدی صابری🌹
🌹🍃 از زبان پدر شهید ⬇️ یک تنه هر کاری انجام می‌داد به قول معروف همه فن حریف بود، از آشپزی در هیئت گرفته تا کارهای امدادی، فنی، مخابراتی و اقدامات تخصصی عملیاتی. همیشه سنگ تمام می‌گذاشت برایش فرقی نداشت کجا کار می‌کند با کدام تیم شریک است یا کاری که می‌کند چه چیزی است. هرجایی که بود بهترین بود. بعد از شهادت او، سنگینی جای خالی‌اش روی دوش خیلی‌ها حس شد. 🌹🍃 از زبان مادر شهید ⬇️ 🌷 مهدی من بود مخصوصا با آدم‌های ، ضعیف و ناتوان. همه‌جا اینطور بود فرق نمی‌کرد که کجا باشد. 🌷 چون کار هر مسلمانی به او می‌افتاد مشکلاتش را حل و فصل می‌کرد. همه می‌گفتند نگذارید برود ما می‌گفتیم مهدی که عاشق ائمه(علیه السلام) و اهل بیت(علیه السلام) است، نمی‌شود جلویش را گرفت. دوسال بود که می‌خواست برود می‌گفتم شما بروی خواهرهایت تنها می‌شوند. دو تا خواهر دارد. در هیئت‌ها به من می‌گفت مادر از ته دلت برایم سر نماز و در این مجالس دعا کن. نمی‌دانستم حاجتش چیست؟ من همیشه سر نمازهایم برای حاجتش دعا می‌کردم که الحمدلله عاقبت بخیر شد. نیتش این آخری‌ها فقط این بود که من راضی باشم و دلم اجازه بدهد که به سوریه برود. یک سری بین مرخصی‌هایش به مشهد رفتیم موقعی که به صحن آمدیم، دیدم دارد می‌خندد گفت «اجازه را از آقا (علیه السلام) گرفتم». گفتم مادر اگر شما بروی من تنها هستم و دیگر کسی نیست مرا به اینجا بیاورد با لبخند به من گفت « ». 🌷 و هم بود صدای رسایی هم داشت. صدایش خیلی قشنگ بود. می‌نشست می‌خواند و محاسنش را می‌گرفت می‌گفت این‌ها را می‌گیرم تا روز قیامت این صورت در آتش نسوزد به خودم می‌گفتم یک بچه در سن 24 سالگی چطوری از آتش آن دنیا می‌ترسد. دلم برای صدای گفتنش تنگ شد؛ 🌷 حقوق‌هایی که به او می‌دادند را به کسانی می‌بخشید که . مهدی هم کار می‌کرد هم درس می‌خواند حقوقش را مصرف نمی‌کرد. پول را برای خودش نگه نمی‌داشت. مشهد رفته بودیم در قطار؛ یکی از اهالی پاکستان بار سنگینی داشت. بار او را کمک می‌کرد به او گفتم مادر از کجا می‌دانی که او شیعه است که کمکش می‌کنی؟ گفت مسلمان که هست با من که یکی هست بگذار کمک کنم تا مسلمانی و خلق و خوی شیعه را به هم بشناسانیم. 🌷 از شدت عزاداری همیشه بدنش کوفته بود. پدرش می‌گفت اگر کسی تو را ببیند فکر می‌کند کتک خورده‌ای یا دعوا کرده‌ای می‌گفت عیب ندارد هر کس هر فکری می‌خواهد بکند، بکند. دوستانش می‌گفتند صدای گریه‌اش همیشه بلند بود.
ختم صلوات امروز به نیت : 🌷شهید مدافع حرم، 🍃 ولادت: ۶۹/۱۰/۲۶ (سالروز فرار شاه ملعون از کشور) 🍂 شهادت: ۹۴/۱۱/۱۲ (سالروز ورود امام راحل به کشور) 🕊 محل شهادت: عملیات آزادسازی 🍁 نحوه شهادت: 🌹 مسئولین یادشان باشد برای این انقلاب بهای سنگینی پرداخت کرده ایم. 🌺 سهم هر بزرگوار 5صلوات 🌺 🌼 هر روز مهمان یک شهید 👇 🌷 @AXNEVESHTESHOHADA
شهید #احمد حاجیوند الیاسی🌹
شهید #احمد حاجیوند الیاسی 🌹 احمد میگفت ........